SPACIAL DAY

62 9 1
                                    

مسکو/سال۱۹۳۰میلادی
از زبان لیبر:
بانسیمی که ازلای پنجره هاوارد اتاق میشدچشمامو اروم بازکردم.سعی کردم اروم ازجام بلندبشم.ماه هشتم بارداریمه وحسابی سنگین شدم.به سمت پنجره رفتم تاببندمش اخه کی توی هوای خشک وسردپاییزی پنجره بازمیکنه؟
به تختمون نگاه کردم جونگ کوک باارامش تمام روی شکم خوابیده بود.
لبخند نرمی روی لبام نشست وبه سمت دستشویی رفتم.
دست وصورتموشستمو به سمت کمدلباسارفتم.
پیراهن بلندی پوشیدم وشال بافتموروی شونه هام انداختم.
به سمت در رفتم ویه نگاه به راه پله هاانداختم.
خدمتکاراهمه مشغول انجام کارابودن.
قراره مادرم به دیدنم بیاد.خیلی اسرارداره که موقع زایمانم پیشم باشه.
امادلم نمیخواداذیت بشه.
تقریبایک ساله که خانوادموندیدم.
از همون روزی که به عنوان عروس خانواده ی جئون به مسکواومدموشدم خانوم عمارت بزرگ جئون ها..
با یادآوری روزای شیرینم لبخندی زدم.
بیشترازیک سال گذشته اماانگار همین دیروزبود که جئون جونگ کوک وارث خاندان جئون همراه پدرش به خونمون توی لندن اومد.
*فلش بک*
مشغول نواختن قطعه ی جدیدی که مارتینا بهم گفته بود بودم که مادرم وارد گلخونه شد..
_صبح بخیردخترم.
لیبر:صبحرشماهم بخیرمادرحالتون چطوره؟
_ممنونم عزیزم توچطوری؟مارتینا گفت میتونی واسه مراسم تولدت کامل این قطعه رو بزنی.
لیبر:اوهوم..خوشحالم،دلم میخوادحتما روزتولدم خودم موسیقی رو بزنم.
_پس خوب تمرین کن ،کمترازدوماه دیگه تولدته.
لیبر:حتما.
_خوبه دخترم.
به مادرم تعظیم کردموایشون ازگلخونه خارج شدن..
*پایان فلش بک*

به اشپزخونه بزرگ عمارت رفتم تاسری بزنم وببینم چی واسه صبحانه اماده کردن.
جونگ کوک ازهمه چی بیشترروی خوردوخوراکش حساسه.
وارداشپزخونه شدم،خانوم سورِن مشغول بودوباورودمن دست ازکارکشید.
_صبحتون بخیرخانوم.چیزی نیازدارید؟میزصبحانه الان اماده میشه.
لیبر:صبح توام بخیرسورِن.نه ممنون فقط اومدم یه سری بزنم.
لبخندی بهم زدودوباره مشغول کارشد.
سورِن واقعامهربونه همیشه تونستم باهاش حرفاموبزنم ودردودل کنم.زمانی که اینجاتنهابودموکسیونداشتم،اون باهام مثل یه دوست ویه مادر رفتارکرد.
لیبر:سورن،لطفابگویه نفربره بالاولباسای جونگ کوکواماده کنه وبیدارش کنه.واقعانمیتونم بااین شکم دوباره برم بالا.
_چشم خانوم.میزصبحانه امادست،الان دمنوشتون روهم میارم.
لیبر:ممنون.

از زبان جونگ کوک:
باصدازدن های مکرر کسی ازخواب بیدارشدم.
_اقا..اقا..لطفابیدارشید
لای یکی ازچشماموبازکردموبااخم خمیازه ای کشیدم.
نگاهی به خدمتکارانداختموتوی جام نشستم.
جونگ کوک:خیلی خب بسه بیدارشدم‌‌.
نگاهی به اطرافم انداختم،لیبرنبود.یعنی کجارفته؟
جونگ کوک:ببینم بانولیبرکجان؟
_خانوم پایین منتظرشماهستن اقا.ازم خواستن بیام لباساتونوواستون اماده کنم...
جونگ کوک:باشه میتونی بری.
_چشم
تعظیمی کردوازاتاق خارج شد.
ازجام بلندشدموبه سمت حمام رفتم ..
لباساموپوشیدمورفتم طبقه ی پایین.
مثل همیشه روی صندلی مخصوصش نشسته بودوکتابی توی دستش بودوکم کم ازدمنوشش میخورد.
لبخندی از دیدنش توی اون حالت روی لبام اومد.
به سمتش قدم برداشتموباصدای بلنداعلام حضورکردم.
جونگ کوک:صبحت بخیر عزیزم
به سمتم برگشت ولبخندی بهم زد
لیبر:صبح توام بخیر.بیابشین چاییت یخ کردها.
به سمت رفتموبوسه ای روی گونش زدم وخم شدموروی شکم برامده اش هم بوسه زدم‌.
جونگ کوک:بابایی فداش بشه.
بااین حرفم لبخندباصدایی زدوباذوق نگاهم کرد.
به سمت صندلی رفتموروش نشستم.
لیبر:جونگ کوک،امشب مامانم میرسه مسکو.
جونگ کوک:جدا؟پس یادم باشه بریم دنبالش.
لیبر:اوهوم..بهش گفتم نیازی نیست بیادوباباروتنهابزاره اماخودش اسرارداشت که بیاد.گفت دوست داره موقع زایمانم کنارم باشه.
جونگ کوک:عزیزم،بزارهرطورراحته باشه.بهش حق بده دوست داره موقع به دنیااومدن اولین نوه اش کنارت باشه.
لبخنددل نشینی بهم زدوباذوق گفت..
لیبر:حق باتوعه.تازه به این فکرکردم که وقتی اومدبریم بازاروواسه بچه لباس ووسیله بخریم.
تمام مدتی که داشت باذوق وشوق ایناروتعریف میکردبهش زول زده بودم که چقدر هیجان داشت واسه مادرشدنش..
هنوزم اون روزی که واسه اولین بار درموردش شنیدمویادم نرفته.
*فلش بک*
مسکو/سال۱۹۲۸میلادی
اروم تقه ای به در زدم ووارد اتاق پدرشدم
جونگ کوک:سلام پدر
جونگهیون:سلام پسرم خوش اومدی
جونگ کوک: ممنون میخواستیدمنوببینین؟
جونگهیون:اوه اره قراره یه سفربه لندن داشته باشیم،
واسه یه قراردادکاری.
جونگ کوک:چه قراردادی پدر؟
جونگهیون:یه قراردادباجناب لرد،دررابطه باکارخونه دوخت کت وشلوار.ایشون قراره دستگاه دوختشون روباما به اشتراک بزارن.این فرصت خیلی خوبیه.
هم واسه ی کت وشلوارهای تولیدی ما خوبه وهم واسه ی دستگاه های دوخت جناب لرد.
جونگ کوک:ابن وقعاعالیه پدر!کی قراره به لندن بریم؟
جونگهیون:تاماه دیگه عازم میشیم،قراره جناب لردیه تولدبزرگ برای دخترش برپاکنه.ماهم به این جشن دعوت شدیم.وتوهم قراره همراه من باشی.
جونگ کوک:حتما.
جونگهیون:دخترجناب لردیکی ازبهترین موسیقیدان هاوشاعرهای لندن هستن.توی لندن ارزش زیادی برای ایشون قاعلن.حتی میگن اشرافیان زیادی درخواست ازدواج به ایشون میدن اماجناب لردانتخاب روبرعهده ی دخترش گذاشته وگفته بهترین هاروبرای دخترش میخواد.
جونگ کوک:خوشحال میشم که این بانوی جوانوببینم.
...
*پایان فلش بک*
لیبر:جونگ کوک؟
جونگ کوک:بله عزیزم؟
لیبر:به نظرت باید...
بااوقی که زد دستشوجلوی دهنش گرفتوازجاش بلندشد.
هول شده منم از پشت میز بلندشدم.
به سمت دستشویی رفتوبعدچنددیقه اومدبیرون.
دستی به پشتش کشیدم و روی صندلی نشوندمش.
جونگ کوک:خوبی عزیزم؟
لیبر: اره خوبم چیزی نیست،این عادیه.
جونگ کوک:میدونم امامراقب خودت باش.ببینم داروهاتوخوردی؟
لیبر:الان دیگه بایدبخورمشون.
جونگ کوک:سوررررررن لطفا داروهای بانو روبیاااااار.
سورن:چشم اقا..
******
جونگ کوک:بهتری؟میخوای بریم دکتر؟
لیبر:خوبم کوک،نیازی نیست.
جونگ کوک:همش تقصیراین کوچولوعه.
لیبر:هی ..به بچم کاری نداشته باش.
جونگ کوک:ببین چه عصبانی میشه.هی کوچولوحق نداری ازالان ازمن بگیریش..شنیدی؟
لیبر:باشه.بسه بسه.بچموتحدیدنکن.
لبخندی بهش زدموسرشوبوسیدم.
جونگ کوک:عزیزم من بایدبرم تاعصربرمیگردم ..ببینم مامان کی میرسه که برم دنبالش؟
لیبر:لازم نیست کوک توبه کارت برس.جان میره.
جونگ کوک:مطمئنی؟پس به جان بگم؟
لیبر:اوهوم.مواظب خودت باش.
جونگ کوک:توام همینطور.خداحافظ.
لیبر:خداحافظ..
...
پایان
نظر؟؟
خب اهم اهم
اینو خیلی وقته نوشتم.
خواستم اپش کنم نظرتونو بدونم.

GOLDEN HISTORYWhere stories live. Discover now