4:37

40 12 2
                                    

انگشت های یخ زدم رو با لیوان قهوه ی داغ ،گرم میکنم و فراموش نکردنت تنها آرزوییه که بین افکار آشفته سرم پیچ و تاب میخوره.
ما ، من و تو روی نیمکت چوبی این جهان سرد نشستیم و سر و صدای آدم های دور ، توی گوش هامون می پیچه.
انگشت هات بین آستین های بلند لباست غرق شده و تو میخندی.
از ستاره ها حرف میزنیم. و تمام چیز هایی که حالا فراموش شده رو به یاد میاریم.
ما احمق ترین ارواح این جهانیم و لبخند تو آبی ترین تصویر افکارمه.

ورق های این دفترچه ی قدیمی با خطوط درهم لبخند تو آمیخته شده و نور ماه اتاقم رو روشن میکنه.
رویای شیشه ای-
زمان زیادی گذشته و حالا میدونم که خلا تاریک رو به روی من تا ابدیت بی پایان تو ادامه پیدا میکنه.
به صدای بارونی که میاد گوش بده تا مقصد نامعلوممون رو گم نکنی. جای خالی ما برای همیشه باقی میمونه.زمزمه ی بارون اون روزها رو به یاد میاری؟

Melancholic.Where stories live. Discover now