𝑷𝒂𝒓𝒕 1

228 15 6
                                    

یکی از ترس های داعمیش تنهایی بود، اون الان بین پیکر بی جون دوست پسرش و تاریکی اون سوله گیر افتاده بود.
حتی نمیتونست روی پاهاش بلند شه و به سمت در بره، ترس همیشه همراهش بوده و تا ابد خواهد ماند
یاد حرفای اون پسر افتاد
_ تو قوی هستی سوکجین! من بهت باور دارم جینا!
با پخش شدن صدای ارامش بخشش دستاش رو روی زمین قرار داد و با قدرت اون صدا بلند شد.
کت خونی کنار تخت رو برداشت. هیچ چیز معلوم نبود جز یک چراغ کوچیک بالا سرش که فقط تخت و وسایل شکنجه رو نشون میداد.
هیچوقت فکرش رو نمیکرد به اینجا برسه. بزاق دهانش رو روی زمین انداخت، طعم شور خون رو دوست نداشت؛ بخاطر زخم های پایش لنگ میزد، اما صدایی که توی ذهنش اکو میشد نمیذاشت تسلیم بشه!
برگشت و نگاهی به جنازه تیم انداخت، لبخندی زد و در سوله رو باز کرد.
+ تو ازادی پسر؛ از زندگی جدید و بدون دردت لذت ببر!
با لبخندی پر از درد از اون سوله خارج شد...

༄چهار ماه قبل༄

• جیناا، پسرم وسایلت رو جمع کردی؟ ساعت سه شد!

از غر زدن های مادرش چشم هاش رو چرخوند و زیپ ساکش رو بست.
+ بله مامان امادم!

هودی مشکی رنگش رو پوشید و روبه روی آینه قدی سفیدش ایستاد.
دستی روی صورتش کشید و لباش رو جلو داد.

+ چقدر جذاب شدی کیم سوکجین!

تک خنده ای کرد و ساک بزرگش رو توی دستش گرفت، نگاهی به اتاق خالیش انداخت.
اتاق طوسی و کوچیکی که سالها خاطره های زیادی رو داخلش گذرونده بود!
ریسه های تختش رنگشون رو از دست داده بودن، پتوی سفیدش نا مرتب بود و پاف های اتاقش پخش شده بودن.
اما این هیچوقت اذیتش نمیکرد، همیشه دوست داشت نامرتب باشه!
چشمکی به عروسک خرسی قهوه ایش گوشه اتاق زد و گوشاش رو صاف کرد.

+ من زود برمیگردم باشه؟ کسی ترکیب اینجارو بهم ریخت حسابش رو برس تدی!

خرسش رو بوسید و به سمت طبقه پایین رفت، مادرش با دیدن استایل جین شروع به داد زدم کرد و کفگیر توی دستش رو روبه سوکجین گرفت

• پسرم! میخوای یک سفر کاری بری و با این استایل فکر نمیکنی زشت باشه؟
سوکجین خندید و دستای چروک مادرش رو بوسید.

+ مامان زیبا روی من، تو که میدونی من راحت نیستم با کت و شلوار. ولی شاید کنار اومدم

مادرش لبخند رضایتی زد و سر پسرش رو بوسید.

• مراقب به خودت باش پسرم، اونجا چیزی نیاز داشتی به من حتما زنگ بزن!

جین لبخندی زد و مادرش رو در اغوش گرفت.

+ چشم مامان، ممنونم ازت.

مادرش اشک هایش را با دستاش پاک کرد، اون هرگز به دوری سوکجین عادت نداشت و این سفر طولانی براش ازار دهنده بود

• هر روز بهم زنگ بزن پسرم
+ حتما مامان

سوکجین بوسه ای روی گونه مادرش گذاشت و ساکش رو توی دستش گرفت، به ساعتش نگاه کرد و توی سرش کوبید.

+ ای وای پروازم دیر شده! دوست دارم مامان

مادرش رو برای اخرین بار بغل کرد و به سمت ماشینش رفت.

✯✯✯
همه ی خبرنگار ها در هلدینگ رو گرفته بودن، بخاطر مشکلات اخیر

𝒦𝒾𝓈𝓈 𝓂ℯ♡Where stories live. Discover now