سخن عشق تو بیآنکه برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حالِ نهانم•
سرنوشت باید بهطور جدی از لویی متنفر باشه، چون مشخص شد هری توی کلاس تاریخش نیز هست و اگه لویی بخواد تا انتهای این سال تحصیلی زنده بمونه، سه کلاس مشترک واقعا تعداد زیادی هستند.
از اون بدتر، نه زین و نه نایل توی این کلاسش نبودند و این بدان معناست که لویی قراره تمام سال رو به تنهایی سپری کنه.
کسی رو برای انجام کارهای گروهی یا دو نفرش نداره، اگه جایی مشکلی براش پیش بیاد کسی رو نداره که بره پیشش تا راهحلی براش پیدا کنه، کسی رو نداره که وقتی هری کارهای غیرمنتظرهی کیوت و جذاب انجام میده کنارش بهراحتی هول بشه و خودش رو نگه داره....
در کل، لویی وقتی به کلاس تاریخ میرفت، مضطرب، بیدستوپا و یک تنهای سردرگم بود.
بعد از ماهها تعطیلات، هنوز هفتهی اول مدرسه بود و لویی همچنان سعی داشت به ریتم زود بیدار شدن و سَر تایم رسیدن به کلاسهای مختلفش عادت کنه.
و اینکه هری توی هر کلاسیش نزدیک بهش نشسته بود کمکی به آروم شدنش نمیکرد و لویی در حال تجربهی یک آشفتگی مزمن بود.
معلم تاریخشون، آقای آندروز، هنوز نیومده بود و همکلاسیهاش در حال چرخیدن توی کلاس و صحبتکردن با همدیگه بودند.
لویی افراد این کلاس رو میشناخت، اما با کسی آشنایی بهخصوصی نداشت که بخواد باهاش همکلام شه، پس خیلی ناجور روی صندلیش جای گرفت، کتاب درسیش رو ورق زد و وانمود کرد که داره روی مطالبش دقت میکنه، در حالی که فقط میخواست از شر اون ثانیههای گذرنکردنی رها بشه.
همون لحظه بود که سایهی تیرهای غیرمنتظره روی صفحهی کتابش افتاد و صدای بم و عمیقی به گوشش رسید، "هی، تو لویی هستی؟" و وقتی سرش رو بلند کرد متوجه شد صدا و سایه متعلق به کسی نیست جز لیام پین، که بدون شک انتظارش رو نداشت.
چشمهای لیام گرم و دوستانه، و قدش بسیار بلند و هیکلش عضلانی بود، خلاصه حسابی رو فرم بود و وات د هل؟ یک همچین کسی چرا باید بخواد با لویی حتی همکلام بشه؟!
لویی جلوی خودش رو گرفت تا از شدت گرما (hot) روی صندلیش آب نشه.
"عام، آره." چرا صداش انقدر جیغ جیغو شد؟ لویی خودشو از این بابت نفرین کرد، احتمالا الآن خیلی ناجور و شرمآور بهنظر میرسه.
"خب، من لیامم." آره، نه شت، البته که من میدونم تو کیای- اما لیام لبخندی زد و دستش رو سمت لویی دراز کرد، احیانا بهخاطر اینکه لویی هم متقابل دستش رو بگیره، و بله، لویی همچنان سردرگم و گیج بود.
YOU ARE READING
I'll love you for a lifetime ➸ Translation
Fanfiction[دنبالهی عاشقم باش، لطفا؟] هری پسر محبوب مدرسهست؛ تقریبا همه دوستش دارند و اون کاملا از زندگیش لذت میبره. لویی پسری ساکت، خجالتی اما بهطرز باورنکردنیای جذاب و خواستنی که باعث میشه پسر خاصی مثل فرفری، شیفتهی او شود. تنها مشکل این هست که اونها...