2

204 47 55
                                    

فلش بک

موج ناگهانی آهنگ ایتالیایی که بوی کهنگی میداد تویه خونه پخش شد و در پی اون شرلوک با قدم های آهسته ای که شبیه به رقص بود از آشپزخونه بیرون اومد.

جان کتابشو بست و کنار گذاشت.

شرلوک:عزیزم،بیا با همسر آیندت برقص

حالا حرکات آهستش عملا مبدل به رقصی سایه وار شد و دستش رو برای درخواست همراهی به طرف جان گرفت.

جان خودش رو جمع کرد و تکیش رو به پشتی مبل زد.

جان:نه نه.شرلوک من بلد نیستم برقصم

شرلوک چرخی دور خودش زد و موهای پیج و تاب دارش مثل سکانس اسلوموشن یک فیلم موزیکال تویه هوا تکون خورد.

شرلوک:کامان بیبی،اگه یادنگیری شب مراسم میخوای چکار کنی؟

انگشت های گرم شرلوک به بازوی نامزد خجالتیش گره خود اما مرد تند تند سرش رو به چپ و راست تکون داد و خودش رو عقب تر کشید.

جان:شرلوک نه من خجالت میکشم!

شرلوک شونه بالا انداخت،به رقصش که حالا شبیه به اجرای تک نفره ی نمایش شده بود کمی چاشنی طنز اضافه کرد.

حرکت دستاش شلخته شد و پاهاشو طوری روی پارکت ها تکون داد که ممکن بود هرلحظه زمین بخوره اما به هدفش که خندوندن پارتنرش بود رسید.

سر جان از شدت خنده به عقب خم شده بود و قهقهه میزد.

شرلوک نفس نفس زنان جان رو تشویق کرد:ببین حتی اگه اینطوری مثل دیوونه ها هم برقصی اشکال نداره مهم اینه که تو عروسیمون برقصیم

ترانه به پایان رسید و رقصنده خودش رو روی مبل پرت کرد.

شرلوک:چی میگی واستون؟میرقصی باهام؟

جان خودش رو روی مبل به طرف اون کشید. با شیطنت دستشو روی قفسه ی سینه ی شرلوک که از نفس های تند، بالا و پایین میرفت گذاشت.

لب هاش رو نزدیک به لب های اون برد اما نبوسیدشون،فقط به سرخی آشفته ی لب ها خیره موند و زمزمه کرد:اگه الان منو ببوسی باهات میرقصم هولمز

شرلوک انگشت اشارش رو جلو برد و قبل از اینکه پیوندی رو با بوسه آغاز کنه لب های جان رو با لطافت لمس کرد.

پایان فلش بک

نور نارنجی رنگ غروب با سرسختی تلاش میکرد از پشت پرده های حریر اظهار وجود کنه.

جان جنازه وار روی تخت منجمد شده بود و با چشم های بسته لب های خودشو لمس میکرد.

دیوانه ای بود معتاد و محتاج به مردی که از وجودش محروم شده.

تظاهر میکرد شرلوک کنارش روی تخت دراز کشیده و مثل همیشه قبل بوسه لب هاشو نوازش میکنه.

Meet Me In The HallwayWhere stories live. Discover now