◆one shot◆

64 12 5
                                    


یه افسانه هست که میگه:

+وقتی دست‌هات یهو سرد می‌شه، به این دلیله که یه نفر دلتنگت شده.

لبخندی زد و نگاه پرازعشقش رو به چشمای بادومی ای که از پشت شیشه برق میزدن، دوخت.مثل همیشه زیبابود و سایه ای که مژه های بلند و پرپشتش روی چشمای درشتش انداخته بودن، چهره اشو معصوم ترازهمیشه نشون میداد.

+دستام خیلی سرده کوک.... خیلی سردمه... بازم دلتنگم شدی؟

بغضی که راه گلوشو سدکرده بود، بیشترازپیش ساحل چشماشو به طوفان میکشید و دریای غم زده ی قلبشو به تلاطم دعوت میکرد.
باصدای بلند رعد و برقی که توی فضا پیچید، بیشتر توی خودش جمع شد و بانزدیک ترکردن قاب عکس به خودش، اونوبین آغوشش فشرد و پاهاشو توی شکمش جمع کرد.

+خیلی.. خیلی سردمه.. میشه بغلم کنی؟؟

قطره های اشکی که به اجبار محکوم به سکوتشون کرده بود، بی پروا و لجوجانه سدشونو میشکستن و ملافه های سفید زیرسرش رو نم دارمیکردن .
به آرومی دستشو سمت تارموهاش برد و با لرز روی موهایی که  پیشونیش رو نقاشی کرده بودن ،کشید و چشماشو بست.

-تهیونگ؟؟

لبخندعمیقی مابین لبهای خشک شده اش نشست و باحس گرمای دستایی که مابین تار موهاش میرقصیدن، پلکی زد و به ارومی چشماشو بازکرد .

+اومدی؟

جونگکوک لبخند گرمی زد و خیره به چشمهای کسی که عاشقانه دلتنگشون بود، به ارومی لب زد:

-گفته بودم که همیشه پیشتم ژنرال من .

تهیونگ با حس آرامشی که انگشتهای کوک به قلبش تزریق میکردن، چشماشو بست و با قفل کردن انگشتاش مابین انگشتهای جونگکوک، بوسه ی ارومی روی دستش زد و با فاصله دادن لبهاش، خیره به چشمهاش حرفشو ادامه داد:

+توخورشیدمنی و من بی تو زمین سردی ام که بی پناه تر ازهمیشه دورخودم میچرخم؛ تو گرما و روشنایی منی و من بی تو تاریکترازهر شب غمگین و بارون زده ای ام که به دنبال سرپناهش، کوچه به کوچه ی این شهررو به دنبالت میگرده.

جونگکوک بانگاه پرازعشقی خیره به چشمهایی که صادقانه اعتراف میکردن، به تهیونگ زل زده بود و رد نگاهش بین لبهای درشت و چشمهای دلتنگش درگردش بود که بانزدیک شدن تهیونگ، چشمهاشو بست و ثانیه به ثانیه بوی عطری که نزدیکتر میشد رو باتمام وجودش بین ریه هاش به حبس کشید و باحس گرمای لبهاش مابین لبهای باریکش، لبخندی زد و بوسه ی پرازآرامش اما بی حرکتی روی لبهاش کاشت .

به آرومی ازش فاصله گرفت و بابازکردن چشماش با نگاه خیره ی تهیونگ که قفل چشمهاش بود، روبه رو شد.نوازش وار دستشو روی گونه اش کشید و باحس زبریش، نگاهی به ریش های کوتاه و تازه رشدکرده اش  انداخت.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 06, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

◐My heaven◑Where stories live. Discover now