+سانا...سان...چاگیا...
سان با شنیدن اسمش و تکون های دست وویونگ از فکر بچه بیرون اومد و با لبخند به وویونگ نگاه کرد...
_عاه...ببخشید تو فکر بودم...
+تو فکر...
با صدای زنگ فر حرف وویونگ نصفه موند و سان نفس راحتی کشید...
_هوومم سوسیسای منم امادس!
وویونگ بالا پایین پرید و دست سان و کشید تا سمت فر بره...
+زود باش بیارشون بیرون سانی میخوام ببینم خوب درستشون کردم یانه!(ذوق زده)
_خیلی خب باشه باشه(خنده)
سان در فر و باز کرد و بعد از پوشیدن دستکش سینی رو بیرون کشید...
درحالی که سینی و روی میز میذاشت هردوشون چشماشون و بستن و باهم گفتن...
+بوووش...
_بوووش...
بعد چشماشو باز کردن و با تعجب به هم نگاه کردن و خندیدن..._یکم شبیه نینجا شدن...ولی...
+ما میگیم مومیایین دیگه(خنده)
سان خندید و سر وویونگ و نوازش کرد...
_دِ...(لبخند)
وویونگ گوشیو برداشت و دنبال عکس گشت...
_داری میگردی؟...
+اره اره تو توضیح بده...
سان کف دستاشو به هم کوبید و سمت یخچال رفت و همزمان با بچه ها صحبت کرد...
_این یکی اسم خاصی نداره...اما...خیلی چندش و خوشمزس(خنده)
از یخچال یه قوطی کمپوت و بسته پلاستیکی بیرون اورد...
وویونگ سینی شیرینی هارو برداشت و روی میز گذاشت تا اپن خلوت باشه...
+سانی چیکار کنیم اینا تا فردا خشک نشن؟...
_توی کشوی کنار پنجره از پایین دومی رول سلفونه...بردار تا بهت بگم...
وویونگ سمت کشو رفت و مثل بچه ها با انگشتش از پایین شروع به شمردن کشوها کرد...
+۱...۲...اینه(خوشحال)
سان خندید و سرشو تکون داد...
+خب گرفتمش...الان بکشم روش؟...
_اره بیبی...
وویونگ با زبونی که از گوشه لباش بیرون اومده بود مشغول سلفون پیچی شد...
_خب...گوشیو بده عکسو نشون بدیم...
+اومدم...
وویونگ کنار سان ایستاد و گوشیو تو دستش گذاشت...خودشم پشت سر سان رفت و طبق عادت دستاشو دور کمر سان حلقه کرد و چونشو به شونه ی سان تکیه داد...
YOU ARE READING
🔴⚪Woosan Youtuber🔴⚪
Fanfictionخلاصه: +سلام بچه ها امروز با یه چالش جدید اومدم پیشتون... اسم چالش اینه...دوست پسر خود را به مدت ۲۴ ساعت ددی صدا کنید...💦🖤❤🤤 کاپل:☂️ووسان☔ 🏖ژانر:درام،فان،اسمات،روزمره قراره هر سری یه ویدیو بنویسیم 😯😲😍