تازه حوله م رو تنم کرده بودم و داشتم با کلاهش موهام رو خشک میکردم، که یه نفر به در خونه مشت زد.
در جا احساس ضعف کردم و نزدیک بود روی کف خیس حموم بیفتم. اگر تیم قرارداد لعنتی اینجوری میومدن دنبالم خیلی وحشتناک میشد.
ولی من هنوز چند ساعت وقت داشتم. طبق تاریخ داخل قرارداد فردا من مال اونا میشدم، امروز، هنوز روز خودم بود.
کسی که پشت در بود اونقدرا صبر نداشت و دوباره مشتش رو کوبید به سطح چوبی در.
دمپایی هامو پوشیدم و اومدم بیرون.
یواش یواش رفتم سمت در و گوشم رو بهش چسبوندم تا شاید چیزی بشنوم.
اما اون دوباره مشتش رو به در کوبید و از جا پریدم.
در رو اروم باز کردم و فقط سرم رو کج کردم تا بیرون رو ببینم.
پیک موتوری، با دو تا جعبه پیتزا جلوم ایستاده بود.
باورم نمیشد که این همه استرس کشیدم فقط به خاطر یه نفر که ادرس اشتباهی اومده.
گلوم رو صاف کردم:« من چیزی سفارش نداده بودم.. »
یه قدم عقب رفت و به در خونه م نگاه کرد، انگار سعی میکرد ادرس رو دوباره چک کنه:« ولی به من همین طبقه رو گفتن... »همون لحظه در اسانسور باز شد و لو یونشی ازش بیرون اومد.
ماسک زده بود و کلاه ژاکتش رو تا روی ابروهاش کشیده بود پایین، ولی من شناختمش. برعکس پیک موتوری که معلوم بود اصلا متوجه نشده و با بی تفاوتی نگاهش کرد.
لو یونشی مستقیم اومد سمت ما. به فاکتوری که روی جعبه های پیتزا چسبیده بود نگاه کرد و کیف پولش رو از توی جیبش در اورد.
یه اسکناس به پیک موتوری داد و پیتزاها رو ازش گرفت.
همه این کارا رو توی چند ثانیه انجام داد بدون اینکه به هیچ کدوم از ما نگاه کنه و حرفی بزنه.
صبر کرد اون مرد جوون سوار اسانسور بشه و بره، بعد من رو که توی همون حالت پشت در خونه م خشکم زده بود کنار زد و اومد داخل.
درحالی که هول کرده بودم کمربند حوله م رو محکم تر بستم و شوکه بهش نگاه کردم:« چرا داری... »
لو یونشی خیلی راحت روی مبلم نشست و ماسکش رو برداشت. در حالی که به اطراف نگاه میکرد پیتزا ها رو روی میز گذاشت:« خونه ت خیلی رنگارنگه »
بالاخره سرش چرخید سمت من:« برو لباست رو بپوش، منتظر میمونم تا با هم ناهار بخوریم »
اما من هنوز صاف ایستاده بودم و نگاهش میکردم:« منظورت از این کار چیه؟ »
پاهاش رو روی هم انداخت و دست به سینه شد:« منظورت بدون دعوت اومدن داخل خونه ت بعد از اینکه با هم خوابیدیم و تو یواشکی ازم فرار کردیه؟ »
توی لحنش موقع حرف زدن باهام حالت جدیدی بود که نمیفهمیدمش.
چیزی شبیه این که داشت یه پرده نازک رو از جلوی خودش کنار میزد و اجازه میداد من واضح تر ببینمش.
شایدم همه ش توهمات خودم بعد از سکس باهاش بود.
کلاه حوله م رو از روی سرم انداختم پایین و رفتم داخل اشپزخونه.
وقتی با دو تا لیوان و شیشه مشروب برگشتم و روی مبل کناریش نشستم ابرو بالا انداخت اما حرفی نزد.
به هرحال دیگه چه اهمیتی داشت برم لباس بپوشم، ما دیشب بدتر از این رو جلوی هم نشون دادیم.
در شیشه مشروب رو باز کرد و برای هردومون داخل لیوان ریخت. منم جعبه پیتزا رو باز کردم.
اما قبل از اینکه لیوان رو ازش بگیرم، سرم رو کج کردم:« واقعا چرا الان اومدی خونه من؟»
لیوان رو به زور چپوند توی دستم و منم نتونستم نگیرمش.
اولین برش پیتزا رو برداشت:« همه چی یجورایی پیچیده شده، ولی من رفتم یکم قدم زدم و راجبشون فکر کردم.. »
YOU ARE READING
Bad Drunk
Fanfiction🍷 مینیفیک بد مست | Bad Drunk🍷 👁️ از کاپل فییونشی | FeiYunxi 👁️ ژانر: عاشقانه، درام، زندگیروزمره، +18 اگر میخواین بیشتر با این کاپل قشنگ و سریال عاشقانه ای که باهم بازی کردن آشنا بشید 👇🏻 کانال تلگرامی: @immortality_ir