مقدمه

275 56 138
                                    

بکهیون می‌دید، جلینا خوشگل بود. بچه‌هاشون هم احتمالاً خوب چیزی از آب درمیومد؛ چند تا بکهیون کوچولو، با چشمای سبز و موهای طلایی.
اما این چیزی نبود که بکهیون بخواد دلشو باهاش صابون بزنه.
بیشتر از اینا می‌خواست.
قدرت و ثروت چیزایی بودن که بکهیون برای داشتن‌شون از همخوابی با سگ‌ها هم نمی‌گذشت.
و خب، پارک چانیول، سگ خوبی به‌نظر می‌رسید.

CloseWhere stories live. Discover now