𝚙𝚊𝚛𝚝 2: 𝚜𝚘𝚙𝚎

990 173 9
                                    


″خیله خب مشتاقم ببینم شما کوچولو های هورنی قراره چیکار کنید″

جین بعد اینکه نیم نگاه دیگه ای به نامجون انداخت رو صندلیش قرار گرفت تا تک‌ تک حرکات اون موجودات رو آنالیز کنه.
بالاخره تو مرحله مهمی بود میتونست قدم بزرگی برداره...
اگه اونا موفق به جفت گیری از سمت حیوانی شون و عشق بازی از سمت انسانی شون میشدن حتی اگه از سر نیاز بود نتیجه جالبی به جین میداد.
با یه ‌دکمه دست هایبرید ها رو آزاد کرد و خوشبو کننده هوا رو خاموش کرد تا اونا به راحتی فرومون های همدیگه که از سر تحریک شدن بود بفهمن.

جین آماده هرچیزی بود چون از اونجایی که نامجون خوابه اگه هر اتفاقی بر خلاف برنامه ریزیش پیش می‌رفت و اونا بهم حمله میکردن باید با داروی بیهوشی قوی سراغ شون می‌رفت.
آیپدشو برداشت و دوتا صفحه همزمان ساخت؛ اتاق یک و اتاق دوم...
میدید که اون موجودات به همدیگه نگاه میکنن بعد اون نمایش دو نفرش با نامجون و الان بوی فرمون هاشون الان دیگه باید یه اتفاقاتی میفتاد؛البته که جین امیدوار بود یه اتفاقاتی بیفته.

″پارت دوم : اتاق اول🐿️🐱″

هوسوک هنوز کامل فضایی که توش بود درک نمی‌کرد تنها چیزی که به چشمش میومد سکس دو مرد که به صورت ویدیویی جلوش در حال پخش بود.
ویدیو حتی صدا نداشت ،فقط حرکات نرم پایین تنه مرد سفید تر داخل بدن مرد برنزه که باعث مسخ شدنش بود.
ویدیو تموم شد و الان هوسوک فهمید چیزی که خیلی وقته ازش محروم بوده به صورت یه نیاز بزرگ تو پایین تنش نبض میزنه.
دم قرمز و نرمش که مثل همه سنجاب های معمولی سایز بزرگی هم داشت با هیجان دور خودش می‌پیچید.
حس میکرد تب داره بوی ینفر دیگه هم تو دماغش می‌پیچید که حساس ترش میکرد، بو براش جذاب بود ولی همزمان بهش حس خطر میداد و این خطر باعث میشد هیجان زده تر بشه.
با صدای تیک که از پشتش اومد فهمید اینهمه وقت دستاش بسته بوده و الان باز شدن، مچ‌ های ظریفش که درد گرفته بودن مالوند و سعی کرد درد پایین تنه اش رو تا جای ممکن نادیده بگیره...ذهنش فقط مثل سنسور های حرارتی دنبال جسمی میگشت که بو مال اون بود.
اونم فرمون یه هایبرید بود ، اونم تحریک شده بود.
بو مثل ترکیبی از نم بارون و شکلات تلخ بود و هوسوک واقعا عاشقش بود ولی همچنان یه چیزی توی این بو بود که باعث میشد کل بدنش چراغ قرمز بزنه.

از جاش بلند شد و دم پشمالوشو مثل عروسک تو بغلش گرفت ، گوش های سوزنیش سیخ شده بودن.
دستی تو موهای قرمز براقش کشید و تو اون فضا جلو رفت ...
هوسوک خنگ نبود میدونست جزوی از یه ازمایشه از اولشم برا همین اینجا بود ، اون خودشو برای آرامش خانوادش تحویل داده بود.
کسی اذیتش نمی‌کرد اتفاقا نامجون به عنوان مراقب خیلی باهاش مهربون بود اما یسری روتین های عادیش ازش گرفته شده بود.
کاملا مطمئن بود الآنم که اینجاس جزوی از یه ازمایشه و کسایی هستن که زیر نظر دارنش اما براش کوچیکترین اهمیتی نداشت، دیگه هیچ اهمیتی نداشت.
فضای اتاق بیست متری به لطف بخار ساز های هوای جین وایب جنگل های کوهستانی و مرطوب رو میداد.

love in the labWhere stories live. Discover now