تیزر«مقدمه»

651 76 23
                                    

به مردی که جلوم بود خیره شدم اون یه لباس کاملا گرون تنش بود و کاملا مشخص بود که یه آدم بشدت مهمه.
اون بشدت جذاب بود،با گونه های تیز و خط فک تیز.
لب های قلبی شکل داشت.
اون مطمئناً یسری عضله رو زیر اون حجم از پارچه مخفی کرده بود.
یه ابروم بالا انداختم و پوزخند زدم.

+خب خب اینجا کی داریم؟

مرد گلوش صاف کرد،دست هاش جلوی سینش قفل کرد و به دیوار تکیه زد.
_تو نمیدونی من کیم،میدونی؟

+معلومه که نه.اگه یادت باشه من همین الان ازت پرسیدم تو کی؟

چشم هاش چرخوند و مسخره کرد.
_اسمم جانگ هوسوک.کمکی بهت کرد؟

شونه ای براش بالا انداختم.معلومه که میدونم اون کیه فقط از روی لباس هایی که پوشیده و جوری که با نگهبانا صحبت می‌کنه ام میتونم بگم.
+ناح،هیچ ایده ای نداد.

یه قدم جلوتر اومد و به جلو تکیه داد تا به من احساس صمیمیت بده.
_من شاهزاده آئورالیا هستم،پادشاه آینده.میدونی...من اینجام چون یه گزارش از وحشی‌گری بدستم رسیده.

با چشماش بدن کبود و داغونم از نظر گذروند.
_درد داری؟میتونم برات دارو بفرستم.

سرم تکون دادم.
+این هیچی نیست،برام مهم نیست.

Thanks to shookjinsugakookie for this perfect book.

به محض تموم کردن thighs این شروع میکنم.
😍🥰

IMPRISONED»»»sopeWhere stories live. Discover now