مینویسم
مینویسم تا با نبودت کنار بیایممینویسم تا از درد های قلبم کمی بکاهم
درد
آه ، درد ... حتی نوشتن کلمه ی درد ، نیز درد دارددر تاریخ 28 ژوئن و در ساعت 2:47 دقیقه ی شب من برایت مینویسم
میدانم که قرار نیست بخوانی ...میدانم که باز اشک هایی که در میان سیاهی شب برایت از چشمانم پایین میآیند را نخواهی دید ...
میدانم که در سردی شب نمیتوانم از آغوش گرمت بهره ببرم ...
آری ... من تمامی اینها را میدانم و باز برایت مینویسم تا شاید تیری باشد در تاریکی ...
حال من در حالِ نوشتن برای " تو " ام ... تو ... ، تو رفتی ... تو رفتی و مرا تنها گذاشتی در میان انبوهی از خاطره ...
آری تو رفتی ...و من ، در تلاشم برای قبول کردن نبودت
آخر چگونه؟
چگونه کسی را که تنها با سلامش لبخند بر لبانم می نشاند را فراموش کنم؟
چگونه کسی را که مرا از منجلاب تلخی های زندگی بیارزشم نجات داد را فراموش کنم؟
مگر میشود؟
نه
میدانم که جواب نه است و من در حال تلاش بی فایده ام
در سکوت شب ، در حال نوشتنم
در سایه ی شمعی کم نور ....همسایگان از دستم دیوانه شده اند
دیگر به گریه های وقت و بی وقت من عادت کرده اندحال ساعت 3 شب است
3
همان عددی که دوستش داشتی ...
میبینی؟
من حتی کوچکترین جزئیات در مورد تو را نیز حفظ ام
میدانی؟
حال دارم به عدد 3 نیز حسودی میکنم ...
من
کسی که لیاقت شنیدن کلمه ی دوستت دارم را از زبان تو نداشت ...
دارم با خود فکر میکنم که " به اندازه ی عدد 3 هم برایش ارزش نداشتم؟ "
پاسخ این پرسش را میدانم اما میگذارم که بی جواب باقی بماند
چرا که هرچقدر کلمات آزاردهنده ی کمتری بشنوم ، درد کمتری را احساس میکنم
از خودم متنفرم
از اینکه لیاقت تو را نداشتم متنفرمدیروز داشتم به این فکر میکردم که کاش هرگز همدیگر را ندیده بودیم ...
کاش هرگز چشمانم ، چشمان زمردین تو را ندیده بودند....
هیچگاه گرمی آغوشت را حس نکرده بودم
آه
حال با فکر به جزئیات چهره ات حالم دگرگون میشود
کجایی؟
کجایی؟ ، مگر نمیدانستی که بی تو نمیتوانم؟
هر کلمه ای که بر روی کاغذ بر جای میگذارم ، اشک آن را می آراید ...
دگر رمقی در من نمانده است ...
به امید دیداری دوباره ، در جهانی دگر ، عشق من ... L
امیدوارم خوشتون اومده باشه
این اولین فیکی هست که آپ میکنم :)♡ لاو یو آل ♡
M
YOU ARE READING
انتظار ...
Fanfictionماجرای یه پسری به اسم لویی که شکست عشقی خورده و افسرده شده به نظرتون نجات پیدا میکنه؟ شایدم خودکشی کنه ! اما اون میدونه هری ته دلش چی میخواست؟! شاید منصرف بشه و شایدم نه !