هنوز انقدر خسته بود که آب دماغشو بزور جمع میکرد بعد هر دفعه ایی که تنبیه میکردنش با صورت خونی یه لبخند دندون نمایی میزد و مشغول به کار خودش میشد هیچ وقت فکرشو نمیکرد این کابوس تکرار شدنی تمومی داشته باشه تا اینکه
یه روز یه مسافر عجیب و غریب به مسافر خونه اومد
...
اتاق ها کیپ تا کیپ پر از مسافر بود
مجبور شد اتاق خودشو به اون مسافر عجیب و غریب بده
هیچ وقت نمیدونست کیه
خودشو نمیشناخت
تویه مدرسه بهش میگفتن کتاب بخون تا بدونی ولی اون کتاب ها به هیچ دردش نمیخورد
طول عمرش ادمای زیادی رو دیده بود
کسایی ک واسه چندین سال اونجا زندگی میکردند و درامد ثابتشون رو خرج شیشه و هروئین میکردن و بعد از چند ساعت اودروز از شیشه کف و خون بالا میاوردن عمر بی ارزششون پایان پیدا میکرد
و اون مجبور بود جنازه ها رو جمع کنه و تحویل مرده شور خونه بده
اگه زندگیش تویه کلمه توصیف میشد اون خاکستری بود خاکستری که هیچ راه گریز به رنگ های دیگه ایی امکان پذیر نبود
همین طور که پنجره رو باز میکرد و دومین شب رو روی زمین سپری میکرد به سقف بلند اتاق نگاه میکرد
مرد کم حرفی که برای یکی دو سکه بیشتر تخت دخترک رو اشغال کرده بود
با صدای وحشتناک داد و فریاد بیدار شد مرد مسافر چشماش توی تاریکی برق میزد
رو به دخترک گفت مافیا به مسافر خونه حمله کرده اونا هیچ نیاز پولی ندارن فقط از کشتن ادما لذت میبرن باید فرار کنیم
برای من مهم نیست که تو اینجا زیر تیر بار مافیا کشته بشی ولی تا اینجا عمر فلاکت باری رو داشتی شاید وقت کمی تغییره
دست دخترک رو گرفت و از اون مسافر خونه ی کذایی فرار کردند
لین همین طور که داستان زندگیشو نقل میکرد اضافه کرد گفتم که زندگیه من قبل از پانزده سالگی یه کابوس محضه شاید اگه مافیا به اون مسافر خونه حمله نمیکرد من بر اثر مصرف زیاد مخدر تویه اتاق مسافرا اودی میدادم و میمردم یا حتی شکنجه های اون زن
حتی یاد اوریش لرزه به تنم میندازه
بقیه کارمندا همون طور که دور لین نشسته بودند و مشتاقانه به حرفای لین گوش میدادن و متوجه رئیس نبودند که با غضب به سمتشون میومد
در نهایت رئیس سوان به سمتشون اومد و حلقه ی اجتماعشون رو شکافت
خب گرگ های وال استریت وقتشه برین سر کاراتون این رئیس بدترین مواقع مزاحم میشد و همونطور که بقیه زیر لب فحش نثارش میکردن متفرق شدند
سوان نشست یه گوشه سیگارشو روشن کرد و کام اولو تا تویه معدش کشید و دودشو به هوا راهی کرد
شاید اگه این شرکت بهش ارث نرسیده بود هنوز تویه مافیا همه جهان رو زیر بار گلوله میگرفت
هر چند اون شغل دوست داشتنی تر از کار کسل کننده ی شرکت بود
ولی به هر حال به ریسکش نمی ارزید که بقیه عمرشو حروم کنه
زیر نظر گرفتن کارمندا حتی کسل کننده تر از دیدن به وجود امدن تا پایان دنیا بود
همین طور که به سمت ناشی ترین کارمندش میرفت پشت میز ایستادو تک سرفه ایی کرد تا کارمند به خودش بیاد اون بنده خدای بی خبر هم مثل فنر از صندلی جهید غافل از اینکه هندزفری به سیستمش وصل بود و با صدای مهیبی مانیتور افتاد و هندزفری از اون جدا شد صدای فیلم پورنی که از مانیتور پخش میشد رو کل اعضای اتاق به وضوح میشنیدند
اعصبانی از این که کسی قوانین شرکتشو نقض میکنه
یقه کارمندشو گرفت و اونو باد کتکی که راهی شکم و صورتش میشد زیر گرفت
بقیه با صدای خانم رئیس گفتن سوان رو به خودش اوردن سوان خیلی ریلکس انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده به سمت روشور رفت با لذت تمام بوی خون رو تو مشامش کشید یکی از بهترین بو های جهان از نظر سوان بود بعد با دقت دستاشو تمیز شست تایم کاری تموم شده بود با بنز کلاسیک سفارش بریتانیا به سمت استریپ کلاب رفت داشت قصر در میرفت که ماشین تین جلوش پیچید ماشین و استایل اونو از صد مایلی هم میتونست تشخیص بده تین سمت سوان اومد
رو به سوان با ظاهری اشفته گفت میدونی اگه ازت شکایت کنه چی میکشی؟
سوان با پوزخندی بی خیال تر از هر بیخیال بودنی رو به تین گفت فکر نمیکنی یه کارمند دوزاری بتونه منو بابت کتک زدن جریمه کنه یا منو به زندان بندازه؟
تین نصیحت گونه و با لحن جذاب و مستحکم همیشگی جوری که هر زنی رو میخکوب خودش کنه به سوان یاداوری کرد که تو دیگه عضو مافیا نیستی آسیب پذیر تر از همیشه ایی بعد عین ماهی رفت تو صورت سوان تا سوان رو ببوسه اما سوان هر زنی نبود و جذب اون لحن مسخره تین نمیشد فقط با فشار دادن ارنجش روی سرشونه ی تین اکتفا کرد و بعد با صورتی که جدیت ازش داد میزد دست تویه جیب تین کرد و از تویه جعبه کلاسیک وید ، یک نخ کشید بیرون و با فندک یادگاری مافیا روشن کرد و همون طور که داشت سعی میکرد کام اول رو چس دود بکنه به سمت ماشین رفت و ماشینو روشن کرد
عاشق هوای لندن بود همه جوره به نظرش خوش میومد عاشق بریتانی ها و لحجه مسخرشون بود یا قهوه خوردن و گوش کردن به شوپن و باخ موسیقی کلاسیک زیر نظر گرفتن پیرزن هایی که با چتر بیرون میان و دستکش دست میکن همچین شهری واسه کسی که همیشه عمرش از مکزیک به تگزاس و لس انجلس قاچاق مواد مخدر میکرد یا آدم سلاخی میکرد بهشت نبود پس چی بود
رو به استریپ کلاب رفت و در رو باز کرد همیشه ی خدا از اون داخل بوی ژله ی البالو میومد و سوان همچین بو هایی رو برای استریپ کلاب مناسب نمیدونست
رو به کسی ک پشت بار بود و عینک ته استکانی زده بود کرد و یه گراپا سفارش داد اهل مجلل بازی و اینجور برنامه ها نبود واسه همین سک رفتش بالا
مشغول تماشای زنایی بود ک با میله میرقصیدن پوز خندی زد حرف های اون آدم عجیبی که زمانی تویه مافیا بود و ادعا میکرد سر دسته گروه ایلو هست رو به یاد آورد شما برده های ما میشید خواه یا ناخواه ولی برای سوان چیزی مهم نبود حتی شاید کمک اون یارو میکرد اما بعید میدونست که ایلومیناتی باشه واسه همین از کمک و اعتماد بهش امتناع کرد
شکمش شروع به قاروقور کرد و اونو از این فکرا بیرون اورد از کلاب زد بیرون و کنار یه بوفه ساندویچ کثیف ، تاکو گرفت بعد گوشه ی پیاده رو کف زمین نشست زنایی که از اونجا رد میشدن براشون شگفت بود چون خانومی ب با شخصیتی اون باید به این جور چیزا اهمیت میداد ولی براش مهم نبود عقیدش بر این بود ذره ایی خاک به جایی بر نمیخوره توی فکر بود که دیگران چی قضاوتش میکنن و هر کی چه فکری داره دستشو کنارش برد تا تاکو میکزیکیشو برداره اما صدایی رسا و خوش طنین اسمش رو نجوا کرد صدا براش اشنا بود اما به خاطر نمی اورد تنها چیزی که شنید صدای مهیب جیغ زن و ساندویچی ک وحشیانه گاز زده شده بود و کف پیاده رو بود نگاهش رو به سمت خودپرداز عابر بانک رفت یه ستاره دنباله دار همزمان تو اسمون به افق رفت سوان مثل همیشه بی خیال نبود میدونست این تازه اول ماجراسپایان
ادامه دارد...
YOU ARE READING
موازی با بی نهایت
Adventureهر وقت عشقم کشید آپ میکنم ^_^ اگه عشقتون کشید وت بدید و کامنت بزارید🦕🤝🏽