" من کجام ؟ "
این سوالی بود که از خودش پرسید
به صندلی بسته شده بود البته باز کردن دست و پاش کار سختی براش نبود ولی چرا انگار انگشتاش حرکت نمیکرد ؟ امپول بی حسی یا فلج موقت ؟ شاید اثر بیهوشی بود
انگار توی خونه بود
نه
انگار داخل اتاق خواب بود
به دور رو بر نگاه میکرد
سمت راستش یه تخت تک نفره بود و سمت دیگه یه دراور کوچیک که روش چیزی جز ظرف رنگ مو نبودروبه روش یه کمد دیواری بود و کنار کتابخونه نسبتا بزرگ
کنار کتابخونه یه اینه قدی بلند بود
چقدر تاریک بودتو همون لحظه ، در اتاق باز شد و یه نفر وارد شد
+ اوه سلام دازای بالاخره بیدار شدی
Dazai _
اون یه دختره ؟!
+ الان کلی سوال داری نه ؟
- اره ولی فکر کنم جواب خیلی هاشو بدونم
+ بیخودی تلاش نکن تو نمیتونی اون رو باز کنی ! بزار این طور بهت بگم که قدرت من بهم این اجازه رو میده تا هر دروغی که به زبون بیارم وقعی بشه پس تو الان نمیتونی قفل دستت رو باز کنی
- تو هم موهبت داری....در اتاق رو بست و چراغ رو روشن کرد البته نورش به حدی بود که فقط یکم اتاق رو روشن کنه نه خیلی زیاد نه کم
- عافیت باشه
+ ..........
- افتخار ملاقات با چه کسی رو دارم ؟
+ وای واقعا معذرت میخوام اسم من Aran هست .... اسم من درسته یه اسم پسرونه اس ولی یه دخترم ... چه خانواده بیخودی داشتم که بی توجه به جنسیت من اسم برام انتخاب کردن انگار پسر برا اونا بیشتر به درد میخورده+ چرا سوالی نمیپرسی؟ اگه نه من خودم حرف بزنم ؟
- سوالی ندارم
یهو حوله سرش رو به شدت به سمتم پرت کرد و فریاد کشید : باز اون ماسک ابلهانه که من همه چیز رو میدونم به صورتت زدی ؟!! فقط بلدی دروغ بگی مثل تمام ادم های سگ صفت تمام دنیا !!درسته حوله درد نداشت ولی باز خیلی محکم بهم برخورد کرد
رفت سمت دراور و لباس هایی که میخواست رو برداشت . سکوتش به طرز عجیبی برام ترسناک بود . به سمت کمد دیواری رفت و پشتش رو بهم کرد
حوله رو روی زمین انداخت و من فقط به پشت بدنش نگاه کردم که جای چند تا زخم روی بدنش بود ولی عجب بدن خوش تراشی داشت
+ از اونجایی که اینجا اتاق منه نمیتونم جای دیگه ایی برم و لباس بپوشم پس تو هم رعایت کن و گرنه اون چشمای قشنگت که منو دیوونه خودش کرده رو از کاسه در میارم
حواس خودم رو با چیز دیگه ای پرت کردم تا لباس پوشیدنش تموم بشه ولی
این چرا اینقدر
قاطعانه
حرف میزنه ....زیر زیرکی نگاهش کردم
دیدم تیشرت گشاد و بلندی پوشیده مشکی رنگ بود با خط های آبی که روش نوشته شده بود 85
موهای مشکی رنگ و بلندی داشت که ادم رو شیفته خودش میکرد
قد بلند بود
حداقل از چویا بلند تر بود :)))))
نمیدونم شاید واقعن ازش خوشم اومده
با اینکه انگار میخواد منو به کشتن بده
VOUS LISEZ
رویا یا واقعیت ؟
Fanfictionاگه مراقبش نباشی ، اون رو هم تا ابد از دست میدی وضعیت : تمام شده