renjun
شدت باران زیاد شده بود و هر کس سعی در زود رسیدن به خانه بودند ...
اما مقصد او خانه ی خود نبود
همانطور بدون توجه به باران میدوددوید و دوید آنقدری که کل هیکلش خیسه آب شد
آستین خیسش را به دماغش کشید و به ساختمان پنج طبقه
خیره شد ...
می ترسید برود تولحظه ای از آمدنش به آنجا پشیمان شد خواست برگردد اما سرش را تکان داده و
دم در نشست و منتظر آمدنش شد...
قاعدتا برای خرید یا پیاده روی به بیرون می آمد و یا برای کاریباران مستقیم به سرش میبارید ...
و همینطور اشکش که با قطره های باران هماهنگ شده بود ،و هیچکدام قصد لحظه ای توقف را نداشت...
لپش بر اثر گریه و سرمای هوا صورتی شده و تضاد عجیبی با پوست سفیدش ایجاد کرد بود
برگشت و به در نگاه کرد اما هنوز نیامده بود
در دلش به خود و حرف هایش لعنت میفرستاد
-مگه خودش نگفت که دوستم داره؟
چرا همه انقد بی رحمن ،من کی قراره برای یکی هم که شده مهم بشم کی؟
همانطور با خودش حرف میزد که
فردی مقابلش نشست و چتری بالای سرش گرفت
نگاهش را به صورت او داد
-چند ساعته اینجا همینطوری نشستی و خیسه آب شدی
رنجون مستقیم به چشمان فرد مقابلش خیره شد قیافه ی آشنایی داشت و کاملا از لهجه اش معلوم بود که اهل چین نیست
آب بینی اش را با کشید و گفت-منتظر کسی ام
و برام مهم نیس که خیس آب شدم
فرد چتر را به دست رنجون داد
-اگه تا الان نیومده پس یعنی قرار نیست بیاد فقط برو
رنجون به مرد پروی مقابلش نگاه کرد و اخمانش را در هم کشید و سعی کرد جوابش را ندهد
چطور میتونست بدون شناختی از او اینطوری حرف بزند ...و این درست بود که او هیچ چیز از مرد خوش پوش مقابلش نمیداست
مرد بعد از نشستن کنار رنجون پاکتی که در دستش بود را باز کرد و کاپ کیک شکلاتی را د اورده به طرف رنجون گرفت
-بخورش ،حداقل تا اومدن کسی که منتظرشی از گرسنگی بیهوش نشی
فکر بدی نبود چون از صبح به غیر از قهوه چیری نخورده بود و معده اش از صبح داشت از او طلب کمی غذا میکرد
بعد از چند ثانیه رنجون کیک را از دستش گرفته و مشغول خوردنش شد
تشکری کرد و بلند شد تا برود
منتظر ماندن منتظر ماندن منتظر ماندن تا کی ؟
اون که نمی توانست تا آخر عمرش منتظر کسی بمونه که براش جز خوش گذارانی چیزی بیش نیست
مرد چتر را به دستانش داد و رنجون بدون حرفی
با قدم های آهسته از آن خانه دور شد
چند قدمی رفته بود که با کشیده شدنه دستش و قرار گرفتن لبش بر روی لبانی، چشمانش از تعجب باز شدقدرت حرکتی نداشت انگار تبدیل به تکه ای یخ شده بود
آن مرد پرو داشت میبوسیدش؟
چتر از دستانش سر خورد و بر روی زمین افتاد
حرارت لبان مرد جوان لب های سردش را گرم میکرد و دستایی که صورتش را قاب کرده بود صورتش را
سریع از مرد جدا شد ولی قبل از فرار او، آن مرد شیک پوش بود که با قدم هایی بلند او را تنها گذاشت قلبش را گرفت و بعد از برداشتن چتر سریع دوید
قلبش تند تند میکوبید و این نشان دهنده ی خبر های خوبی نبود
او عاشق کسی دیگر بود
او کون را دوست داشت و از حسش مطمئن بود
دستش را روی قلبش گذاشت و گفت
-یا چرا داری تند تند میزنی
مرتیکه ....مرتیکه ی کاپ کیک با اون موهای بلوندش ..
تنها لقبی بود که در آن لحظه به ذهنش رسیدجنو بعد از بوسیدن دهان کوچک رنجون به ماشینش پناه برده بود و داشت به طعم دهانش فکر میکرد
باورش نمیشد بعد از ده ماه انتظار توانسته بود آن لب هارا مزه کند
.
.
.
.
.
jeno
فلش بکاز دور شاهد بوسه ی پسر مورد علاقه اش با دوست پسرش بود
سوزشی عجیب در قلبش حس میکرد
از اینکه عاشق پسری شده بود که برایش ناشناس به شمار می آمد متنفر بود ....
قطره ای اشک از چشمش سرازیر شد
رنجونی که ده ماهی میشد که میزبان قلب جنو شده بود تازگی ها داشت با پسری قرار میزاشت و چه چیزی قلب جنو را به درد می آورد جز این .....
.
.
.renjun
-یاا هیونگ بیا یکی از این کوفتی ها رو انتخاب کن دیرم شد
با صدای جیسونگ به خودش آمد
هنوزم بعد از دوسال به آن لب ها فکر میکرد
به لب های آن مرد کاپ کیکی ....
دوسال پیش از عشقش به کون اطمینان داشت اما چیزی که الان از کون داشت خاطراتی بیش نبودکی گفته که ما تنها در زندگی یه راه داریم که اگه از اون سربلند بیرون نیایم دیگه تمام..
کار جدید
دوستان جدید
و یا حتی عشقی جدید
تجربه هایی هستن که ما می تونیم چند بار طعمشون رو بچشیم و هیچ چیز جلو دارمون نیست ...سریع بلند شد و بعد از انتخاب لباسی شیک برای جیسونگ او را به پارتی کالجش که به مناسبت سال اولی ها بود بدرقه کرد
قبل از اینکه روی کاناپه بشیند و کتابش را بخواند چشمش به چتر سیاه رنگ افتاد دستی به لبانش کشید و خود را سرگرم خواندن کتابش کرد ..
چند دقیقه از رفتن جیسونگ صدای در بلند شد
در را باز کردخودش بود ...
ناشناسی که بوسیده بودش
اما اینجا چیکار میکرد
چطور اون رو پیدا کرده بود
-تو..
حرفش با خم شدن جنو و قرار گرفتن صورت او روبه روی صورتش قطع شد
زبانش بند آمد بود
-تو اینجا چیکار ....یعنی برای چی اومد...نه اینطور نه منظورم ادرس منو از کجا فهمیدین
جنو به پسر ریز جثه ی مقابلش خیره شد که سعی در مخفی کردن استرسش داشت
لبخندی زد و گفت
-جنو
رنجون سرش را کج کرد
-هان؟
-اسمم لی جنو هستم
رنجون با خجالت اهانی گفت
-منم رنجونم ...ولی جواب سوال من این نبود
جنو سرش راکمی کج کرد و گفت
میدونم و نیازی نیست به اونا جواب بدم
و بلافاصله با سوال بعدی رنجون مقابل شد
-چرا فرار کردی ؟جنو لحظه ای مکث کرد و بعد شمرده شمرده گفت
-رنجون .... دوست دارم
شاید خیلی سریع بود ...
سریع جعبه ی کاپ کیک را مقابل صورت رنجون گرفت،
همانند کودکی خردسال به نظر می آمد ...
رنجون با تعجب نگاهش را از جنو گرفت و به قوطی شرینی داد و سپس دوباره به جنو خیرع شد
جنو لعنتی به خاطر اعتراف بی مقدمه اش کشید اما با قرار گرفتن لبان رنجون روی لبانش لحظه ای خود را گم کرد...
رنجون با ندیدن حرکتی ار جانب جنو خجال زده خواست عقب بکشد که دستان جنو دور کمرش حلقه کرد و لبان رنجون را به دهان گرفت.
.
.
.
.ووت و کامنت پلیز^^