با چهره ی مچاله شده و نفس های شماره افتاده ای که بخاطر درد پاش بود روی زمین نشست و سرش رو به ستون پشت سرش تکیه داد.
_ لعنتی. از صبحه داره تیر می کشه یه بند
دستش رو مشت می کنه و پشت پاش جایی که یه رگ لعنتی باعث می شد از توی لگن تا کف پاش درد کنه رو فشار میده.
+ ویشکا داریم. بیارم بمالی ؟ بعدش باید با سشوار باد گرم بزنیم بهش و ببندیش. حداقل از دردش کم میشه.
پسر کوچیکتر این رو میگه و تندی سمت آشپزخونه میره.
+ جا پمادهای رو عوض کردی. گفتی کجا گذاشتی؟
_کنار گاز ، کشو دومی
بلند رو به مرد میگه پیداش کردم و از آشپزخونه میاد بیرون.
+ بیا . پاچه شلوارت رو بده بالا بمالم برات.
_ خودم می تونم. تو برو زنگ بزن به سهون. ساعت دوازده شبه هنوز پیداش نشده.
با اومدن اسم سهون ، چهره ی پسر رنگ می گیره و بعدش گونه هاش قرمز میشه.
+ به من چه...خودش میاد دیگه چرا هی بهش گیر بدیم
مرد آهی میکشه و موقع بالا دادن شلوار ورزشیش لب هاش رو روی هم فشار میده.
_هر جا میخواد بره هر غلطی دلش میخواد بکنه. کی جلوش رو گرفته ؟ میگم زنگ بزن بگو یه امشب کوفتی رو زودتر بیاد. باید حرف بزنیم..
همیشه وقتی پاش اذیتش می کرد یا کلا دردی داشت بیش از حد بدخلق و عصبی می شد اونقدر که حتی از حرف زدن با آدم های اطرافش احساس خستگی می کرد.
_با..باشه چان.عینک گرد دورمشکیش رو روی بینیش تنظیم میکنه و گوشیش رو از جیبش بیرون میاره.
چانیول ، هیونگ اکیپ چهار نفرشون از ماجرای بین سهون و جونگین خبر نداشت.
چیزی راجع به بحث کوتاه اما جدی دیشب دو تا رفیقش نمی دونست و حالا داشت جونگین رو ناخواسته توی عمل انجام شده قرار میداد.
زنگ بزنه به اوه سهون و ازش بخواد زودتر بیاد خونه؟" کاش هیچوقت دیگه پات رو اینجا نذاری...پسره ی احمق از خودراضی خودبزرگ بین "
با حرص و عصبانیت توی لیست تماس هاش دنبال اسم "احمق رو اعصاب " می گرده و آیکون سبز رنگ "تماس" رو فشار میده.
بوق اول و دوم همزمان میشه با صدای کوبش در چوبی و بزرگ سالن و بعدش ورود مینگی.+ از صبحه کدوم گوری رفتی دقیقا؟من باید دائم مواظب کارای تو و سهون باشم؟
مرد دستاش رو به شکل تسلیم بالا میره و پلاستیک داروهای توی دستش رو نشون میده.
+رفته بودم داروخونه و از اونجا یه سر رفتم پیش خانوادم چان . انقدر سخت نگیر
پلاستیک داروها رو توی بغل جونگین میندازه و روی مبل میشینه.
به محض نشستن مرد ، بوق های تلفن قطع میشن و صدای بی میل و آروم سهون میاد : چی میخوای؟
YOU ARE READING
Stealing An OMEGA
Fanfiction• One-shot • Couple : SeKai • Romance / Omega-Verse / Dram _ یهو با دیدنت یه دنیا حس عجیب سرم آوار شد که برای من هضمش سخت بود. حسی که باعث می شد بیشتر روی تو و حرکاتت زوم کنم و این اذیتم می کرد. می فهمی چی می خوام بگم؟ انقدر دیگه به چشمم میومدی ک...