BUILDING V 11_20

517 52 9
                                    

Part11:

فلش بک :

نور شدیدی با باز شدن پلکهاش توی صورتش تابید

سریع چشمهاش رو بست و چندین بار پلک زد تا به

نور اتاق عادت کنه کمی اطرافش رو از نگاهش

گذروند میتونست تشخیص بده توی بیمارستانه

پرستار به محظ دیدن چشمهای بازش برای صدا

زدن پزشک بیرون رفت.

پزشک تمام دستگاهارو چک کرد و بعد از معاینه‌اش.

_میتونی صدای منو بشنوی؟!

صدای بلندی نمیشنید اما میتونست زمزمه پزشک رو

بشنونه پس سرش رو آروم بالا و پایین کرد.

_میتونی حرف بزنی؟!

تلاش کرد و درنتیجه‌اش بله آرومی زیر لب گفت.

پزشک سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت.

مردی وارد اتاق شد و با لبی خندون بالای سرش

ایستاد.

_خوشحالم حالت خوبه پسر جوان.

و دستهاش رو روی سر وموهای لخت پسر کشید.

اون مرد کی میتونست باشه؟نکنه از طرف پدرش

اومده بوده؟

با افکاری که توی سرش اومد دست مرد رو بسختی

کنار زد.

_لطفا..لطفا..منو..پیشش..برنگردونید...التماستون

میکنم.

و قطرهای اشک یکی پس از دیگری روی صورتش

میرختن.

مرد با تعجب به پسری که همراه با گریه‌ش بهش

التماس می کرد نگاه کرد.

_من متوجه،منظورت نمیشم آروم باش من قرار

نیست ببرمت جایی.

و با تردید آروم یکی از دستهای پسر رو گرفت.

تهیونگ میتونست راستگویی اون مرد رو از

چشمهاش بخونه پس بهش اعتماد کرد.

و این اعتماد بهترین زندگی رو براش رقم زد بعد از

Building V_VkookWhere stories live. Discover now