پسرک با هیجان و استرس خودش رو از دیوار کوتاه حیاط پشتی بالا کشید و به بیرون پرید
رو زانو هاش خم شده بود و با احتیاط دور و ورش رو میپایید
اگه پدرش دوباره میفهمید که بی اجازه از خونه بیرون رفته قطعا سرش رو میبرید و خوراک سگ ها میکرد
نقاب صورتش رو بالاتر کشید و به موهای بلند و لختش که بالای سرش گوجه ای پیچیده شده بود دستی کشید تا از باز نشدنشون مطمئن بشه
با سرعت خودش رو از تپه خاکی روبروی خونه به جنگل رسوند و پشت درخت ها پنهان شد تا از دید نگهبانان آتش بدست پنهان بشه
بعد از مطمئن شدن از موفقیتش ؛ نفسی که حبس کرده بود رو با شدت بیرون داد و لبخند ذوق زده ای زد" فلش بک دو ساعت قبل "
صدای بلند ندیمه پیرش بلند شد
_ ارباب جوان ، از وقت خوابتون گذشته
پسر روی تشکچه پشت میز گرون قیمتش نشست و موهاش رو چنگ زد ، با عصبانیت بهش خیره شد
+ هی...سویانگ..!!!! صد دفعه بهت گفتم جیمین ، نه ارباب، منه لعنتی اسم دارم چرا نمیفهمی؟؟
زن تعظیمی کرد
_ ارباب جوان ، من اجازه چنین جسارتی رو به خودم نمیدم ، خواهش میکنم منو عفو کنید
جیمین پارچه لباس ابریشمی طرح دار و سفید رنگش رو کنار زد و با قهر به سمت چپ متمایل شد
+ خیل خب ، من هرچی بگم تو گوش نمیکنی ، من این فرق رو فقط برای تو قائل میشم که به اسم صدام کنی سویانگ ، ولی خب تو به حرفم گوش نمیدی ، از وقتی چشم باز کردم کنارم بودی و من فقط دلم میخواد باهام راحت باشی
زن پیر لبخندی زد
_ از لطف شما بسیار سپاس گذارم ارباب
جیمین پوکر بهش خیره شد
سرش رو ناامید به چپ و راست تکون داد+ بیا موهام رو ببند سو ، کلافم کرده
زن لبخند ریزی زد و با احترام جلو اومد و کنار اربابش نشست
با احتیاط و ملایمت موهای نرم و بلند پسر رو شونه زد و طبق خواستش ، بالای سرش پیچید و سفت کرد و پارچه باریک و سفید رنگی به دورش بستجیمین از آیینه چوبی کوچک روی میزش، خودش رو تماشا کرد و لبخند شیطنت آمیزی به چهره فرشته گونش زد
+ میتونی بری سو میخوام بخوابم
زن بی حرف تعظیم کرد
_ خواب خوبی داشته باشید ارباب
نفس عمیقی کشید
دراز کشید و با چشم های باز به سقف اتاقش خیره شدچهار سالی از مرگ مادره عزیزش میگذشت
اون موقع فقط ۱۴ سال داشت
و ناگهان بزرگترین پشتیبانش رو از دست داد
YOU ARE READING
༺𝒀𝒐𝒖 𝑨𝒓𝒆 𝑴𝒊𝒏𝒆༻
Werewolf(((متوقف شده))) Name: You Are Mind CP: Yoonmin , Vkook Genre: Werewolf , Smut , Historical , Romance , Fantasy NC +18 ✩★✩★✩★✩★✩ + حالا ... حالا چی میشه ؟ یونگی پسرک ظریف و شکستنیش رو روی دستهاش بلند کرد و به سمت بخش عمیق رودخونه برد - چی میخواد...