chapter 1

457 18 6
                                    

تو خونه همین جور داشتم راه میرفتمو دور میزدم دلم براش خیلی تنگ شده بود خیلی زیاد سه ماه بود که ندیده بودمش اونم فقط به خاطر توری که باید میرفت دیگه طاقت دوری شو نداشتم جوری بود که بهش نیاز داشتم سه ماه پیش قبل از تور اون از من خواستگاری کرد و الان ما نامزدیم ذلم خیلی براش تنگ شده دیگه تحمل ندارم برای همین هم زود زنگ زدم بهش بار اول که جواب نداد ولی بار دومی که زنگ زدم جواب داد و گفت:

-اوه سلام عشقمممممم

-سلام هرییییی

-خوبی عشقم

-اوهوم

ناخداگاه یه بغضی توی گلوم بوجود اومد و باعث شد صدام گریه دار به نظر بیاد

-وایسا ببینم تو داری گریه میکنی نه؟؟

-نه هری نه فقط دلم خیلی برات تنگ شده خیلی زیاد اُه اره میدونم الان دخترای خیلی زیاد و بهتر از من دورو برت هستن اه درسته نه؟؟

-طناز خفهه شوو این چه حرفیهه که میزنی اه لعنتی

نمیدونم چرا داشتم بهش چرت و پرت میگفتم برا همین خیلی زود بهش گفتم

-هری من متاسفم منو ببخش.دلم خیلی خیلی برات تنگ شده

-خب بیا پیشم

-هری فک کنم عقلتو از دست دادی چون من الان تو ایرانم و تو توی لس انجلس

-نچ نچ من الان ایرانمممممم

-چی هری داری شوخی میکنی نه؟؟

-نه خیلیم جدیم

اوه اون داشت راست میگفت واقعا اون ایرانه؟

-وای هری راست میگی ؟ولی چطوری؟نگرفتنت تا برت گردوننت لس انجلس

-نه چون هیچ کس از این سفر من خبر نداره و کشور هم میدونه من اینجام راستش یه جچر سفر مخفیانه بود:-) و من گفتم که میخوام نامزدمو بیینم و دلایل دیگه و اونا قبول کردن البته با هزارتا شرط. یه دقیقه بیا تو حیاط!

-ولی برا چی؟

-تو فقط بیا

رفتم تو حیاط و باور نمیکردم اون هری بود هری الان اینجاست

-هرییی

-بدو بیا بغلم عشقم

رفتم بغلشو بعد از چند دقیقه اون سرمو بین دوتا دستاش گرفت و لب هاش رو روی لب هام گزاشت و یک ان انگار من رفتم توی دنیای دیگه و غرق در عشق هری شدم. بعد سرمو اوردم بالا و گفتم:

-دوست دارم

-منم دوست دارم،آماده ای؟

سرمو انداختم پایین و لپام سرخ شد

-چه خانوم کوچولوی خجالتی دارم من!

وقتی این حرفو زد لبخندی اومد گوشه ی لبم و

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 22, 2015 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

YOU&I LOVEWhere stories live. Discover now