نایل:دست هریو کشیدم و از اونجا بردمش بیرون
هری:پسره کوتوله چه پروعه با اون قدش وایساده جلو من
نایل:مگه بهت نگفتم کاری باهاش نداشته باش برات شر میشه هری مثل اینکه خودتم دعوا دوست داری
هری:شاتاپ نایل واقعا دنبال جلب توجه و این رو مخمه که داره این کارا و میکنه کم مونده بود بزنمش
نایل:یه کاری نکن روز اول دانشگاه پرتت کنن بیرون هری سرت تو کار خودت باشه فهمیدی؟
هری:باشه نایل خواستم ادامه حرفمو بگم که موبایلم زنگ خورد مامان بود تلفونو وصل کردم بله مامان؟
مامان:هری ما دیشب تو خواب بودی چمدونامونو جمع کردم از اونجا هم که خونه مبله بود وسیله ای نداشتیم من چمدوناتو برات بستم بیا قبل رفتن منو جما بگیر امشب رو هم برو خوابگاه
هری:ولی قرار بود فردا برید چیشد پس
مامان: جشن تولد تیلوره باید بریم نمیخوای بیای اگه ببینتت خوشحال میشه
هری:نه ممنون علاقه ای ندارم ببینمش شما برید کاری نداری؟
مامان:نه منتظر میمونم بیای چمدوناتو بگیری
هری:باشه، بعد از قطع کردن تلفن دستمو گذاشتم رو شونه نایل و پوفی کشیدم
نایل:چیشده هری
هری:مامان و جما دارن میرن خونه پدر بزرگم خونه خودمونم دست تیلوره واقعا عصبیم نایل مامانم اتاقمو داده به اون همه وسیله هام اونجان از ترسم نمیتونم برم خونه خودم تا گیرم نندازه
نایل:دستمو گذاشتم جلو دهنمو بلند خندیدم وایی هری اون تو اتاق توعههه
شت شت چیز مهمی که نیست نه؟
هری:خدا کنه جما قبل اومدن اون کشوهامو خالی کرده باشه
نایل:به قیافه هری نگا میکردم خندم میگرفت از هر طرف داشت بهش شوک وارد میشد هی هز بیا باهم بریم چمدوناتو بگیر از اونورم بیایم خوابگاه
هری:اره بریم راه افتادیم سمت خونه که دیدم جما و مامان جلو در وایسادن رفتم سمتشون و دوییدم سمت بغل جما
جما:هری مراقب خودت باش خودتو اذیت نکن باشه داداش قشنگم؟
هری: با لبخند به جما نگاه میکردم تورو نداشتم چیکار میکردم تو هم همینطور مراقب خودت باش راستی میشه از خونه پدر بزرگ یه سرم بری خونه خودمون ببینی این دختره به وسیله هام دست زده یا نه جما من استرس دارم نمیخوام دفترچه خاطراتمو بخونه اون تو چیزایی هست که نمیخوام بخونه
جما: هری.... وای خدای من اون خونده اون روز که پشت تلفن بودیم گفت هری عاشق تاکو گفتم آره از کجا فهمیدی گفت از دفترچه خاطراتش
هری: فاک فاااااک جمااااااا اون خوندههه نهههعععععه وای شت من الان چه خاکی بریزم تو سرم مطمعنم گیرم بیاره همه اون چیزایی که اونجا بوده رو روم تست میزنه ای خدا
نایل: از خنده افتادم رو زمین هری چرا مقاومت میکنی وقتی اینقدر دختر خوبیه راحتم پا میده اینو که گفتم مامان هری بد نگام کردو هری شروع کرد به سرفه کردن و داشت خفه میشد
هری: نایل بهتره هر چی سریع گورمونو گم کنیم نظرت چیه رفتم سمت نایل دستشو کشیدم و بلندش کردم و از جما و مامان خدافظی کردمو سریع از اونجا فاصله گرفتیم تا نایل بیشتر نرینه به همه چی
نایل:به هری نگا کردم چمدونا دستش بودو شونه هاش و از خستگی تکون میداد دستمو بردم سمتش یکی از چمدونا و از دستش کشیدم بده من خسته شدی هری
هری:مرسی نایل چمدونو دادم بهش طولی نکشید که رسیدیم به خوابگاه و وارد شدیم و که نگهبان اومد سمتمون
نگهبان:خوابگاه جایی نیست پر شده متاسفم
هری:با حالت پوکر وادافاک نگاهش کردم مگه میشه؟ برا من مهم نیست که رو تخت باشم یا نه رو زمینم میخوابم میشه لطفا بزارید بیام؟
نگهبان:متاسفم بهم گفتن دیگه نزارم کسی بیاد
هری:باشه ممنونم سرمو برگردوندم سمت نایل و با حالت نگرانی گفتم حالا چیکار کنیم
نایل:دستمو گذاشتم رو شونه هری نگران نباش پسر خونه من هست داشتم حرفمو تموم میکردم که لویی با داد از داخل حیاط خوابگاه با عصبانیت با چمدونش اومد بیرون
لویی:دهنتو ببند حرومی من یه لحظه هم،هم اتاقی تو نمیشم دستشو از رو شونم پس زدم و داد زدم دنبالم راه نیافت گدای سکس
هری:با حرفی که زد هممون با دهن باز به دوست پسرش نگاه کردیم که لویی بدون اینکه متوجه من بشه از اونجا رفت و من هنوز با دهن باز به پسره نگا میکردم
نگهبان:خیلی خوش شانسی الان میتونی بری تو
هری:یه لبخند محوی اومد رو صورتم و چمدونمو از روی زمین برداشتمو به نایل نگاه کردم خوب این مشکلم حل شد مرسی رفیق فردا میبینمت فعلا، نایل خدافظی کردو رفت داشتم میرفتم که اون یکی پسره هم با چمدونش اومد بیرون بیشتر خوشحال شدمو رفتم سمت خوابگاه حالا راحت ترم تو اتاق کسی نیست میتونم بدون لباس بخوابم شب شده بود و من رفتم سمت روتختی تختم حس خوبی بهش نداشتم پس برشداشتمو انداختمش گوشه اتاق
رفتم تو موبایلمو به لیست پیاما نگاه کردم تیلور بود پیامو بازش کردم
تیلور:سلام هری من امروز تولدم بود ولی تو نیومدی حتی بهمم تبریک نگفتی واقعا از دستت دلخورم
هری:با خوندن پیامش خندم گرفت برام سوال بود چرا فکر میکنه من ازش خوشم میاد شروع کردم به تایپ کردن
متاسفم تبریک میگم تولدتو شب بخیر
سریع موبایلمو خاموش کردم
هری:حوصله چت کردنو نداشتم و خسته بودم برا همین ترجیح دادم بخوابم برقو خاموش کردم و بنا بر عادت همیشگیم لباسامو درآوردم و رو تخت دراز کشیدم بالشو زیر سرم تنظیم کردم و پتورو کشیدم روم و طولی نکشید که از سنگینی چشمام و خستگی خوابم برد
پنج ساعت بعد*
لویی:با چمدون تو خیابونا بودم واقعا خودمو درک نمیکردم من جایی برای موندن نداشتم و مادرم و خواهرام تو یه شهر دیگه بودن و دانشگاه من اینجا نمیتونستم الان برم اونجا هوفی کشیدمو به سرم زد برم سمت خوابگاه خوب من. دیدم که اون بعد از من از خوابگاه با چمدونش اومد بیرون پس نیستش راه افتادم سمت خوابگاه و طولی نکشید که رسیدم و وارد خوابگاه شدمو سمت اتاق خودم رفتم درو باز کردم برقارو روشن کردم
هری:با روشن شدن برق از ترس بلند شدم و وایسادم که که با گیجی به کسی که جلوم وایساده بود نگاه میکردم چشمام نیمه باز بودو هنوز نمیدونستم کی جلوم وایساده
لویی :اون لخت بود سر تا پاشو آنالیز کردم و نگاهم رو تتوی رو سینش قفل بود
هری:تو ... تو اینجا چه غلطی میکنی
هی با تو عم تازه متوجه لخت بودن خودم شدمو پتورو سریع از رو تخت برداشتمو پیچیدم دورم و نشستم رو تخت
لویی: به خودم اومدمو نگاهمو ازش گرفتم عااام من فقط اومدم بخوابم با تو کاری ندارم
هری:هیچی نگفتم و با خجالت نشستم رو تختم
لویی:تو ذهنم گفتم او چته لویی تو که تا صبح به خونش تشنه بودی بعد الان... هولی شت
هری:همونطور که پتورو پیچیده بودم دور کمرم رفتم سمت یخچال و درشو باز کردم و بطری ابو برداشتم که چشمم خورد به کاندوم با داد گفتم این چه کوفتیه
لویی:رفتم سمتش و با کاندوم رو به رو شدم و سریع برشداشتم
هری:این داخل یخچال چیکار میکنه تو عوضی خوابگاه و با جای دیگه اشتباه گرفتی درسته ؟
لویی:واقعا داشت حرف راستو میزد من اصلا حواسم تو این مدت به کارایی که میکردم نبود برا همین ازش عذر خواهی کردم و رفتم روی تخت نشستم
هری:متوجه شدم خیلی تند باهاش صحبت کردم برا همین رفتم کنارش نشستم خوبی؟
لویی:یه لبخند فیک زدم خوبم ممنون
من اسمتو یادم نیست هری بودی درسته؟
هری:خندیدم، هری ادوارد استایلزم
بعد از گفتن حرفم انگشت کرد تو چال لپم و نگاش کردم
لویی:تو خیلی قشنگی هری
هری:با حرف لویی صدای ضربان قلبم اونقدر زیاد شد که مطمعن بودم اونم میشنوتش برام جالب بود ما همونایی بودیم که صبح نزدیک بودو همو بکشیم
YOU ARE READING
sing of the times
Romanceلویی:بابت تختت متاسفم هری تقصیر من نبود اونا دو تا هورنین میدونی که کاری از دست من بر نمیاد هری:اونا دوستای فاکی تو ان لو هر بلایی سر تخت بیاد من امشب رو تخت تو میخوابم و تو رو مبل لویی:نظرت چیه تختو باهم شریک شیم هری:فقط دهنتو ببند