Let's Do

522 36 1
                                    

-میتونیم گفت و گومونو شروع کنیم تو آماده ای؟!
مثل همیشه بود موهای پریشون ابریشمیش تو پیشونیش پخش بودن و لبخند محوی رو لبهای باریکش نشسته بود
بهش نگاه نمیکرد ولی میشد حدس زد که کوچیک ترین چیز هم از تیر راس نگاهش و گوشهای تیزش پنهون نمیمونه
خط فکشو بین انگشتای کشیده اش حرکت داد و گفت:
-باورت شده نه؟!
حالا با پوزخند محوی چشمای خمارشو بهش دوخته بود
- که من مریضتم؟!
میتونست سر خوردن دونه های عرق رو پشتش حس کنه وقتی اون موجود غیر قابل پیش بینی اینجوری حرف میزد و اینجوری بهش زل میزد مهم نبود کجا وایساده و چقدر زیر اون نگاه بوده، یه ضعف خاصی توی خودش حس میکرد اون زیادی...
کش و قوسی به بدنش داد و روی تختش به پهلو جوری که بشه صورتشو کامل دید دراز کشید
پاهاشو  توی شکمش جمع کرد و دستشو تکیه گاه سرش قرار داد دست دیگه اشو بین رونهاش گذاشت
- امروز چی برام آماده کردی؟ قرص خواب اور بیشتر؟
-ما اینجاییم تا با هم حرف بزنیم بکهیون فقط همین
اخماشو تو هم کشید و لبشو به دندون گرفت و چیزی نگفت
- هنوزم کابوس میبینی؟!
-...
- ترست از تاریکی چی؟
-...
- میتونی خوب نفس بکشی؟!
-...
-نمیخوای حرف بزنی؟!
همه سوال هاشو به ارومی و بدون این که حس خاصی. توی لحنش باشه میپرسید
و اون دیگه اخم نداشت باز هم چشماش بی حس و خمار بودن لبخند ن چندان جالبی هم به لب داشت
- میخوای بدونی؟!
ناگهانی از جاش بلند شد و بدون پوشیدن دمپائی ها به سمت مبل تک نفره ای که چان روش نشسته بود حرکت کرد
- تو همه چیزو میدونی و باز هم میخوای بپرسی؟
...
- میخوای باور کنم پرستار احمقی که هر روز اینجاس تا منو کنترل کنه بهت چیزی نگفته؟!
...
- چرا اینبار که اینجایی یه چیز جدید بهم نمیدی وقتی تموم کارایی که کردی بدرد نخور بود؟
حالا درست رو به روش بود.. انگشت اشاره اشو از کنار گوش چان سر داد و زیر چونه اش متوقف کرد.. با چشماش تموم ری اکشنای چان رو میخورد.. اون دکتر عوضی میتونست همه ی حساشو پشت چشمای گنده اش مخفی کنه... پشت سیاهی چشماش... اما بکهیون دست بردار نبود
خودشو روی پای چان کشید و به دسته ی مبل تکیه داد.. چونه ی چان رو گرفت و صورتشو به سمت خودش چرخوند
- حالا ادامه بده
پاشو از دسته ی دیگه ی مبل اویزون کرد و پای دیگه اشو روی اون انداخت
چان.. اون دکتر عوضی که اینجا گرفتارش کرده بود حالا حتی انگار لباش هم رنگ خنده گرفته بودن اما حسی رو بروز نمیداد و کم مونده بود این موضوع کفرشو در بیاره
- توی خواب چی میبینی بکهیون؟!
..
حالا که بکهیون با پای خودش رفته بود توی قفس نمیتونست از لحن اروم و پرسشگر چان فرار کنه..سرشو پایین انداخت تا حفاظ صورتش چیزی رو بروز نده... تا چان نتونه تصویرایی که از سیاهی چشماش میگذره رو بخونه..
- داروهاتو قط کردی مگه ن؟
بکهیون تک خنده ای کرد و صورتشو بالا گرفت با پشت انگشتاش شروع به نوازش کردن گردن چان شد
چقد پوست لطیفی داشت..
این بوی تلخی که پیراهنش میداد دلش می‌خواست بیشتر اونو بو بکشه
دلش میخواست کمی بیشتر جلو بره
دلش میخواست چانو کفری کنه و حرصشو در بیاره میخواست بهش توجه نکنه و کار خودشو انجام بده کاری که دوست داشت اون لحظه انجام بده، کاری که دوست داشت انجام بده این بود که...
خودشو جلو کشید و دستاشو دور گردن چان انداخت به چشمای روشن چان نگاه کرد و بعد صورتشو تو گودی گردن چان قایم کرد..
لباشو تو گود ترین قسمت میکشید و به سمت گوشش می‌برد
و وقتی به لاله ی گوشش رسید با مکث اونو لیس زد
چان هیچی نمیگفت.. هیچ حرکتی نمیکرد اما وقتی بکهیون گوشش رو لیسید به سمتش برگشت.. بکهیون میدونست میخواد بازم چرت و پرت بگه میخواد مزخرف بگه چیزی جز توجه کردن به کارای بکهیون تو اون لحظه نمیتونست ب غیر از چرت و پرت بودن باشه
پس نزاشت اتفاق بیفته و تا دهن چان برای باز شدن رفت لباشو بین لباش قرار داد
حرکت دیگه ای نکرد.. بعد از چند ثانیه ی کوتاه لباشو به حرکت در اورد.. اون لبای گوشتی که طعم شوکه بودن میدادن خوشمزه بودن و بکهیون نمیتونست دست ازشون برداره
بعد از یه بوسه ی یک طرفه ی عمیق ازش جدا شد و با چشمای خمار به چشمای نیمه باز چان زل زد.. نیشخند کوچیکی زد و لبهای چان رو لیسید.. بعد هم زبونشو روی لبای خودش کشید...
به سینه ی چان تکیه داد و دستشو دور گردنش محکم تر کرد
باز هم صورتش و بین گردن چان برد اما این بار تو سمت مخالف
دستشو روی کتفش گذاشت و شروع کرد به بوسیدن فضای گودی گردنش،لبهاشو روی رگ بیرون زده اش میکشید، لیس میزد و آروم به دندون میکشید
تو این فاصله با دست ازادش چند تا از دکمه های چان رو باز کرده بود و دستش روی سینه ی برهنه اش میلغزید... درست وقتی که بوسه ای  زیر گلوش نشست بکهیون شنید... شنید که اه کوچیکی از بین لبهای قفل شده اش بیرون پریده... شاید خیلی کوچیک بود و ضعیف شاید حتی خودش هم متوجه نشده بود اما بکهیون... اون ریز ترین جزئیات رو متوجه میشد و حالا محال بود اشتباه فهمیده باشه...
صاف نشست و به صورت صبور چان زل زد
چیزی عوض شده بود
...
چان با دستاش صورت بکهیون رو قاب کرد و لبهاش رو بین لبهای خودش کشید...
بکهیون دلش میخواست بخنده اما حرص و ولع چان مانعش میشد اون حتی فرصت نفس کشیدن رو به خودش نمیداد و عمیق لبهای بکهیون رو میمکید و میبوسید..
و این چیزی نبود که بکهیون ازش راضی نباشه...
چان حالا یه اسب سرکش درونش داشت که نمیتونست جلوشو بگیره و این تقصیر موجود خواستنیی بود که روی پاش نشسته بود..
دستاشو بی پروا روی بدن بک میلغزوند و حالا پوشش نازک بکهیون کلافه اش کرده بود
بکهیون که این کلافگی رو میدید غرق لذت میشد کمی که بیشتر کفر چانیول رو در اورد کمکش کرد تا لباسو از تنش خارج کنه
حالا پوششی جز لباس زیر تنش نبود..
و چانیول.. اون دکتر خونسردش.. اون پسر جذاب عینکی حالا دیگه حرکاتش دست خودش نبود..
و بکهیون عاشق این وضعیت به وجود اومده بود..
این که چان از روی غریزه اش یا هر چیزی اینجوری به کنکاش کردن جسمش میپردازه..
حالا این چانیول بود که روش خم شده بود و داشت غرق بوسه اش میکرد...
بکهیون هم از فرصت استفاده میکرد و دستشو روی بدن عضله ایش سر میداد
دستشو تا جایی سر داد که به پایین تنه ی چان رسید.. میخواست بیشتر پیش بره اما چان دستشو گرفت و بوسه اشو پایان داد..
عقب کشید.. بکهیون از این خوشش نمیومد ناخواسته لباش اویزون شد
هر دوشون اشفته بودن و چان تقریبا پیراهنش در اومده بود
بکهیون حالا کاملا روی پاش نشسته بود و چسبیده بود به سینه اش
یکی از دستاش هنوز دور گردن چان بود و دست دیگه اش هم توسط چان متوقف شده بود..
نگاهشون به همدیگه دوخته شده بود بدون هیچ حرفی شاید چان توی چشماش دنبال یه تردید میگشت و چون پیدا نمیکرد سردرگم بود..
بکهیون پیش قدم شد و لبهای چان رو دوباره بین لبهاش گرفت، چانیول دیگه مقاومت نمیکرد و توی بوسه همراهیش کرد..
بکهیون عقب کشید و دستاشو به سمت شلوار چان برد و قبل از این که اون بخواد واکنشی بده لباسشو کنار زده بود..عضو تحریک شده ی اون حالا بین دستای بکهیون بود و چان ناخواسته اه کشید اما اینبار گوشهای بکهیون نیازی به تیزی نداشتن و صدا کاملا رسا بود..
بکهیون عمیق تر لبهاشو به لبهای چان میفشرد و عضوشو توی دستاش به بازی میگرفت.. چانیول برای این که دوباره واکنش بیشرمانه ای نده حسشو با چنگ زدن دسته ی مبل پنهون میکرد وقتی لبهای داغ بک ازش جدا شد قلبش هری ریخت چشمای بستشو به ارومی باز کرد، حتی نفهمیده بود کی اونقدر توی بوسیدن بکهیون عمیق شده که چشماشو بسته اون فکر میکرد تموم مدت داره به بکهیون نگاه میکنه این درحالی بود که چشماش بسته بود"پس فقط یه تصویر زیبا پشت پلک هاش بود"
حالا اون رو واضح میدید، سینه اش برای نفس گرفتن بالا و پایین میرفت.. لبهاش متورم و خیس بود گونه هاش رنگ گرفته بود، چشمهاش به شکل عجیبی زلال و درخشان بود
پسری که توی اغوش چانیول بود حتی با گذشت جنگ تن به تنی که بینشون بود مثل یک الهه ی خواستنی آشفته نمود میکرد
بکهیون هم متقابلا به چانیول نگاه میکرد و حرفی نمیزد.. زانوهاش رو اطراف رونهای چان گذاشت و ایستاد.. حالا یه سر و گردن از چان بالا تر بود و چان برای دیدنش سرشو بالا گرفته بود.. انگار همه چیز رو به بکهیون سپرده بود و هر لحظه منتظر بود حرکت بعدی رو انجام بده..انگار دیگه هیچی متعجبش نمیکرد..
بکهیون ساق دستهاشو روی دوش چان گذاشت.. انگشتهاشو نوازش وارانه توی موهای نرم چان سر میداد صورتشو جلو اورد و لبهاشو مماس با لبهای چان قرار داد، زمزمه کرد:
- بوسیدنت از خوردن اون قرصای کوفتی آرامش بخش تره پارک..
لبشو مماس با لبهای چان حرکت میداد و باعث میشد چان احساس مورمور شدن بهش دست بده و هر بار یه موج مثل برق گرفتگی از بدنش بگذره..
- منو رام کن.. دوس دارم باهام بازی کنی..
دستهای چان روی پهلوی بکهیون نشستن و محکم همونجا فیکس شدن...
با یکم فشار لبهای بک کاملا به لبهای چان وصل شدن
دستهای چان روی بدن بکهیون میلغزید و رد گرمی رو به جا میزاشت..
آروم لباس زیر بکهیون رو پایین کشید و هم زمان از لبهاش جدا شد..چشم هاشو به عضو سخت شده ی بکهیون دوخت، دستشو اروم از روی قفسه ی سینه اش سر داد و به سمت پایین تنه اش کشید.. وقتی به عضو بکهیون رسید باعث شد ناله ی عمیقش گوشهای چان رو پر کنه.. این موضوع بیشتر از اونی که چان فکرشو میکرد جذاب و خواستنی بود..
بوسه ای روی کتف بکهیون نشوند و  بوسه رو تا رسیدن به نیپل صورتیش ادامه داد.. حرکات نرم دستش روی عضو بکهیون و زبون خیسش که دور نیپلش میچرخید بدن بکهیون رو سست کرده بود.. دیگه نمیتونست خودشو توی اون حالت نگه داره و بی وقفه ناله های ریز از دهن کوچولوش خارج میشد...
وقتی چانیول شروع به مکیدن نیپلش کرد نفس توی سینه اش حبس شد و لبهاشو گاز گرفت.. انگشتهایی که هنوز بین موهای چان بودن بدون خودآگاهی بکهیون، سر چانیول رو به جلو فشار میداد..
بکهیون از لذت عمیقی که وجودش رو پر کرده بود چشمهاشو محکم بسته بود.. دست چانیول روی کتفش نشست و اونو وادار کرد پایین تر بیاد..
هرچند بدن بکهیون به اندازه کافی وا رفته بود و عملا مثل خمیر شده بود، بنابر این تو حالت خمیده و خسته ای خودشو روی چانیول انداخته بود..
انگشتای چانیول همه جاشو لمس میکردن و همین به تنهایی برای آتیش گرفتن بدن بکهیون کافی بود..
بکهیون وقتی این بازی رو شروع کرده بود فکر نمیکرد نهایتا به جایی که خودش هم مدام سوپرایز شه برسه..
حالا انگشت چانیول ورودی بکهیون رو به ارومی لمس میکرد و همزمان دست دیگه اش روی عضو دردناکش میچرخید..
نفس  نفس زدن های بکهیون تمومی نداشت و این خودش موسیقی زیبایی شده بود که اون لحظات توی گوشهای چان به دلنشینی تموم مینشست...
وقتی انگشت چان توی بدن بکهیون سر خورد نفسهای به شمار افتاده ی بکهیون با اه بلندی که کشید توی سینه اش حبس شد..
چانیول انگشتش رو توی اون نقطه به ضرب گرفته بود و بکهیون چاره ای جز گزیدن لبهاش نداشت.. نمیدونست چرا احساس میکرد که خجالت میکشه.. این براش عجیب بود..
چانیول فک بکهیون رو توی دست دیگش گرفت و اونو به سمت خودش کشید... توی چشمهاش زل زد انگار که میخواست چیزی بگه.. گونه های بکهیون داغ تر و داغ تر میشدن..
چانیول با دیدن حالت چشمهاش اخرین قطره ی طاقتش رو هم رها کرد..
عضوش رو روی ورودی بکهیون کشید، دستهای ظریف بکهیون، روی عضوش نشست و انگشتهای چانیول رو کنار زد...
این صحنه ای که جلوی چشمهای چان نقش بسته بود فوق، فوق تصوراتش خواستنی بود...
با کمک خود بکهیون، واردش شد..
هر دو نفس عمیقی کشیدن و بکهیون دستهاشو روی سینه ی چانیول گذاشت سرش رو توی گودی گردنش پنهون کرد با صدای خش افتاده ای ضعیف زمزمه کرد:
-ادامه بده یول..
چانیول نفسشو به بیرون شوت کرد و به ارومی شروع به حرکت دادن خودش کرد..
با این حال بکهیون لبهاشو گاز گرفته بود و احساس میکرد هر لحظه ممکنه بیهوش بشه..
گردن چان جلوی چشمهاش میدرخشید و رگ های برجسته اش زیباییشو بیشتر کرده بود..
بکهیون لبهاش و به گردن چان چسبوند و گاز گرفت... چانیول که توقعشو رو نداشت آخ نه چندان بلندی گفت
دست های بکهیون رو گرفت و از گودی گردنش جداش کرد.. انگار از کاری که کرده بود خیلی راضی بود.. لباش رنگ لبخند داشت ولی چیزی پیدا نبود.. چانیول با اخم های محوی دستاشو با یه دست محکم گرفت و با دست دیگه اش گردن بکهیون رو جلو کشید بوسه ای روی لبهاش نشوند و حرکاتش رو سریع تر کرد..
بکهیون غرق در لذت بود و این حرکت چانیول باعث شد دیگه نتونه برای مخفی کردن خودش لبهاشو گاز بگیره حالا بی‌مهابا ناله میکرد..
چانیول بعد از چند ضربه ی محکم از بکهیون بیرون کشید و اون رو روی مبل نشوند حالا خودش مقابل بکهیون بود
به زانو روی زمین نشست و پاهای بکهیون رو  روی شونه گذاشت به جلو خم شد انگشتشو روی ورودی بکهیون کشید و بوسه های خیسی بین کشاله های رونش نشوند...
بکهیون اه عمیقی کشید دستشو بین موهای چان سر داد.. اون زیادی خواستنی رفتار میکرد.. بکهیون میخواست حرفی بزنه اما صدای گرفته و خش دارش.. دستای چان و بوسه های گرمش بهش این اجازه رو نمیداد
-.. تو.. چان...تو مجبو.. آههه لعنت..
وقتی داشت میگفت تو مجبور نیستی اینکار رو بکنی چانیول انجامش داده بود و حالا اون لبهای گوشتی دور عضوش حلقه شده بودن...هنوز هم حرکاتش نرم بود بکهیون فرصت واکنش دادن درست و حسابی نداشت و حتی بین اه کشیدنهاش اه عمیق تری می‌کشید...
توی دلش التماس میکرد که چان تمومش کنه اما اون انگار تازه داشت از این واکنش های ناشيانه ی بکهیون لذت میبرد..
بکهیون به سختی بریده بریده گفت:
- لطفا... چا..اه..لطف..
و بالاخره چان بیخیالش شد بکهیون حس میکرد الانه که عضوش از درد بترکه...
بدنش مثل خمیر وا رفته بود ولی لمس شدن توسط اون دکتر عوضی زیادی رویایی بود..
چانیول روش خیمه زد و عضوش رو دوباره روی ورودیش کشید.. با یه ضربه ی عمیق واردش شد و باعث شد بکهیون همزمان که اه بلندی میکشه به شونه های چان چنگ بندازه..
ضربه های متعددی که بهش میخورد و بوسه های عمیق چانیول.. احساس ناتوانی خاصی بهش میداد..
دستشو روی گونه ی چان گذاشت و با درد نالید:
- دیگه نمیتونم...
- یکم دیگه تحمل کن...
چانیول حرفی نزده بود و حالا اینو گفته بود.. با صدای دورگه ی خش‌دارش اینو خواسته بود... مگه بکهیون میتونست تحمل کنه؟!
چانیول بارها اونو بوسیده بود و هرکاری که دلش می‌خواست کرده بود.. پس چرا فقط حرف نزدی پسر؟ لعنت به اون صدای خش دارت...
بکهیون دستاشو دور گردن چانیول انداخت و پاهاشو دورش کمرش محکم تر پیچید..
کمی بعید با اخرین ضربه ی عمیقی که چان بهش زد، با آه کشیده ای که از بین لبهاش خارج شد بکهیون احساس کرد مایع داغی درونش رو پر کرده..
و همزمان عضو دردناک خودش هم بین دستهای داغ چان خیس شده بود...
با این حال هیچ کدوم از جاشون تکون نمیخوردن... و فقط سعی میکردن با تند تر نفس کشیدن اکسیژن بیشتری بگیرن
دستها و. پاهای بکهیون از قبل هم شل تر شد.. نمیدونست ضربان قلبی ک میشنوه از قلب خودشه یا چانیول... هر چی بود تنها صدای کر کننده ای بود که توی سرش نبض میزد..
گرمای بدنشون هنوز سرجاش بود.. بکهیون داشت تو اون گرما میسوخت اما دوست نداشت چانیول از آغوشش جدا شه..
امیدوار بود جدا نشه... کمی بعد برخلاف میلش چانیول ازش جدا شد.. بکهیون روی مبل جمع تر نشست.. چانیول ملحفه ی سفیدی رو از روی تخت برداشت و دور بکهیون انداخت..
بی هیچ حرف اضافه ای به سمتی رفت..
بکهیون سرشو پایین انداخت..
حالا چی میشد؟!
تو اون لحظات به هیچ وجه به این که بعدش چی میشه فکر نکرده بود.. اما حالا قلبش دیگه شهامت اون لحظات رو نداشت.. برعکس انگار یه گوشه توی سینه اش جمع شده بود و می‌ترسید بتپه... بدنش یخ بسته بود و سنگین به نظر میرسید..
حالا باید چیکار میکرد؟!
نمیدونست چقدر سوال از خودش پرسیده که سایه ای رو بالای سرش احساس کرد... سرشو بالا گرفت.. چان بود..
به جز به جز صورتش نگاه کرد.. هیچی.. هیچی مشخص نبود..."حالا چی میخوای بگی پارک؟! میخوای مواخذه ام کنی که من مقصر این اتفاقم؟!"
اما چانیول چیزی نگفت.. خم شد دستاشو زیر پاهای بکهیون و کمرش برد... اونو به اغوش کشید و بلندش کرد..
به سمت حمام راه افتاد و به آرومی بکهیون رو توی وان حموم قرار داد..
- داغ یا یخ نیست؟!
بی هیچ حرف اضافه ای..
بکهیون انگار تازه متوجه دمای آب شده باشه با صدای آرومی گفت:
- نه.. خوبه
چانیول سرشو به نشونه "اوکی" تکون داد و بلند شد..
بک محکم دستشو گرفت.. چانیول برگشت و سوالی نگاهش کرد
بکهیون با تردید گفت:
- بیا... بیا با هم حموم کنیم....
بعد به چشمهای چانیول زل زد.. چانیول بی هیچ حرفی انگشتهاش بین موهای بک فرو برد و اونها رو بهم ریخت.. کنار وان نشست و گفت:
- نترس..
دست بکهیون از دور مچش جدا  نمیشد.. لبهای بکهیون باز هم مزین به همون لبخندای شیطنت آمیزش بودن.. و این تو هر موقعیتی باعث میشد چان به سختی آب دهنش رو قورت بده..
- منو ببوس پارک...
ابروهای چان بالا پرید و با کمی تعجب به بکهیون نگاه کرد..
بکهیون یقه ی چان رو کشید و  گفت:
- همین حالا منو ببوس..
چانیول با تردید لبهاش رو جلو برد و روی لبهای بکهیون گذاشت...
مثل ابنباتی بود که هر چی بیشتر میچشید بیشتر شیرین میشد..
غرق در بوسه اش بود که یهو توی وان کله پا شد.. بکهیون اونو توی وان کشیده بود و بهش میخندید..
قطره های آب از روی صورتش و چشماش میچکید.. و بکهیون میخندید..
چقدر خواستنی و ضعف برانگیز..
وقتی خندیدنش تموم شد با لبخندی محو به چان نزدیک شد و
کمک کرد تا لباساش و بیرون بیاره.. وقتی مطمئن شد اونم مثل خودش برهنه اس لبخند رضایتمندی زد.. نمیدونست بعدش چی میشه... از اولش هم نمیدونست.. مهم این بود الان میخواد چیکار کنه مثل همیشه...
حالا که چان اینجا بود.. نفس عمیقی کشید به سینه ی چان تکیه داد و سرشو روی کتفش گذاشت..
دستهای چان رو دور خودش کشید و چشم هاش رو بست..
میخواست حالا که تو این موقعیته به چیزی جز خودش فکر نکنه...به جز خودش و این کشش عمیقی که خیلی وقت بود توی دلش ریشه بسته بود..
چانیول سرشو خم کرد و کنار گوشش زمزمه کرد:
- بکهیون..
بکهیون موجی از گرما رو توی کل بدنش حس کرد.. اون صدای لعنت شدت پارک..
- چطوری باهام اینکار و میکنی؟! برات آسونه؟
قلب بکهیون هری ریخت و انگار که یهویی شروع به تند دویدن کرده باشه.. قلبش انگار توی سینه اش در حال دویدن بود..
چانیول دستهاش رو دور بکهیون محکم تر کرد و لبهاش رو به گوش بکهیون نزدیک تر برد
- عجیب ترین احساسی هستی که تا حالا تجربه کردم... و عجیب تر از اون اینه که...
چونه ی بکهیون رو گرفت و نگاهش رو به سمت خودش چرخوند ادامه داد:
- میخوام راجب این احساس عجیب بیشتر بدونم...
و بعد لبهای بکهیون رو عمیق بوسید...
- تو بی نظیری.. بیون بکهیون

|MAKE ME CRAZY| Where stories live. Discover now