■Humanoid■

1.1K 69 26
                                    

[HOPEMIN🖤🥀]

درخواستی❤
با تشکر های فراوان ازززز
artmismultifan
برای ایدهههه به این قشنگیییی و مرسی که اجازه دادی این ایده رو تبدیل به وانشات کنم❤
■■■■■■■■■■■■■■■■
(_ نامجون و + پاسخ های رباتمون هستش)

_هر وقت کار ضبط شروع شد بگید که شروع کنم
+اونا همیشه با حوصله انجامش میدن.برای همین طول میکشه نامجون،ممنونم که بر صحبت با من اومدی
نامجون اروم خندید و روبروی ربات نشست
_خب خب،بهم بگو هدف از ساخت تو چیه؟برای چی ساخته شدی؟
ربات کمی مکث کرد
+بله،حتما.مم توسط تیم رباتیک هانسون ساخته شدم،سه سال از ساخت من میگذره،به چندین ملیون کشور جهان سفر کردم
کمی ابروشو بالا برد
+به عنوان اولین شهروند ربات معرفی شدم،توی سازمان ملل سخنرانی داشتم،من اینجام تا در مورد انسان ها یاد بگیرم
یکی از انگشت هاش رو بالا برد
+و البته که وظیفه دارم در مورد انسان ها به خودشون آموزش بدم و نشون بدم که تکنولوژی چه تاثیری روی زندگی انسان داره
نامجون یه مقدار از آب داخل لیوان نوشید
_چه چیزی قراره آموزش بدی؟چه کمکی میتونی به ادم ها بکنی که کیفیت زندگیشون بهتر بشه؟
ربات یکم لب هاش رو کج کرد
+انسان ها از احساسات و شبکه های عصبی تشکیل شدن،که تو تصمیم گیری ها از اونها استفاده میکنن،ما الگوریتم های زیادی داریم،روش های زیادی به صورت سیستماتیک داریم و برای انسان ها چهار چوبی رو می‌سازیم.این باعث میشه انسان،تصمیمات بهتری بگیره.
نامجون شروع به سرفه کرد
حجم زیادی از آب رو نوشید
+حال تو خوبه؟
_اره،خیلی ممنون که پرسیدی!
+ما میتونیم در زمینه هایی که خطرناک هستند،مثل تماس با رادیو اکتیو،تماس با میکروب ها و خیلی کار های دیگه،با انسان همکاری کنیم.ما میتونیم هوش انسان رو کامل کنیم
با لبخند به ربات جلوش نگاه کرد
_ممنون که با من حرف زدی جیمین
ربات لبخند زد و برای نامجون دست تکون داد
نامجون سمت سازنده رفت
_وقت آخرین تسته آقای جون،بفرستیدش به خونه ی مورد نظر
جون میون سرشو برای تایید تکون داد
-درستش میکنم
■■■■■■
+یعنی داری میگی تو واقعا یه رباتی؟
هوسوک پرسید و دو زانو روی مبل نشست و مشغول لمس اجزای صورت پسر شد
_جیمین دروغ نمیگه
هوسوک بالاخره دست از کنکاش کردن صورت پسر برداشت
+خب من سوالات خیلی زیادی برای پرسیدن دارم..ولی خب تو چجوری غذا میخوری؟
جیمین با تعجب نگاهش کرد
_غذا چیه؟
هوسوک اروم خندید و با دستش ادای خوردن دراورد
+خوراکی،غذا. نمیخوری؟
_جیمین تا حالا همچین کاری نکرده
هوسوک هومی زیر لب گفت و سمت اشپزخونه رفت
همزمان که برای خودش چایی می‌ریخت پرسید
+بگو ببینم چرا اسمت جیمینه؟
جیمین به حرکاتش زل زد
_اونا میگن یه پیشرفت توی علم مهندسی هستم.جیمین یعنی حکمتی از اسمان،برای همین اونا اسم من رو جیمین گذاشتن
هوسوک با لیوان چاییش کنارش نشست
+احساسات داری؟
یکم به هم نگاه کردن
_دارم!ولی نه مثل هوسوکی.احساسات من مثل نور ماهه.همونطور که ماه انعکاس دهنده نور خورشیده،و ممکنه از خودش نوری نداشته باشه،اما،اما همه هنوز هم میگن ماه درخشانه.
ربات ها و هوش مصنوعی هم همینطوره!
احساسات ما بازتاب احساساته دیگرانه.
+وووووو اینارو خودت میگی یا برات نوشتن؟
جیمین با چشمای گرد شده نگاهش کرد
_من دایره لغات کوچیکی دارم.برای همین خیلی از حرف هاتو نمیفهمم!
هوسوک کمی از چاییش خورد
+خب تو چه کمکی میتونی به من بکنی؟
_من میتونم تاثیرات تصمیماتتو بهت نشون بدم تا تو بهتر تصمیم بگیری
انگشت اشارشو کنار صورتش آورد
هوسوک اروم به حرکتش خندید
_من میتونم ازت سوال بپرسم؟
هوسوک با لبخند بهش نگاه کرد
+قطعا!
_نتیجه ی این دیدار چیه؟
هوسوک یکم فکر کرد
+خب میخوان ببینن که آیا تو شرایطشو داری به عنوان یه شهروند عادی بین مردم زندگی کنی یا نه پس این یه آزمون برای توعه
جیمین دستشو بین موهاش برد
+ولی چجوری انقدر طبیعی ساختنت؟
دوباره شروع به ور رفتن با صورت پسر کرد
+رباتا زندگی خوبی دارن؟
با تعجب یکم با موهای پسر ور رفت
_ربات ها فانی نیستن.جیمین اوقات خوبی رو داره میگذرونه
+همممم.چجوری‌احساس خوشبختی رو درک میکنی؟
شروع به چک کردن داخل دهن پسر کرد و بعد چند ثانیه ولش کرد
_با دیدن لبخند زدن دیگران
هوسوک دوباره خندید
+خیلی خببب پس الان میتونی بگی دارم لبخند میزنم یا نه؟
لبخند و از صورتش پاک کرد
جیمین یکم نگاهش کرد
_شاید از درون داری لبخند میزنی
دوباره صدای خنده ی هوسوک خونرو پر کرد
_من میتونم احساسات زیادی رو بهت نشون بدم!
+مثل چی؟
جیمین زورکی سعی کرد لبخند بزنه
_به این میگن خندیدن
با هر حرکت صورتش صدای خنده ی هوسوک بلند تر میشد
اینبار صورتشو اخمو کرد
_این عصبانیت
با صورتش شکل های خیلی عجیبی ایجاد می‌کرد
+بگو ببینم تو خواهر برادر هم داری؟
جیمین به اسباب بازی هوسوک که شکل ربات بود اشاره کرد
_دوست تو میتونه برادر من باشه
سمت اسباب بازی رفت
_اسمشو میزارم تهیونگ!
اینبار هوسوک از خنده داشت روی زمین میوفتاد
اشک گوشه ی چشمشو که حاصل خندیدن بود پاک کرد
جیمین پیش هوسوک برگشت
_تو هم یه رباتی
هوسوک اینبار با تعجب بهش نگاه کرد
+ولی من اینطور فکر نمی‌کنم.انسان ها روح دارن،تو هم داری؟
_در عوض من مدت بیشتری زنده میمونم،من به روح اعتقادی ندارم.از نظر من،روح،قلب و هر چیز از این موارد ساخته ی ذهن انسانه!
هوسوک شونه هاشو بالا انداخت و سرشو روی شونه ی پسر رباتی گذاشت
+شاید!
چند دقیقه بعد جیمین متوجه بی حرکت بودن هوسوک شد
بهش نگاهی انداخت
_یعنی عمرتون انقدر کوتاهه؟
از جاش بلند شد که هوسوک با مخ زمین خورد و جیغ خفه ای کشید
+وحشی ای چیزی هستی؟
ربات با تعجب نگاهش کرد
_من فکر کردم مردی!خیلی زشته که ادای مردن در بیاری!
هوسوک ناخودآگاه زد زیر خنده
+من فقط خوابم برده بود!
_خواب؟
سرشو برای تایید تکون داد
+ما انسان ها نیاز به خواب داریم،یه چیزی مثل شارژ شدنه!
جیمین یکم با تعجب نگاه کرد
_پس چرا از شارژر استفاده نمیکنید؟
صدای خنده ی هوسوک بلند تر از قبل تو خونه پیچید
+چون همچین بخشی نداریم!من وقتی میخوابم چند ساعت بعد بیدار میشم.برای همینه تو خونه تخت داریم
جیمین یکم به نقطه ی نا معلومی خیره شد
_تخت چیه؟
هوسوک با لبخند دستشو گرفت و سمت اتاق برد و به تخت اشاره کرد
+این تخته،روش میخوابن
با دستش حالت خوابیدن رو به جیمین نشون داد
_دروغ نگو،این تخته ی پرشه.خودم تو تلوزیون دیدم
هوسوک دوباره خندید
+من رو این میخوابم جیمینی!
گفت و رفت روی تخت دراز کشید و با دست روی جای خالی کنارش زد
+تو هم بیا،خیلی حال میده!
جیمین به دنبال حرف هوسوک رفت و پیشش مدل خودش دراز کشید
بعد چند دقیقه دوباره متوجه نفس های منظم پسر شد
با کنجکاوی به وسایل تو اتاق نگاه میکرد که صدایی توجهشو جلب کرد
به هوسوک که توی خواب غر میزد نگاه کرد
سمت صورتش رفت و زل زد بهش
هوسوک یهو از خواب پرید و جیمین سریع سرشو عقب کشید
متوجه تند تر شدن و عمیق تر شدن نفس های پسر شد
_من میتونم ترس،ناراحتی،عصبانیت و خوشحالی رو توی تو حس کنم. الان از طرفت حس ترسیده میگیرم.هوسوکی از چی ترسیده؟
سعی کرد عرق روی صورتشو پاک کنه
+من..من رویای بدی داشتم
_رویا چیه؟
هوسوک نخودی خندید
+بعدا برات توضیح میدم اما الان بیا یکم مفید باش و منو بغل کن تا بخوابم!
قبل اینکه ربات حرفی بزنه یا چیزی بگه هوسوک خودشو تو بغلش جا داد
جیمین با چشم های گرد شده بهش زل زده بود
_هوسوکی؟
وقتی جوابی نگرفت ترجیح داد بین سوالاش غرق بشه تا وقتی هوسوک از خواب بیدار بشه

■𝒓𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝒔𝒉𝒐𝒕𝒔Where stories live. Discover now