•پرتقال و کارامل•

1.8K 303 488
                                    

رایحه‌ی دلنشین کاراملِ آب شده‌ی پسر توی بینیش می‌پیچید و باعث میشد بخواد هر چه زودتر تنِ امگایی که توی حموم بود رو به اغوش بکشه. چهار سالی می‌شد که به عنوان جفت و همنشان، توی یک خونه زندگی می‌کردند، چند سالی که هر چی می‌گذشت ذره‌ای عطشش برای دوست داشتنِ پسر کم نمیشد.
زمانی که مجبور به رها کردنِ دوست‌دخترش برای این مسئله شد، فکر نمی‌کرد روزی برسه که چنین رفتاری از خودش نشون بده.
دو ماهی از شروعِ شکفته شدنِ گل‌ها و نشستنِ شبنم روی سبزه ها و برگ‌ها می‌گذشت. آب و هوای بهارِ فنلاند تفاوتِ چندانی با پاییزِ کره‌ نداشت. با این تفاوت که رنگ‌ها در این زمان بیشتر از همیشه خودشون رو نشون میدند.
چند وقتی می‌شد که جونگ‌کوک حال خوشِ همیشگی رو نداشت، نگرانی تهیونگ به اوجِ خودش رسیده بود و کوک همیشه با پیچاندنِ سوال، از زده شدنِ حرفِ دیگه‌ای جلوگیری می‌کرد.
تصمیم گرفته بودند برای دور بودن از فضا و شلوغیِ شهر، مدتی رو در ویلای واقع در روستایی در نزدیکیِ شهرِ تامپره بگذرونند. و البته که تهیونگ بعد از بیانِ این درخواست با موافقت شدید جونگکوک مواجه شده بود.

صدای بوق ملایم فِر که خبر از آماده شدنِ کیکِ داخلش میداد، باعث شد از افکارش بیرون کشیده بشه.
سرش رو به دو طرف تکون داد و همراه با بیرون دادنِ نفسِ صدادارش،‌ دستمال پارچه‌ای ای رو از کشوی به رنگِ فندق آشپزخونه بیرون کشید.
فِر رو خاموش کرد و درِ مشکی رنگش رو باز.
با احتیاط دستمال رو به قصد گرفتنِ قالب بزرگ کیک داخل فِر برد،‌ اما هنوز دستش به قالبِ کِرِمی رنگ نرسیده بود که صدایی متوقفش کرد:

- صبر کن...

با تعجب عقب ایستاد و نگاهی به پسر انداخت.
موهای خیسی که توسط حوله‌ی آبی رنگی خشک می‌شدند، لب های سرخش و سفیدی گردن و دست هایی که از زیر تیشرت سورمه‌ای رنگش مشخص بود نشون می‌داد چند دقیقه‌ای بیشتر نیست که از حموم خارج شده.
رایحه‌ی محبوبِ کاراملش، دماغش رو اذیت می‌کرد و تهیونگ نمی‌دونست چطور اون پسر انقدر دوست‌داشتنیه.
با تعجب لب هاش رو به هم فشرد و زمزمه کرد:

- چیزی شده؟
جونگ‌کوک تای ابروش رو بالا داد و حوله‌ رو روی دوشش انداخت:

- خودت و می‌سوزونی، مواظب باش... بزار من انجامش بدم.

با خیالی راحت، لبخندی رو لبش نشوند و دستمال‌های پارچه ای رو به دست پسر داد.
جونگ‌کوک همون‌طور که سینیِ بزرگی رو زیرِ کیک قرار می‌داد، زیر چشمی نگاهی به آلفایی که به به کابینت تکیه زده و درحال نگاه کردنش بود انداخت.
بوی ترشِ پرتقالِ مرد، دماغش رو قلقلک می‌داد، رایحه اش این‌بار بیشتر از پیش پخش می‌شد و این برای آلفایی که توی روزهای اخرِ راتش به سر می‌برد چندان عجیب نبود.
قالبِ کیک رو توی سینی برعکس کرد و با دراومدن کاملِ کیک از داخلش، لبخند بزرگی روی لباش نقش بست.
دستِ مرد رو زیرِ تیشرت تابستونه اش حس می‌کرد، ولی نمی‌تونست کاری بکنه.
دریغ کردنِ خودش از آلفایی که هر لحظه و همیشه درحال عشق ورزیدن بهش بود، شیطانی ترین کارِ ممکن بود و جونگ‌کوک اگر هم میخواست نمی‌تونست اونطور بدجنسی کنه.
با اینکه دو ماهی می‌شد که از زمستون خارج شده بودند ولی باز هم سردیِ هوا اون هم توی شهری مثلِ تامپره حس میشد.
دست‌های آلفا مثلِ همیشه گرم بودند و این باعث می‌شد جونگ‌کوک لمس های بیشتری رو از جانِبِ جفت عزیزش بخواد.
سُسِ شکلاتِ ریخته شده توی لیوانی رو برداشت و به آرومی همراه با چرخوندن دستش روی کیک، اون ماده‌ی خوشمزه رو رویِ کیک شکلاتی ریخت.

Riptide ﹐ TaekookWhere stories live. Discover now