jung boss

151 37 3
                                    

با استرس پشت در اتاق رئیسش ایستاده بود و میدونست ریئس جذابش بیشتر از هر موقعه ای عصبانیه
صدای داد و هوار هایی ک توی جلسه کشیده بود هر لحظه توی سرش اکو میشدن و تیونگ دوست داشت اون لحظه توانایی نامرعی شدن و فرار کردن از اون اتاق رو داشته باشه
میدونست یه اشتباه کوچیک ک حتی میشد با ده دقیقه وقت درست بشه با بی دقتی همه کارکنا بزرگتر و بزرگتر شده بود  و امروز توی جلسه وقت نظارت نهایی این اشتباه خودشو نشون داد و نتیجه اش خورد شدن کامل اعصاب رئیسشون بود هرچند تیونگ حق میداد بهش
جانگ جهیونی که تونسته بود توی سن ۲۳ سالگی ریاستو از پدرش بگیره و اون قدر موفق و جذاب و پر جذبه بود که به راحتی بتونه از پس این شرکت  بر بیاد

بعد از جلسه لحظه آخر ک همه داشتن بیرون میرفتن اون جانگ عوضی صداش زده بود و ازش خواسته بود تا نسخه اولیه پروژه رو براش ببره و تیونگ حتی نمیدونست چرا و شایدم میدونست و  نمیخواست قبول کنه وقتی اون چشمای آتشی رو دید ناخودآگاه قبول کرد

از در اتاق مدیریت دور و شد سریع خودشو به اتاق خودش رسوند و درو محکم بست اروم قدم برداشت و کتشو در اورد و اسیتین هاشو بالا زد و خودشو روی صندلی  ولو کرد کرباتشو با دستش شل کرد به مانیتور سیاه چشم دوخت
تقریبا یکسال  پیش بود که بخاطر نقل مکانشون از بوسان به سئول به این شرکت اومد
و از همون لحضه ای که جهیونو دید حس کرد تموم بدنش یخ کرد پسر جدی ک با تیله های مشکی رنگش توی چشماش زل زده بود توانایی هر گونه حرکتیو ازش گرفته بود
یادش بود که چقدر دستاش میلرزید وقتی میخواست رزومه اشو روی میز جهیون بزاره از همون روز به عنوان طراح استخدام شد و طی چند ماه طراح اصلی شد
پاهاشو روی میز گزاشت و سرشو عقب به صندلی تکیه داد و دستشو روی چشماش گزاشت دوباره تو فکر رفت
بعد از مدتی فهمید که جهیون درسته جدیه ولی خیلی هم مهربون بود چون هوای همه ی کارمنداشو داشت و اگه متوجه میشد یکی از اونها مشکلی داره با تمام توانش سعی میکرد درستش کنه ولی از همه عجیب تر نگاهای عجیب غریبش به خودش بود
اونا اکثر مکالمه هاشون راجب کار بود و مکالمه عادی  تقریبا میشد گفت نداشتن و اونم به دلیل این بود که بله تیونگ یه کراش خیلی بزرگ روی ریئسش داشت هر چند اوایل خودشم قبول نمیکرد و فقط فکر میکرد چون ادم قویه ایه براش ارزش قائله ولی چند ماه پیش ک توی جلسه جهیون به طرحش توجه نکرد و طرح یکی دیگه از کارمندارو تایید کرد حتی خودشم باورش نمیشد ک چشماش اشکی شن و در نهایت مرخصی بگیره و بره خونه و اونجا بودکه فهمید این از ارزش قائل شدن بیشتره چون اون فقط توجه جهیونو میخواست و فهمید ک روی کسی کراش زده ک هرگز نگاهشم نمیکنه
از اون به بعد سعی کرد کمتر دور و بر دفتر مدیریت آفتابی شه  و وقتیم جهیونو میدید در حد مرگ معذب میشد  و جهیونم همش از اون نگاهای عجیب غریبش بهش مینداخت و همچنان مکالمه های کاری فقط داشتن باهم و در انتها اون بود ک هر روز برای جذابیت جهیون میمرد و زنده میشد و با عکسایی که یواشکی از جهیون گرفته بودزندگی میکرد

bossWhere stories live. Discover now