Sea

146 43 15
                                    

با صدای مارک از خواب پرید

به اطرافش نگاه کرد
دقیقا رو به روی پیانوش به خواب رفته بود
حتی یادش نبود دیشب چه اتفاقی افتاده ولی سردردی که داشت نشونه این بود که مست کرده

"بالاخره بیدار شدی"

مارک دست با سینه نگاهش رو به یونگی داد

یونگی هنوز با شرایط کنار نیومده بود

چند وقتی بود که برای این مرد انگلیسی همراه خواهرش کار می کرد
به قیافه مرد سفید پوست نگاهی کرد

"ما اینجا پول میدیم که تو روی پیانو بخوابی "

بدون توجه به غر غر های مارک برگه های نوت رو که روی زمین ریخته بود جمع کرد

یونگی چیزی از پیانو نمی دونست تنها ساز های کره ای رو میشناخت
اما بعد از اینکه اینجا مشغول شد یک بار برای فضولی دست به پیانو زده بود
پدر بزرگ مارک میگفت یونگی استعداد خوبی توی نواختن این الت موسیقی داره یا حتی اون اوایل از اینکه یونگی چقدر مسلط انگشت های کشیه اش رو به نت های پیانو میزنه با این حالی که حتی اسم پیانو نمی دونست
اما از نظر مارک یونگی بی مصرف بود
مارک مرد قد بلند لاغری بود
با موهای طلائی و چشمای ابی و زن باز بود
از اشراف زاده های انگلستان
البته برای اشراف زاده ای مثل اون که چیزی از بدبختی مردم شکمش گشنه خوابیدن چیزی نمی دونست
فقط به فکر بر کردن شکمش از غذا
جیبش رو از پول
و چشم هاش رو از زن ها
برای همين پدربزرگ اون دوست نداشت
یونگی جای فرزند اون پیر مرد مو سفید که با عینک و پوست سفید لبخند میزد بود
پدربزرگ هزینه کرد برای یونگی معلم پیانو گرفته بود تا به خوبی بهش اموزش بده
و این حرص مارک رو در اورده بود
اون هیچ وقت نوه دلخواه اون پیر مرد نبود
همیشه به هر کسی توجه می کرد بجز مارک
حتی به پسر پیش خدمت!

حالا که اون پیر مرد خیلی وقت بود که برگشته بود انگلستان
برای درمان بیماریش و مارک هر کاری میکرد تا یونگی سختی بکشه

"از اتاق من شروع کن به جمع کردن بعدش میری تلگراف های بدربزرگ رو میاری "

مارک لبخندی زد و روی غرور یونگی را میرفت یونگی اگر بخاطر غرورش نبود خیلی وقت بود که مارک رو بد تخریب میکرد
بخاطر اینکه خونه ای برای خواب و غذای برای خوردن داشته باشه قبول کرد با خواهرش برای این مرد کار کنه
خانواده مارک از اشراف های انگلستان بودن و برای استعمار چین در بندری توی کره زندگی میکردن
یونگی اگه از حق نمیگذشت پدربزرگ بهش میرسید حقوقش رو زیاد کرده بود و براش معلم پیانو گرفته بود و حواسش به یونگی بود

یونگی برای تشکر اخر شب ها برای پدر بزرگ موسیقی مینواخت و پدر بزرگ هم همرا نت پیانو اواز سر میداد جوری که یونگی حتی با این حالی که انگلیسی بلد نبود(کامل ) اما با‌ صدای پدربزرگ و نت های پیانو میشد سیفمونی زیبا کلاسیک رو مینواخت
یونگی از پدر برزگ ممنون بود که اینقدر بهش اهميت میده
اما از وقتی که پدر بزرگ رفته بود یونگی توسط عوضی به اسم مارک محدود شده بود
حتی مارک خواهرش رو اذیت میکرد
چند باری مارک رو در حالی که باخواهرش دعوا می کرد میدید اما عقب میکشید
زندگی کردن خارج این عمارت سخت بود
غذا پیدا نمیشد
خونه ای نداشتن
و مجبور بود مارک عوضی تحمل کنه
یونگی از خدا میخواست که هرچی زودتر پدر بزرگ برگرده این مارک لعنتی دست از این کاراش برداره
اما مارک مگه عقب میکشید

piano and  SeaWhere stories live. Discover now