PT-LAST

173 27 8
                                    

لیوان آب رو برای بار ششم خالی کرد و روی میز گذاشت
+مسخره‌ست که به خاطر سنم نمی‌تونم نوشیدنی الکل دار بخورم، خوردن مشروبات الکلی چه حسی داره؟ این‌که متوجه اطرافت نشی و توی حال خودت نباشی؟ حس می‌کنم نیاز دارم مست باشم، نیاز دارم توی حال خودم نباشم.
نگاه تیره‌اش رو به چشم‌های پسر غریبه‌ی کنارش داد
+چی‌کار کنم؟
_تو فقط می‌خوای فرار کنی، برای خودت یه قفس درد ساختی و می‌خوای ازش فرار کنی، مست شدنت فقط از یادت می‌بره که کجایی و چی‌کار می‌کنی، نمی‌تونه آرومت کنه.
+تو آرومم کن.
غریبه، با این حرف جیمین، ثانیه‌ای بهش خیره موند و بعد با تکیه کردن روی دست چپش، کمی به سمتش خم شد، درست در سانتی‌متری لب‌های مرطوب شده‌اش، با صدای بم و لحن محکمش لب زد
_من بهت درد نمی‌دم.
لحظه‌ای بعد، دست‌های جیمین بودن که دور گردن پسر حلقه وَ لب‌های سرخی که برای بوسیده شدن به‌روی لب‌های پسری که هنوز براش غریبه بود کوبیده شدن.
به خودش فشردش و سرش رو روی دسته‌ی مبل کرم رنگ گذاشت، تا جایی که پسر بزرگ‌تر کاملا روش سایه بندازه. جیمین این راه رو برای آروم شدن انتخاب کرد.
بوسه‌اشون این‌قدر محکم و عمیق پیش رفت که جیمین اَمونی برای دم و بازدم نداشت، فشاری به شونه‌اش وارد کرد و لب‌هاش رو جدا کرد، با چشم‌هایی که تیره‌تر به‌نظر می‌رسیدن به چشم‌های کشیده‌ی صاحب‌خونه خیره شد و لب زد
+اسمت رو بهم نگفتی
_یونگی.
جوابش رو که گرفت، موهای روشن و کوتاه پسر رو توی مشتش فشرد و برای بیش‌تر پیش رفتن کمی پایین تنه‌اش رو بالا کشید.
لب‌ها، لاله‌ی گوش، دونه‌دونه با بوسه‌ی خیس یونگی مرطوب شدن و درست لحظه‌ای که می‌خواست پوست گردنش رو لمس بکنه، جیمین سرش رو کج کرد و به شونه‌اش چسبوند. نگاه خیره‌ی پسر بزرگ‌تر رو که دید سرش رو به چپ و راست تکون داد و یونگی متوجه شد که به گردنش حساسه.
_واقعا؟!
سرش رو به نشونه‌ی مثبت تکون داد که لبخندی روی لب‌های باریک پسر بزرگ‌تر نمایان شد
_این حساسیتت برای من باید بخوابه.
به دنبال حرفش، سرش رو پایین برد و زبون به‌نسبت گرمش رو روی پوست حساس و نرم گردنش کشید.
پسر کوچیک‌تر هیسی کشید و سرش رو به سمت چپ کج کرد
+اذیتم نکن.
یونگی خنده‌ای کرد که صدای بمش رو به رخ کشید. پایین‌تر رفت و لبه‌ی تیشرت بزرگ سایزش رو بالا داد، خیره به چشم‌های منتظر و مضطربش، بوسه‌های آرومش رو از روی سینه تا بالای کش شلوارش ادامه داد. با هربرخورد لب‌های داغ پسر بزرگ‌تر روی پوست تنش بود که تکون خوردن چیزی رو زیر دلش به وضوح حس می‌کرد.
کش شلوارش رو اسیر انگشت‌های کشیده‌اش کرد و از پا درش‌آورد. جیمین که کمی احساس معذب بودن می‌کرد، پاهاش رو جمع کرد و کمی خودش رو بالاتر کشید.
یونگی با دیدن واکنش خجل زده‌اش، دستش رو روی کشاله‌ی رونش گذاشت و پاهاش رو از هم فاصله داد
_نیازی نیست خجالت بکشی پسر.
به دنبال حرفش، با حلقه کردن انگشت‌هاش به دور عضو نیمه تحریک شده‌ی پسرک، آروم وارد دهانش کرد.
جیمین، با حس داغی که روی عضو حساس بدنش حس کرد، هیسی کشید و بی‌اراده قوسی به کمر باریکش داد.
اون نیاز داشت و یونگی می‌دونست چه‌طوری برطرفش بکنه. حس لذتی که زبون خیس پسر بزرگ‌تر بهش می‌داد باعث می‌شد سرش رو به دسته‌ی مبل و انگشت‌هاش رو به لبه‌ی مبل فشار بده.
+عاه.
نالید و صداش توی گوش‌های صاحب خونه پیچید.
اولین بارش بود و غرق لذت.
این‌قدری بهش لذت داد که کم‌کم لرزش بدنش رو حس کرد و با پخش شدن مایع گرم و لزجی داخل دهانش، لیسی زد و سرش رو بلند کرد. جیمین از لذت زیادی، نفس‌های بلند و پی‌درپی می‌کشید و چهره‌ی شهوت انگیزش، صاحب‌خونه رو برای بیش‌تر شنیدن ناله‌اش تحریک می‌کرد.
متوقف شدنش رو که دید گفت
+ت... تو چی؟
پسر بزرگ‌تر بی‌توجه به پایین تنه‌ی خودش که داشت بهش فشار می‌آورد، روش خم شد و بوسه‌ی آرومی گوشه‌ی لب‌های درشتش نشوند
_گفتم، من بهت درد نمی‌دم
+هنوز آروم نشدم
_جیمین ما...
حرفش قطع شد وقتی زانوی پسر، از روی شلوار به روی عضو تحریک شده‌اش کشیده شد.
+جلوی خودت رو نگیر
_این اشتباهه.
همین یک جمله کافی بود تا جیمین چیزی از جنس دل‌خوری، شاید هم ناراحتی رو توی دلش حس بکنه.
آب دهانش رو قورت داد و تندتند پلک زد، به خودش اومد و سریع از روی مبل بلند شد
+من اشتباه کردم.
همون‌طور که لباس‌هاش رو مرتب می‌کرد، چیزهایی رو به زبون می‌آورد
+از اولش اشتباه بود.
با قدم‌هایی که حکم ناراحتی و عصبانیتش بودن، به سمت در خونه رفت. صاحب‌خونه که به حرکاتش خیره بود و حرف‌هاش رو می‌شنید، با یک قدم بلند سمتش رفت، دستش رو گرفت اما قبل از اون‌که کلمه‌ای برای مانع شدنش به زبون بیاره، دست جیمین به‌شدت کشیده شد و قدمی عقب رفت.
+چیه چرا جلوم رو می‌گیری؟!
بغضش داشت شکسته می‌شد و اصلا دلش نمی‌خواست دوباره جلوی اون پسر ضعیف دیده بشه. یونگی که به هیچ‌وجه قصد نداشت اون پسر ازش دل‌خور بشه، با لحن آرومی سعی کرد آروم و قانعش بکنه
_جیمین، من نمی‌خوام تو آسیب ببینی خواهش می‌کنم بیا ای...!
+هاا آسیب نبینم؟ دیگه بلایی هم مونده سرم نیومده باشه؟ بیخیال.
پوزخند صداداری زد و به سمت در برگشت و به قصد خروج،‌ دستش رو بالا برد که پایین کشیدن دست‌گیره مصادف شد با کوبیده شدن دست یونگی روی در و جا خوردن جیمین از ترس لحظه‌ای که بهش هجوم برد.
_تو هیچ‌جا نمی‌ری.
پلک‌هاش رو به روی چشم‌های تار شده‌اش بست و صدای لرزونش رو به گوش پسر بزرگ‌تر رسوند
+چرا ولم نمی‌کنی؟
به سمتش برگشت و همزمان با سر خوردن قطره‌های اشک از چشم‌های تیره‌اش که برق می‌زدن گفت
+دلت برام می‌سوزه؟ دیدن یه پسر هفده ساله‌ی یتیم باعث می‌شه حس ترحم بهم داشته باشی؟
هر جمله‌ای که بیان می‌کرد، اخم بین ابرو‌های یونگی رو بیش‌تر درهم می‌کشید و چهره‌ی غضبناکش برای جیمین پررنگ‌تر می‌شد.
صداش بی‌اراده بالا رفت و ضربه‌ای به قفسه‌ی سینه‌ی یونگی کوبید
+باید هم دلت بسوزه، حق داری، منه ابله باید همون شب توی اون زیرزمین بی‌صاحب تمومش می‌کردم، اون‌وقت الان منه بدبخت‌تر این‌جا نبودم که به‌خاطر پس زده شدن از توی غریبه‌ی معتاد احساس حقارت داشته باشم. می‌دونی چه حسی داره این‌که توسط کسی که مثل یه قهرمان توی زندگیت ظاهر شده پس زده بشی؟ هه، پدرم گاهی فراموش می‌کرد من پسرشم اون‌وقت چه انتظاری از توعه غریبه دارم.
داشت داد می‌زد و با هر حرف، ضربه‌ای به سینه‌ی پسر بزرگ‌تر می‌زد و به عقب هولش می‌داد.
مچ دست‌هاش توسط انگشت‌های صاحب‌خونه قفل شدن و متوقفش کردن
_آروم باش
+ولم کن بزار توی درد خودم بمیرم.
پسر قدبلندتر با عصبانیتی که کنترلش از دستش خارج شده بود، با شتاب پسرک رو به در پشت سرش کوبید و باعث بیرون پریدن آخ بلندی از بین شکاف لب‌هاش شد.
خیره به صورت بهت زده و مرطوب از اشکش، دندون‌هاش رو روی هم فشرد و بدون اون‌که متوجه باشه، به مچ ظریفش که اسیر انگشت‌های کشیده‌اش کرده بود داشت فشار وارد می‌کرد و پسر کوچیک‌تر از دردی که داشت حس می‌کرد، خطی بین ابروهاش شکل‌ گرفت.
چشم‌های مشکی و براقش به وضوح می‌لرزیدن و دندون‌هاش ناشی از حس بدی که به وجودش رخنه کرده بود، روی هم‌دیگه ضربه می‌زدن.
صاحب‌خونه، این‌ها رو دید و کمی از عصبانیتی که بی‌اراده به سراغش رفته بود کم شد.
اون پسر ناراحت بود و دل‌نازک، درست مثل گلبرگی تنها شده به رنگ گونه‌هاش.
+اذیتم می‌کنی یونگی بزار برم.
یونگی، چشم‌هاش رو بست و سرش رو روی شونه‌ی پسر قدکوتاه‌تر ول کرد
_بهم اجازه بده همون آدم خوبی که گفتی برات باقی بمونم، تو خیلی شکننده‌ای، بزار این غریبه‌ی معتاد مراقبت باشه.
پسر، با شنیدن لحن آرومش زیر گوش خودش، تپش‌های آروم قلب پاکش رو درون سینه‌اش لحساس کرد.
ثانیه‌ای بعد، بدن ظریفش رو بین بازوهاش گرفت و بین تارهای مشکی موهاش بوسه‌ی نرمی از محبت گذاشت.
سرش رو توی گودی گردن پسر بزرگ‌تر پنهان کرد و با لحنی عاجزانه لب زد
+رامم کردی یونگی، بزار این پسربچه رام قهرمانش بمونه.
آغوشش بوی سیگار می‌داد و ریه‌های بیمار جیمین در اون لحظه، هیچ تلاشی برای پس زدنش نکردن.

We Do ItWhere stories live. Discover now