لیام : سلام زین حالت چطور پسر ؟
زین : هی لیام ... خوبم
لیام *یکم نگران: نه نیستی ...
زین : نه خوبم ... وی بهتر از این که دیگه لازم نیست یکیمنوکنترل کنه و مجبور باشم همش تظاهر کنم که دوسش دارم !
لیام * با اضطراب: زین ... برای هر کسی بتونی تظاهر کنی به خوب بودن ، برای من نمیتونی ... بالا بگو چی شده ؟
زین * با صدایی که معلومه بغض کرده: خستم و یکم سر درد دارم
لیام : پس برو یکم استراحت کن زیاد خودتو اذیت نکن
زین : باشه فلنلیام : فلن !
لیام گوشیو قطع میکنه ... آشفته گوشی توی دستش تکون میده و فکر میکنه .... ینی چیمیتونه حال زین رو خراب کنه !؟
کلافه از جاش بلند میشه و یه دوری تو خونه میزنه .
..........
هری : هی لیام ... چه خبر مرد؟لیام : سلام هری ... خوبی ؟ لویی خوبه ؟
هری : ما خوبیم ... لیام مشکلی پیش اومده؟
لیام :*با نگرانی یکم بغض: راستش آره ... میدونی که یه هفته پیش خبر بریک آپ زین و جیجی رسمی شد ...
و خب ... و خب من فکر میکردم زین باید خوشحال شده باشه ... ینی خوشحال بود ... نمیدونم چی شد امروز که زنگش زدم عجیب حرف میزد ... بغض کرده بود ...
هری : لیام ... تو آرتیکل هارو نخوندی ؟؟؟
لیام : چی آرتیکل؟ نه راستش خیلی وقت نکردم آنلاین بشم ...
هری : فکر میکنم جوابت اونجا باشه ... بذار برات میفرستم بخش های که باید بخونی رو
لیام : ممنون هری ... ممنون
لیام گوشیو قطع میکنه و منتظر میمونه ... با صدای پیام ها به خودش میاد ...
تند تند عکس ها رو باز میکنه و میخونه ...
لحظه به لحظه همه چی براش شفاف تر میشه . قلبش تند تند میزنه ... اینا چه معنی میده ؟ این اتهام ها ؟ یولاندا با خودش چه فکری کرده ؟
لیام تصمیم میگیره بره پیش زین ... همه ریسک هارو قبول میکنه چون نمیتونه بذاره زین این وضعیت رو تنهایی بگذرونه .. این وضعیت به روحیش آسیب میزنه
سریع کت چرمیش رو تنش میکنه و کلیدشو برمیداره ...سوار ماشین میشه و یواش یواش سرعتشو زیادمیکنه !
لیام : ینی چی تو سرت میگذره زین ! نباید الآن تنها باشی !
..........
کلید رو وارد قفل در میکنه و میچرخونه، خیلی مضطربه ...
مدت ها بود توی این خونه نیومده بود ...
این اتفاقای اخیر ، جیجی ، مایا ، پرومو ، منیجمنت وهمه و همه مانع از کنار هم بودن زین و لیام میشدن ... شاید بشه گفت حتی روز هاست همو ندیدن !