- ²

673 168 118
                                    

دفعه‌ی دومی که جیمین یونگی رو دید یک هفته بعد توی استودیوی رقصی بود که هوسوک توش کار میکرد.

یک هفته زمان و چندساعتِ‌ پیش‌ِرو کافی بود تا هوسوک یونگی رو به کل از یاد ببره.

همیشه زمانی که با والدش برای رقصیدن صرف میکرد موردعلاقه ترین هاش بود. کل هفته رو روی پا بند نبود تا بشه آخر هفته و بتونه با هوسوک روی رقص کار کنن، رقص خودشون. میدونست که به پای والدش هم نمیرسه اما خب نهایت تلاشش رو میکرد تا حرکات اون رو تقلید کنه.

وقتی هوسوک داشت هدبندش رو براش درست میکرد؛ خنده های ریزش بند نمیومدن. والدش هدبند رو از قصد از روی بینی نازکش رد کرد اما چندلحظه بیشتر اون رو روی چشم‌های جیمین نگه داشت و بعد تظاهر کرد پسرش رو نمیبینه تا اینجوری اون رو بخندونه.

قهقهه های جفتشون توی استودیو پیچید وقتی جیمین با چشم‌های بسته سمت جایی که میدونست هوسوک ایستاده دوید و بعد با گرفتن پاهاش هردوشون رو روی زمین انداخت. خودش رو به گردن والدش مالید و اینطوری هدبند رو هم سرجای درستش برگردوند. هوسوک بوسه ای روی موهای پسرش کاشت و در جواب یه بوسه ی خیس گنده روی گردنش نصیبش شد. کوتاه خندید و با بلند کردن جیمین، اون رو روی پاهاش برگردوند. خودش هم به هر زحمتی بود ایستاد و به بلوندی کوچولویی که عین خودش لباس پوشیده بود، لبخند جمع و جوری زد.

جیمین همیشه پافشاری میکرد که باید لباس های یک شکل بپوشن یا حداقل لباس هاشون تا حد ممکن شبیه هم باشه. هوسوک ازینکه پسرش میخواست یه ورژن کوچولو از خودش باشه لذت میبرد و دلش میخواست اون رو یه لقمه کنه.

با یادآوری چیزی، جیمین پا تند کرد و خودش رو به کیف رقصش رسوند تا هدبند یک شکل با مال خودش رو پیدا کنه و اون رو به هوسوک بده تا بپوشه. کسی که بدون لحظه ای فکر کردن، اون رو گرفت و روی پیشونی‌ش کشید. دوتاشون حالا به آیینه نگاه میکردن و نیشخند روی لبهاشون گم نمیشد.

هردو یه تیشرت سفید چندسایز بزرگ تر رو با شلوار گرمکن مشکی و یک جفت کفش ساقدار سفید ست کرده بودن. و البته که نباید هدبند مشکی شکل همشون از قلم میفتاد.

"آماده ای جیمینی؟"

"آماده م مامانی!"

مرد موقهوه‌ای قدم‌هاش رو سمت اسپیکر تند کرد و با زدن دکمه‌ش و پخش‌کردن آهنگ لبخندی روی لب‌هاش نشست. بعد سمت جیمین رفت و سری براش تکون داد تا بهش بگه که خیلی زود قراره رقص رو شروع کنن.

بلوندی کوچولو نفس‌عمیقی کشید تا اضطراب و هیجانی که داشت رو آروم کنه و هوسوک نمیتونست جلوی لبخند فراخش رو با دیدن یکی‌یک‌دونه‌ش بگیره.

جیمین بشدت شبیه والدش بود مخصوصا وقتی پای رقص وسط میومد. هردوشون عاشق رقص بودن و تموم تلاششون رو میکردن تا خون، عرق و اشک‌هاشون رو وسط بذارن تا بهترین خودشون رو توی هنری که با بدنشون میساختن پیاده کنن. حتی این عادت که هردو وقتی نزدیک شروع دنس میشد نفس عمیقی میکشیدن تا خودشونو آروم کنن هم مثل هم بود.

ʚ 𝘎𝘰𝘰𝘥 𝘊𝘰𝘮𝘱𝘢𝘯𝘺 ɞ Where stories live. Discover now