(: September 1

475 61 22
                                    

وارد کافه ای که هرروز میرفت شد و چیزی که همیشه سفارش میداد رو به پیشخدمت گفت.

کمی تو گوشیش رمان مورد علاقه اش رو خوند تا سفارشش حاظر شه

پیشخدمت: اقا سفارش تون رو اوردم

جین: باشه خیلی ممنون

جین درحال خوردن چیزکیک شکلاتی بود که از پنجره به بیرون نگاه کرد و متوجه یه پسر بچه که انگار بیخانمان بود شد

نگاهی به ظرف کیک روبه روش انداخت اونو برداشت و بیرون به سمت پسر رفت

جین: هی پسر

پسر: بله؟

جین: تو گرسنه ای؟... این چه سوالیه میپرسم معلومه گرسنه ای، بیا یه تیکه از این کیک بخور

جین: نه اصلا بیا بریم داخل اینجا سرده، بعد خودتم هرچی خواستی سفارش بده

پسر: خیلی ممنونم اقا واقعا ممنون

جین: بیا بریم دیگه

وارد کافه میشن

جین: بیا بشین ببین اینجا زیاد خوراکی هست ولی اگه خودت میخای میتونی سفارش بدی

پسر نگاهی به لیست انداخت

جین: خب چیزی نمیخای سفارش بدی؟

پسر: نه همینا خوبن برای من زیادی هم هست باید قدردان باشم

جین: اینطوری نگو بچه، هرکی دیگه هم بود همین کارو میکرد

پسر: ... نمیکرد

جین: ....

جین: خب دیگه بخور بخور

پسر: این کیک شکلاتی خیلی خوشمزس

جین: اره منم دوسش دارم

پسر: اقا من خیلی ازتون ممنونم... واقعا خوراکی ها خیلی خوشمزه بودن، من تاحالا از اینجور چیزا نخورده بودم و واقعا گشنم بود

جین: پس یه کاری میکنیم

پسر: چی؟

*******

جین پیشخدمت رو صدا میکنه

پیشخدمت: بله قربان

جین: از این به بعد این بچه هروقت هرچی خواست براش اماده کنید من پول شو پرداخت میکنم

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 27, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

فیک کوکجین (1 سپتامبر)Where stories live. Discover now