وارد کافه ای که هرروز میرفت شد و چیزی که همیشه سفارش میداد رو به پیشخدمت گفت.
کمی تو گوشیش رمان مورد علاقه اش رو خوند تا سفارشش حاظر شه
پیشخدمت: اقا سفارش تون رو اوردم
جین: باشه خیلی ممنون
جین درحال خوردن چیزکیک شکلاتی بود که از پنجره به بیرون نگاه کرد و متوجه یه پسر بچه که انگار بیخانمان بود شد
نگاهی به ظرف کیک روبه روش انداخت اونو برداشت و بیرون به سمت پسر رفت
جین: هی پسر
پسر: بله؟
جین: تو گرسنه ای؟... این چه سوالیه میپرسم معلومه گرسنه ای، بیا یه تیکه از این کیک بخور
جین: نه اصلا بیا بریم داخل اینجا سرده، بعد خودتم هرچی خواستی سفارش بده
پسر: خیلی ممنونم اقا واقعا ممنون
جین: بیا بریم دیگه
وارد کافه میشن
جین: بیا بشین ببین اینجا زیاد خوراکی هست ولی اگه خودت میخای میتونی سفارش بدی
پسر نگاهی به لیست انداخت
جین: خب چیزی نمیخای سفارش بدی؟
پسر: نه همینا خوبن برای من زیادی هم هست باید قدردان باشم
جین: اینطوری نگو بچه، هرکی دیگه هم بود همین کارو میکرد
پسر: ... نمیکرد
جین: ....
جین: خب دیگه بخور بخور
پسر: این کیک شکلاتی خیلی خوشمزس
جین: اره منم دوسش دارم
پسر: اقا من خیلی ازتون ممنونم... واقعا خوراکی ها خیلی خوشمزه بودن، من تاحالا از اینجور چیزا نخورده بودم و واقعا گشنم بود
جین: پس یه کاری میکنیم
پسر: چی؟
*******
جین پیشخدمت رو صدا میکنه
پیشخدمت: بله قربان
جین: از این به بعد این بچه هروقت هرچی خواست براش اماده کنید من پول شو پرداخت میکنم