ای رنج کشیده ی من ، شب هایی ک بدون تو میگذرد بَر من ، پر از درد و رنج و سختیست و دوباره روزی پر از حسرت را با خیال و تصور تو آغاز میکنم و این چنین است ک از عقل و ذهنم بیرون نمیروی . ای رنج کشیده ی من ، آیا آنجا شاد و خوشبخت هستی؟ بیشتر میخندی؟ درد جسمانی تو را در آغوش نگرفته است ؟ زخم های تنت را چه ؟ دگر اشک های مروارید گونت رو گونه هایت نمیچکد؟ چشمان اسمانیت بارانی نمیشود؟ از درد و بی رحمی روزگار ب خودی نمی پیچی؟ کسی تورا آزار نمیدهد ؟ اما گل صحرایی من ، بدون تو این جهان برای من مانند زندان اجباریست . میگویند فراموشت کنم ولی مگر کسی حقیقت وجودش را فراموش میکند؟ زندگی ب کامم تلخ است . زندگیم نفس هایت را کم دارد . آغوشم وجودت را . هوایم بوی تنت را کم دارد . رنج کشیده ی من ، نگاهم قامتت را کم دارد . دست هایم دست هایت را کم دارد . همانند کسی ک جای هوا ، جیوه ب او هدیه میدهند از درد نبودت ، رنج میکشم. ریه هایم خونریزی میکند از هوای بدون تو رنج کشیده ی من . فک کردن ب تو نفسم را بند میاورد ؛ خیال بد نکن گل صحرایی من . من از فکر کردن ب تو رنج نمیکشم . وجود تو بهشت من بود . و اکنون در جهنم نبودت ب اتش کشیده شده ام. خاطراتت مفهوم وجود من است و فکر کردن ب تو تنها دلیل زندگیم . اما در این بین نبودت مرا ب آتش میکشد . نفسم را ب شماره میاندازد مانند ماهی ک تنگ خود را از دست داده است . و من همان ادمیم ک ب جرم خوردن سیب ممنوعه با حوا ، از بهشت رانده شد . اما چ کسی داند ک لب های تو سیب من بود ؟ کامی از لبت گرفتم و این کام ب تبعید در زمین هم می ارزد . تو برایم آدمی بودی که ،نه عشق من ، بودی فعل مناسبی برای تو نیست زیرا هنوز در قلب من جاویدانی و خیالت هرگز نخواهد رفت و آخرین زمزمه ی من قبل ب آغوش کشیدن مرگ نامت خواهد بود ، اری تو برایم آدمی بودی ک نامش را حوا میخواندم. تو ک بودی ، سیب ک سهل است بهشت را برایت میچیدم . گناه کردن با تو نیز بی درنگ لذتی داشت . بار ها ب خودکشی فکر کرده ام . اما اگر نتوانم تورا بدست بیاورم در زندگی پس از مرگم چه؟ اگر مرا گناهکار بنامند چه؟ اما اغراق نمیکنم ک گاهی در نبودت ب ناچار ترین حالت ممکن رسیده ام و امان از انسان با توانایی رنجکشی محدود ، وقت برای تعریف کردن زیاد است حوای من . حوای من ، اگر تو حوا باشی برای هر لحظه نفست را ، نفس کشیدن ، میپذرم این زمین را. و مینویسم خاطراتم و احساساتم را زیرا میترسم از آن ک روزی در غم نبودت غرق شوم و کوچکترین چیزی را نسبت ب تو از یاد ببرم . حوای شیرین من باید چند ساعتی با نوشتن از تو وداع کنم . کار ، کارِ قرص های آرام بخشی ک در نبودت ب خوردم میدهند است . دوستت دارم تا واپسین ضربان گلبم.
-اولین نوشته ی من در نبودت ، از طرف دوستدار ابدیت اوه سهون برای حوایم جونگین-
YOU ARE READING
𝘌𝘹𝘪𝘭𝘦𝘥 𝘢𝘥𝘢𝘮 𝘸𝘪𝘵𝘩𝘰𝘶𝘵 𝘦𝘷𝘦 𝘵𝘰 𝘦𝘢𝘳𝘵𝘩
Fanfictionدفترچه خاطرات دوست داشتنی من . احساسات و غم و نامه های من را نگه دار تا اگر روزی در غم نبودش غرق شدم ، رویای عاشقانه ی من فراموش نشود . -نامه های دوستدار ابدیت در نبودت ؛ اوه سهون، برای حوایم جونگین -