Ep_1

597 69 13
                                    

...راوی-وانگ ییبو...

بی حوصله کوله اش رو از روی شونه هاش برداشت و روی صندلی های کنسول رها کرد، روش رو برگردوند و به مسئول بارگیم نوشیدنی ای سفارش داد.

"باشه الان میارم"

از چندین صندلی اون طرف تر هم صدای یکی از پسر هایی که میون جمع نشسته بود شنیده شد:

"پس سفارش ما کو؟"

" راب عجله کن"

رابرت که مسئول رسیدگی به سفارش ها بود امروز بخاطر این حجم از شلوغی به نظر کلافه می اومد و مدام در حال دویدن از این سمت به اون سمت دیده می شد.
مثل این بود که همه تشنه بودن و هرثانیه پشت سر هم صدای سفارش های نوشیدنی به گوش می رسید.
ییبو شونه ای بالا انداخت و به فضای بارگیم نگاه دقیقی انداخت، تنها دانش آموزی بود که اون جا راه داده بودن، اون هم فقط بخاطر جیه ای که صاحب اینجا بود و ییبو می تونست قسم بخوره که اون زن روش کراشه.
فضای اطرافش رو از نظر گذروند؛ با نوری که از سیستم ها به قسمت هایی که صندلی های بار قرار داشت می تابید، روشنایی بار نسبت به نور مکان های عادی بیشتر شده بود.. سمت چپ بار کنسول های بازی و سیستم های پیشرفته گیم با سلیقه خاصی یکی در میون به صورت زیگ زاگ چیده شده بودن و تم میز ها قرمز مشکی مات بود.
سمت دیگه بار قسمت اصلی و جایی که مشروبات الکی و باقی تنقلات سرو میشد، جام های نوشیدنی از دیوار کنار اویزون شده بود و بعضی بطری ها روی میله فلزی پیج خورده ای جلوی بارمن قرار گرفته بودن.
چند تا زن و مرد روی صندلی های حلقه ای جلوی میز نشسته بودن، اون قسمت تم مشکی سفید داشت و به زیبایی تزئین شده بود.. برعکس همیشه که سمت سیستم ها از بار اصلی شلوغ تر بود، این بار ادم های کمتری مشغول گیم زدن بودن.
روی صندلی نرم تیکه زد و خودش رو رها کرد، کل بی حوصلگیش با فکر به اینکه الان می تونه تا تایم تموم شدن مدرسه راحت بازی کنه پرید.
تقریبا هفته ای یک یا دو بار یواشکی از مدرسه جیم می زد و می اومد اینجا، ولی این دو سه ماهه که امتحانات میان سال بود کاری جز درس خوندن نکرد و الان حسابی خسته از بی حوصلگی و کلافگی این مدت می خواست دلی از بازی در بیاره.
دست هاش رو توی هم قفل کرد و با کشیدن بازوهاش صدای تلق تلق شکستن انگشت هاش به گوشش رسید، لبخندی زد و وارد پرتال خودش شد و هدفون رو روی گوش هاش تنظیم کرد.

"هی ژنرال بلاخره اومدی؟"

"اوه.. ببینین کی آنلاین شده؟ پس امروز بردمون حتمیه."

"هی ژنرال خوشحالم برگشتی، فکر کردیم یهو رفتی و دیگه نمیایی!"

به پیام های که از قسمت چت گروهی بازی براش یکی یکی پشت سر هم بالا می اومد نگاهی انداخت؛ اسم خودش رو گذاشته بود ژنرال و هیچ کدوم از هم گروهی هاش نمی دونستن اون دقیقا کیه یا چند سالشه.. توی دنیایی که اون ها بودن نیازی به معرفی شناسنامه ای نبود، بلکه فقط نیاز داشت پورتالت رو معرفی کنی و اگه بازی کن خوبی باشی.. رو هوا می قاپنت.

Revival ‹Finished›Where stories live. Discover now