Translated by Feodora
سناریویی که قراره بخونید ترجمهی فئودورا از تیم لیبرتهست. این سناریو با کاپل کوکجین و ژانرهای Angst, Romance, Slice of life ترجمه شده. ممنون از اینکه با ووتها و کامنتهاتون از ما حمایت میکنید.
جین تقریبا ساعت دو صبح به خونه برگشت. کفش هاش رو درآورد و سمت اتاق خوابشون که چراغش هنوز روشن بود رفت. به پسر جوانی که پشت بهش روی تخت نشسته بود، سرسری نگاهی انداخت و همسرش، سرش رو به سمت جین برگردوند:
-نه خیلی. گفتم که، حالم خوبه.
با کمی عصبانیت حرف جونگکوک رو قطع کرد:
-بس کن دیگه گفتم که خوبم! درضمن، خودم میتونم ببندمش.
پسر کوچکتر آب دهنشو قورت داد و با نگرانی به مرد عصبانی مقابلش خیره شد:
-لطفا... فقط بذار کمکت کنم...
-جونگکوک نشنیدی چی گفتم؟ خودم میتونم انجامش بدم حالاهم برو کنار تا عصبانی تر از این نشدم!
جونگکوک نگران تر از قبل، ملتمسانه دست جین رو گرفت:
-اصلا مهم نیست چی میگی...زخمت بزرگه همین طوریش هم داره خون میاد... برو بشین رو تخت. همین الان.
جین نفس عمیقی کشید که عصبانیتش رو فرو ببره و بالاخره روی تخت نشست و تسلیم همسرش شد.
جونگکوک پشت جین قرار گرفت و با ناراحتی و غم، زخم های قدیمی همسرش رو نوازش کرد. از داخل کشوی میزعسلی کوچکشون، پمادی درآورد، یکم به انگشتاش زد و آروم زخم جدید مرد بزرگتر رو تمیز کرد.
جین بدون اینکه چیزی بگه از لبه تخت بلند شد و لباس خواب سفید رنگی تنش کرد؛ وقتی دید همسرش هم رو تخت خوابیده و پتو رو روی خودش کشیده، چراغ رو خاموش کرد و روی تخت رفت.
جونگکوک منتظر موند تا نفس های جین منظم شه و خوابش ببره و بعد، به آرومی نزدیکش شد و از پشت در آغوشش گرفت، کاری که هرشب برای رفع دلتنگی همسرش انجام میداد.
جین خوابش نبرده بود، می دونست جونگ کوک هرشب صبر میکنه تا خوابش ببره و بعد، در آغوشش می گیره و حتی گاهی تا صبح گریه می کنه؛ تکون نخورد تا آرامش همسرش رو ازش نگیره.
تقریبا یکسال از ازدواجشون می گذشت. چند سال قبل، هم دیگه رو تو دبیرستان دیدن و قلبشون رو به نام هم زدن. اون موقع، جین برای جونگکوک عاشق ترین بود. وقتی حرف از جونگوک به میون می اومد، مرد تبدیل به لطیف ترین و مهربون ترین آدم دنیا میشد اما درست از لحظه ای که ازدواج کردن، جین شروع به فاصله گرفتن ازش کرد و هر روز با اون سردتر می شد. جونگ کوک سعی میکرد از هر راهی، عشقی که همسرش داشت رو بیان کنه اما این اصلا راحت نبود وقتی جین باهاش سرد بود.
YOU ARE READING
Jungkook's Scenario Book ∥ کتاب سناریوهای جونگ کوک
Fanfictionاینجا سرسرای کاغذ، از عمارت اشرافی لیبرتهست. وجود گرفته از کاغذهایی که هر یک، دنیایی متفاوت رو نقاشی کردهان. برای خوندن، باید توشهی راه بردارید؛ حقیقتش کاغذها توی عمارت لیبرته یک وسیلهی جابهجایی در مکان هستن. بنابراین... مراقب باشید که کدوم...