Into your arms(Chanjin Oneshot)

103 24 10
                                    

صفحه گوشی رو بست و روی عسلی کنار تخت قرارش داد.
از روی تخت بلند شد و به سمت کمد دونفره شون رفت.
نگاهی به خودش درونِ آینه‌ی نصب شده روی کمد انداخت. موهای لخت مشکیش رو لمس کرد و قسمتیش رو پشت گوشش فرستاد‌. به انعکاس نگاهش توی آینه خیره شد؛ تیله های قهوه ایش درون چشم های کشیده اش، خال زیبای زیر چشمش، بینی متناسبش، لب های سکسیش.

"لب های سکسی" این لقبی بود که چان روی لب های بالشتی و خوشرنگش گذاشته بود، درست بعد از اولین بوسه شون. با به یادآوری اتفاق پشت این اسم، خنده شیرینی کرد که چشمانش رو به شکل هلال ماه درآورد.

چرخی به دور خودش زد و در کشویی کمد رو هل داد تا بازش کنه. پیراهن های اتو شده چان که اکثرا به رنگ مشکی یا تیره بودند در سمت راست و کت شلوارهای مرتب شده اش سمت دیگه آویزون بودند. انگشتای کشیده اش رو، روی تک تک پیراهن ها کشید و با رسیدن به پیراهن زوجیشون به آستینش چنگ زد.

جلو رفت و دسته بزرگی از لباس ها رو در آغوش گرفت. نفس عمیقی کشید و عطر تن چان رو با لذت داخل ریه هاش فرستاد.

چند دقیقه گذشت تا بالاخره تونست از اون لذت دل بکنه؛ پیراهن مشکی که چان اکثر مواقع به تن داشت رو بیرون کشید و روی تخت انداخت‌. همه لباس هاش رو دونه دونه از تنش خارج کرد و بدن عریانش رو با تک پیراهن مشکی پوشوند‌. به سمت آینه چرخید و دکمه هاش رو بست‌. سیاهی لباس با سفیدی رون پاهاش تضاد زیبایی داشت.

نگاهش از توی آینه به سمت تختشون کشیده شد؛ اولین رابطتشون توی اون خونه و اون تخت وقتی که حتی هنوز نصف اسباب اثاثیه اشون چیده نشده بود!
چان بعد از دو دور سکس هات، با پیراهن خودش بدنش رو پوشونده بود و تا صبح تو آغوشش نگهش داشته بود. فردای اونروز خوشمزه ترین صبحانه عمرشون رو خورده بودند.

با یادآوری غذا، گوشه تخت که بخاطر نشستن روش چروک شده بود رو درست کرد و به سرعت از اتاق خارج شد. تصمیم گرفته بود غذای مورد علاقه چان رو درست کنه‌. از پله ها پایین رفت و با پای برهنه وارد آشپزخونه شد.

"روی سرامیکا کفش بپوش!" صدای چان توی گوشش پیچید‌. همون شکلی که اومده بود، برگشت و با خنده دمپایی های آشپزخونه رو به پا کرد.
گوشت داخل یخچال رو بیرون آورد و بعد از ادویه دار کردنش، داخل فویل پیچید و تو فر قرار داد.

همونطور که منتظر پخته شدن گوشت بود، شروع به خرد کردن سیب زمینی و سبزیجات روی تخته آشپزی کرد‌. همون لحظه حس لمس دور مچ دستش که به دور چاقو آشپزی بود و همزمان کمرش، لبخند روی لب هاش آورد. اگر چان اون لحظه کنارش بود، درست مثل اون اوایل فارغ از هر خستگی جسمی یا روحی بلافاصله کنارش قرار میگرفت و آماده کردن قسمت بزرگی از شام رو به عهده میگرفت.

نگاهش رو به ساعت روی دیوار داد؛ هنوز تا اومدن چان وقت داشت پس حواسش رو به کارش داد. وقتی آماده سازیش تموم شد هنوز مدتی تا آماده شدن استیک وقت داشت‌. تصمیم گرفت داخل اتاق مطالعه شون رو بگرده.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 10, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Into your armsWhere stories live. Discover now