⚠️Smut warning ⚠️
استیو با قدم های بلند خودش رو به خونه رسوند. جوری تعجیل داشت انگار اگه دیر میرسید مهمترین اتفاق زندگیش رو از دست میداد.
وارد خونه ساحلی اجاره کردشون شد. سر خم کرد و از طاق چوبی ورودیش گذشت و با ورودش به پذیرایی و دیدن تونی که پشت بهش ایستاده بود و مشغول صحبت با جارویس بود، از حرت ایستاد.
لحظه ای به قامت تونی نگاهی انداخت و پایین اومد و روی عص خوش فرمش که بخاطر فرم ایستادنش گردترهم به نظر میرسید ثابت موند
زبون روی لب هاش کشید و با قدم های آهسته بهش نزدیک شد. نمیخواست بترسونتش، پس اول برای دادن حس امنیت دستش رو به آرومی دور کمرش کشید و کمی پایین برد و توی گوشش نفس کشید و روی پوستش لب زد
-میدونی که دخترت به این نتیجه رسیده که من زیبای خفته ام؟
تونی با احساس حضور کسی پشت سرش لرزید و بعد به حرف استیو با صدای بلند خندید
+اوه... واقعا؟
استیو سرتکون داد و کمی عقب رفت تا به تونی فضا بده که بچرخه و درهمون حال گفت
-اون مطمئنه که من زیبای خفته ام و توهم پرنس فلیپ قصه های منی که با یه بوسه منو از خواب 70ساله بیدار کردی و طلسمم رو شکوندی...
تونی لبخندی به پهنای صورت زد و با لذت به مرد مقابل خیره شد. موهاشو از روی پیشونیش کنار زد و استیو محو تماشای حرکات تونی بود
تونی با ملایمت زمزمه کرد
+پس واجب شد یه بار دیگه زیبای خفته رو ببینم...
این بار استیو بود که با صدای بلند خندید وسر تکون داد و بعد جلو اومد و لب هاشو بوسید. نرم و آروم. والبته با هیجانی که سعی در کنترلش داد...
تونی بعداز مدت کوتاهی عقب کشید و متفکر پرسید
+موهای زیبای خفته هم طلایی بود اره؟
استیو با خنده تشر زد
-تونی....
و قبل از اینکه تونی بتونه چیزی بگه لب هاشو روی لب های از خنده باز شده تونی گذاشت و این بار با حرارت بیشتری بوسید
استیو دست هایی که هنوز شنی بودن رو روی باسن تونی گذاشت و به آرومی فشار داد و تنه تونی رو جلو کشید. فاصله کمی که بینشون بود از بین رفت و دیک نیمه سفت شده استیو به دیک تونی برخورد کرد و تونی ناله ای از سر لذت کشید.
کم کم سرش سبک شد و انگار که از لب های استیو شراب مینوشه، مستش شد...
اما علیرغم میل باطنیش سرش رو عقب برد و با چشم های خمارش گفت
+تو مطمئنی؟.... نمیخوای صبرکنیم تا...
استیو میون حرفش پرید و شکش رو پس زد
-نه تونی.... دیگه حتی نمیخوام یک دقیقه هم صبرکنم
تونی به تعجیل استیو لبخند زد و با رضایت سرتکون داد.
استیو عقب رفت و دستش رو گرفت وبه گوشه سالن هدایتش کرد و پشت مبلمان، تونی رو به دیوار تکیه داد و دستشو به طرف گردن تونی برد و تونی با حس دونه های شنی که از گردنش به زیرلباسش ریختند و قلقلکش دادند خندید و با اخمی ساختگی گفت
+دستات هنوز شنیِ استیو!!
استیو جلو اومد. اما به جای لب هاش، چونه اش رو بوسید و توی چشم هاش زل زد
-اینجوری میتونی اقیانوس رو احساس کنی...
تونی دست هاشو توی موهای استیو اسیر کرد و مجبورش کرد کمی عقب بره تا بتونه به چشم هاش نگاه کنه و با تحکم گفت
+اقیانوس رو هربار با نگاه کردن به چشم هات میتونم احساس کنم...
استیو جلو اومد و زبون روی گردنش کشید. بوسید و تا به طرف گوشش رفت و درحالی که بیشتر به دیوار میچسبوندش گفت
-گاد.... چطور میتونی همیشه بهترین جواب رو بدی...
تونی سرش رو به دیوار تکیه داد. حالا دیگه دیکش کاملا سفت شده بود و نفس کشیدن هاش منقطع!
با حاضرجوابی گفت
+استعدادمه...
استیو بوسه هاشو تاروی لب های تونی ادامه داد و دوباره مشغول بوسیدن اوند لب های سرخ شد..
لب هایی که هیچوقت از بوسیدنشون خسته نمیشد
روی لب هاش لب زد
-... تو استعداد های زیادی داری
تونی خسته از گفتگوی تموم نشدنیشون چشم های نیمه بسته اش رو باز کرد و استیو با دیدن نگاه منتظر تونی ادامه داد
-یه بار با یه بوسه مرد رویاهات رو از طلسمش نجات میدی... یه بار با یه جمله میتونی طوری بیطاقتش کنی که دلش بخواد بدون رفتن به اتاق خواب همینجا ترتیبت رو بده...
ابرو بالا انداخت و با شیطنت گفت
+شاید هدفم همینه!!
دستش رو روی دیک استیو کشید و با شنیدن ناله استیو تصمیم گرفت که دلش میخواد بیشتر اون صدارو بشنوه پس گفت
+مطمئنم دهنم استعداد های دیگه ای هم داره
چشمکی بهش زد و روی زانوهاش نشست
استیو با فهمیدن کاری که تونی میخواد بکنه نفسش رو حبس کرد و دستش رو به دسته مبل گرفت تا تعادلش رو از دست نده و مشتاق به تونی زل زد
تونی شلوارش رو تا جایی که بتونه دیکش رو دربیاره پایین کشید و بی طاقت اونو تو دهنش گذاشت
استیو ناله ای زیرلب کرد و چشم هاشو بست. تونی با مهارت لب هاشو روی دیک استیو پایین و بالا میکشید و زبون روی رگ های متورش میزد که این کار استیو رو به مرز جنون میرسوند، طوری که با اومدن فاصله کمی داشت. تونی درحالی که دست هاشو به بالز های استیو میکشید، سر بلند کرده بود تا رضایت رو توی چشم ها و حرکات استیو ببینه.
همیشه با راضی کردن شریکش به اوج لذت میرسید و استیو... اوه اون همیشه بهترین قدردانی رو بهش نشون میداد...
استیو با حس پر شدن دیکش از کام دست هاشو به آرومی توی موهای تونی فرو برد و با چندبار جلو عقب کردن خودش رو داخل دهن تونی خالی کرد.
تونی لب هاشو از هم باز کرد و عقب رفت و بعداز چند نفس عمیق به زیر خنده زد.
استیو هنوز پایین نیومده از حال شبیه به نعشه گیش چشم باز کرد و به تونی خیره شد. تونی خودش رو توضیح داد
+تمام وجودمو شنی کردی راجرز!!
زبون روی لب هاش خشک شده اش کشید و با لبخند گفت
-خودم میتونم درستش کنم... بیا بریم حموم...
تونی با موافقت از جاش پاشد. موقع بلند شدن به استیو تکیه کرد و دستش رو گرفت و قبل از اینکه استیو بتونه دیک سافت شده اش رو توی شلوارش برگردونه با صدای باز شدن در هردو از جا پریدند و همون لحظه صدای پیتر اومد
_دد....!!؟
استیو روبه دیوار قرار برگشت و سرخ شده مشغول برگردوندن دیک سافت شده اش تو شلوارش شد.
تونی خندید و جلو اومد تا جلوی دید بچه هاش رو بگیره
هارلی با ورودش به پذیرایی متوجه موقعیت بینشون شد و دستش رو روی شونه مورگان گذاشت تا از جلو رفتنش جلوگیری کنه و با نگاهی که به جفتشون انداخت و با تردید گفت
_بدموقع اس؟
تونی به نیمرخ صورت سرخ شده استیو نیم نگاهی انداخت و با خنده گفت
+نه نه اصلا
و پیتر نامطمئن به ساعتش اشاره کرد تا ورودشون رو توجیه کنه
_خودت گفتی یک ساعت و نیم دیگه.... که ناهار بخوریم...
استیو بعداز چند نفس عمیق به طرفشون برگشت و دست به کمر شد
+اوه ناهار!!...
صداشو صاف کرد و درحالی که سعی میکرد لرزشش رو مخفی کنه به طرف تونی برگشت و گفت
-بنظرت چیکار کنیم تونی! ؟
بعداز ارضا شدن، هنوز سرش سبک بود و بخاطر ورود ناگهانی بچه ها نتونسته بود به حالت مساعدی برگرده..
ذهنش خالی شده بود و دراون لحظه به تنها چیزی که میتونست فکر کنه دیک همچنان سفت تونی و ناکام موندنش بود....
+بنظرم بچه ها میتونن از جارویس بخوان تا غذا سفارش بده و برای منم هرچیزی که خودشون سفارش دادن بگیرن... چون باید برم حموم که تمام این شن ها رو از بدنم پاک کنم دیگه.... میدونی...
با دیت به سرو صورتش اشاره کرد و قبل از رفتن چشمکی حواله استیو کرد و به طرف پله ها رفت
استیو با سرتایید کرد
-ایده خیلی خوبیه...اتفاقا منم نیاز دارم شن هارو پاک کنم... پس پسرا مشغول شید
گفت و به دنبال تونی به طرف پله ها رفت
هارلی روبه پیتر کرد و گفت
_بد موقع بود!
و پیتر درجواب سرتکون داد و گفت
_بنظرت "شنها" اسم رمزشونه؟
مورگان سربلند کرد و با گردنی کاملا خم شده روبه برادرهاش گفت
_چی شد الان؟
.
استیو به آرومی خودش رو داخل تونی جلو عقب میکرد. تونی سرش عقب برده و رو به شونه استیو تکیه داده و با چشم های نیمه بازش به سقف زل زده بود.
بخار آبی که بخاطر باز بودن دوش آب تمام حمام رو مهآلود کرده بود، عرقی روی بدن های برهنه جفتشون نشونده بود.
استیو با ورودشون به حمام دوش رو باز کرد تا صدای آب، مانع از شنیدن صدای ناله هاشون بشه و بعداز درآوردن لباس هاشون به گوشه حموم خزیدن و لب هاشون لحظه ای از هم جدا نشد...
تونی با هر ضربه ای که استیو به آرومی داخلش میزد به ارگاسمش نزدیکتر میشد
اما نمیخواست از این حال بگذره
پس به سختی در کنترل ارگاسمش بود که تا جایی که میتونه اونو به تاخیر بندازه...
استیو بوسه های ریزی به جای جای صورتش مینشوند و توی گوشش زمزمه های عاشقونه میکرد
همون هایی که قندو توی دل تونی آب میکرد و باعث میشد هر لحظه بی طاقت تر بشه
با بی طاقتی پرسید
-تو منو تا ابد دوست داری مگه نه؟
صداش دورگه و بم شده بود. اینقدر آروم زمزمه کرد که فکر نمیکرد استیو شنیده باشه...
شنیده بود!... اما نمیتونست لحظه ای لب هاشو از پوست داغ تونی برداره تا جوابش رو بده
جوری گردنش رو میبوسید که مطمئنا بعداز حمام جاش تا ساعت ها روی گردن و پشت گوشش بمونه...
تونی جواب سوالشو از قبل میدونست!
حسش کرده بود...
میدونست این عشق، تموم شدنی نیست
این حس و حال ادامه داره
تا ابد!!
ولی میخواست بشنوه
میخواست استیو تمامشون رو به زبون بیاره
تا مطمئن بشه که اون هم حسش کرده...
استیو بالاخره لب هاشو از روی پوست تونی برداشت خیلی کم ازش فاصله گرفت و دستشو به گردن تونی کشید و سرش رو توی دست هاش محصور کرد. به یک باره دیکش رو داخل تونی فرو برد و تونی با حس ضربه ای که به پروستاتش خورد آهی از سر لذت کشید..
استیو راضی از حسی که به تونی داده، لب پایینشو مکید و زمزمه وار گفت
+تا ابد....
قلب تونی با شنید صدای با آرامش استیو لحظه ای از حرکت ایستاد
+مهم نیست چی پیش بیاد...
آروم بود، اما محکم...
+دوستت دارم تا ابد!
یه قول و قرار هایی داخلش داشت!
لبخند روی لب های تونی عمیق شد و درحالی که هنوز کمرش تو حصار دست استیو اسیر بود، سرشو چرخوند و بوسه ای روی لب های استیو نشوند.
بوسه ای که درش، قدردانی و رضایت از حرف های استیو بود. چون اون دقیقا همون چیزی رو گفته بود که تونی میخواست بشنوه
بوسه اشون رو قطع کرد اما ازش فاصله نگرفت و روی لب هاش لب زد
-منم دوستت دارم... تا ابد...
و خودش از شنیدن این حرف احساس بهتری پیدا کرد...
انگار دل بیقرارش آروم شده بود
به سکون رسیده بود..
ضربه های استیو دوباره شدت گرفت و همزمان دست هاشو روی دیک تونی کشید و بالزهاشو ماساژ داد
اوه گاد
مردمک چشم تونی عقب رفت
اون دیگه نمیتونست تحمل کنه...
دیکش شروع به نبض زدن کرد. بریده بریده گفت
-عاه... استیو... من... دارم... میام
استیو بی توجه بهش بوسه هایی از شونه اش نشوند تا به زیرگوشش رسید
-فکر نمیکنم... دیگه.... بتونم.... عاه...
استیو ضربه دیگه ای به پروستاتش زد و دستش رو به روی دیک تونی برگردند.
و تونی تنها با لمس دست استیو کل آبش یکدفعه خالی شد و دیوار روبه روش رو نقش سفید زد
+اوه.... بیب...
همچنان که تونی مشغول ارضا شدن بود، استیو به آرومی درحال نوازش دیکش بود که کامش رو ازش خارج کنه...
کم کم با هر لمس دست استیو، تمام بدنش میلرزید...
دیکش بیش از حد حساس شده بود
توانش رو نداشت که ازش بخواد تمومش کنه و ادامه نده. چون اون عاشق این بود که استیو با نوازش کام رو از دیکش خارج کنه...
همچنان دیکش داخل تونی بود اما بی حرکت ایستاده بود تا تونی به حالت عادی برگرده..
تونی بعداز چند نفس عمیق گفت
-این فوق العاده بود
استیو به حرفش لبخندی زد و به آرومی ضربه زدن رو شروع کرد. توی گوشش زمزمه کرد
+میخوای دوباره....
دستشو روی دست استیو گذاشت تا اونو از روی دیکش برداره
-اوه نه استیو.... گاد خیلی حساس شده... فکرنمیکنم دیگه بتونم...
استیو دستش رو روی گودی کمر تونی گذاشت و کمی بیشتر به جلو خمش کرد. کمرش قوسی گرفت و سوراخش بیشتر به دیک استیو چسبید
استیو هم با دیدن این صحنه فکرنمیکرد بیشتر از این بتونه تحمل کنه.
بدن پیچ و تاب خورده تونی، با اون لب های سرخ و چشم های نیمه بازش که از سر لذت پلک های سنگینش رو باز و بسته میکرد، بیشتر شبیه به اثر هنری بود!!
اثر هنری که استیو علاقه زیادی به کشیدنش داشت
ضربه هاش شدیدتر شد. ناله های تونی اونو به اوج لذت میرسوند. درست قبل از اینکه ارضا بشه آهی کشید و سرش رو توی گودی گردن تونی فرو برد و تمام کامش رو داخل تونی ریخت
چند دقیقه ای همونطور ایستادند
تا جفتشون نفسی تازه کنند و بعد استیو... دیکش رو خارج کرد و تونی رو به طرف دوش کشوند
تونی بی رمق، با پاهایی لرزون پیش رفت و همراه با استیو به زیر دوش رفت
هنوز نتونسته بود به حالت عادی برگرده!
هنوزم لذت رو توی تک تک سلول های بدنش حس میکرد
و هنوزم سرش سبک بود...
استیو دستی به باسن تونی و سوراخ ملتهبش کشید و با آرامش مشغول خارج کردن کامش و تمیز کردن سوراخش شد
تونی با چشم های بسته، دستشو توی موهای خیس استیو فرو برد و لب هاشو از هم باز کرد و به دنبال پیدا کردن لب های استیو جلو اومد و بوسیدش
استیو روی لب های تونی خندید و بوسه اشون رو ادامه داد
شیرینی محبت های استیو بعداز سکس وصف نشدی بود!! و همین باعث میشد که تونی بخواد بارها و بارها تجربه اش کنه و دیگه براش مهم نباشه تو چه وضعیت وخیمی گیر کرده بودند...
اگه آخرش به اینجا ختم میشد
تونی با جون و دل هر سختی رو می پذیرفت!
.
باقی روزشون با شوخی و خنده گذشت
و البته کمی از خجالت سرخ شدن های استیو و شوخی های تونی..
نگاه های مرموز هارلی و پیتر بهم
و غذا خوردنشون توی سکوت
اما خب این بار دورهم جمع شدنشون با دفعه های گذشته فرق میکرد
چون بعداز مدت ها همه اشون از ته دل خندیده بودند
همینکه رابطه بین تونی و استیو مثل سابق شد، همه چیز به حالت قبل برگشت
و حتی بهتراز اون
مثل خیلی قبل تر ها...
همون موقع هایی که تازه باهم ازدواج کرده بودند
قبل از اینکه بحث و جدل های بی نتیجه بینشون فاصله بندازه و اوقاتشون رو تلخ کنه!
شب بعداز شام همه به اصرار تونی، توی پذیرایی جمع شدند تا باهم انیمیشن زیبای خفته رو ببینند...
مورگان خوشحال از تصمیم پدرش و هارلی و پیتر با بی حوصلگی به تماشاش نشستند..
هیچکدومشون اما متوجه حال تونی و قندی که با دیدن هر سکانس انیمیشن توی دلش آب میشد و خودشو بیشتر تو بغل استیو مچاله میکرد، نبودند...
چون از نظر اون اونها حالا عاشقانه ترین فیلم دنیا رو دیده بودند!!
فیلمی که تونی میتونست آخرش بنویسه براساس یک داستان واقعی!!
YOU ARE READING
Marvelous Drama (Spin Off)
Fanfictionشیپ:استونی ژانر: عاشقانه، هپی وضعیت: اسپین آف معرفی: اسپین آفی از ادامه فصل اول، که استیو و تونی و بچه هاشون بعداز اتفاقات تلخ افتاده بینشون، بالاخره به آرامش میرسند و به مسافرتی شاد میروند «این وان شات خط متفاوتی از داستان اصلی دنبال میکند و به فص...