مظنون

49 6 63
                                    

نامش را زندگی گذاشتیم
غافل از آنکه
زندگی ، همان عذابی بود که نقابِ زیبایی بر چهره داشت
نامش را مرگ گذاشتیم
غافل از آنکه
مرگ ، منجیِ ما از دست زندگی بود!
زندگی ، از وحشت طرد شدن
انسانها را با ترس و غریزه زنجیر کرد
و افسارِ افکارشان را کشید
و هرگز نفهمیدیم
که هیچکس
در هیچجای دنیا
زندگی را شادی معنا نکرد!
هیچکس قولِ آسایش نداد
و هیچکس ،
مرگ را عذاب و درد معنا نکرد!
تمامش تصور مضحک خودمان بوده و بس.

By : Hediye
Couple: 2min~
Genre : dark , crime , mystery , psychological , angst .
______________

جمعیتی که جمع شده و با تاسف سر تکان میدادند ، پلیسهایی که به هر ریسمانی چنگ می انداختند تا مدرکی پیدا کنند ، امبولانسی که انگار برای بردن جسد آمده بود ، هیاهو و پچ پچ هایی که از هر سمت شنیده میشد و چهره کلافه و خسته کاراگاهان پلیس ... همه و همه فقط اثبات میکردند که دوباره ، اتفاق افتاده بود . برای نهمین بار در طی سه ماه!

نوار زرد رنگی که به دور صحنه جنایت کشیده شده بود را بالا زد و رد شد ‌.
صحنه دلخراشی بود... دختری با صورتی بی رنگ و زخمی عمیق بر گونه اش روی زمینِ سرد افتاده بود و از پشت چشمان بسته اش به جایی در آسمان نگاه میکرد . موهای بلندش که احتمالا تا مدتی قبل از قتل ، مورد مراقبت شدید قرار میگرفتند حالا آشفته و کثیف زمین را جارو میکردند و باد هر طور که دلش میخواست آنها را به بازی میگرفت . بدنش دیگر به خاطر سردیِ هوای دسامبر نمی لرزید .. آن دختر دیگر به خاطر نیمه عریان بودن جلوی این حجم از جمعیت نمیگریست.. چون آن دختری که در این جسم زندگی میکرد ، الان دیگر وجود نداشت . چون آن دختر ، حالا فقط یک جسد بود . جسدی با صورتی بی رنگ و لبهایی خاموش ...

خالی ، مُرده و بی روح!

کنار قربانی چمباتمه زد و آن بوی تعفن انگیز را نادیده گرفت . هیچ خونی اطراف جسد نبود و همین نشان میداد که قتل اینجا انجام نشده ... لباسهایش طوری پاره شده بودند که انگار دخترک بیچاره برهنه بود و هیچ لباسی به تن نداشت! بدن ظریفش کاملا با چاقو خط خطی شده بود و تاول ها و خون های خشک شده در اطراف زخم ها ، هر بیننده ای را منزجر میکرد .

قسمت شکم قربانی هیچ لباسی نداشت . واضح بود ، آنجا محل حکاکی شدنِ اعداد بود !

عددِ 17 با چهار ضرب عمیق و سریع چاقو روی شکم قربانی کشیده شده و خون اطرافش خشک شده بود . اطراف زخم نشانه هایی از عفونت و چرک دیده میشد و همین نشان میداد که دخترک تا مدتی بعد از ضربه های چاقو ، زنده بوده.

با دقت بیشتری نگاه کرد و به زخم روی شکمش دست کشید . بین این قربانی و قربانی های قبلی فرق کوچکی وجود داشت ! زخم روی شکم آنها آنقدر عمیق بود که بدنشان تحمل نمیکرد و دور زخمهایشان فقط مقدار زیادی خون خشک شده دیده میشد . اما عددِ این قربانی سطحی بود . آنقدر سطحی که تا دو روز زنده بماند و بعد به علت عفونت و خونریزی بمیرد !

king of corpses Where stories live. Discover now