part 2

27 2 0
                                    

فردای کنسرت بود.تو اتاق هتل بودیم. به سینه هاش تکیه داده بودم و دستاش دور کمرم حلقه شده بود، برگشتم سمتش درست مثل یه بیبی بانی کیوت خوابیده بود.

انگار اون کسی که دیشب کمرش له شد اون بود. موهاش که بلند شده بود رو ریخته بود .رو صورتش رو اروم کنار زدم .با لبخند بهش نگاه میکردم و به دیشب فکر میکردم.

در کل این چند شب تو تور هم من هم کوک خیلی ضایع بازی درآورده بودیم.ولی دوتامون دوست داشتیم بقیه از احساسمون به هم باخبر بشن.

احساس ما بزرگ تر از این بود که مخفی بمونه.دستم رو برده بودم تو موهای کوک و داشتم نوازشش میکردم که صدای در زدن اومد.

کوک دستش رو دور کمرم محکم تر کرد و غرغر ریزی کرد .در دوباره زده شده.صدای جیمین رو شنیدم:

×کوکککک تهیونگگگگ در رو باز کنیدددد.

کلا این چند روز اینجوری بود هر روز جیمین اینجوری بیدارمون میکرد.کوک با صدای گرفتش جواب داد

+اگه گذاشت ی روز خودمون از جا بلند شیم کی میشه یونگی بفهمه تو دلش چه خبره .شبا یه جوری جرش بده اول صبحی دم در اتاق ما نباشه .

خندیدم و درحالی که بلند میشدم گفتم اول اینکه شما بیشتر از این که من بغلت بودم لذت بردی .دوما این که اگه به خود جیمین باشه که کاری نمیکنه مگر این که ما این دوتارو به هم برسونیم.

جیمین از پشت در داد زد :چی میگین شما  یک ساعته.تهیونگ سولمیتت پشت دره بیا در رو باز کن.خندیدم و در حالی که سعی میکردم شلوارمو بپوشم .رفتم که در رو باز کنم.

در رو که باز کردم جیمین اومد تو و شروع کرد سر کوک غر زدن:هی بانی هیکلی گنده سولمیت منو له کردی دیشب نمیتونه راه بره بیاد درو باز کنه.تقصیر کوکه اگه ی بار تورو میکرد میفهمیدی.کوک :منم رفیقتم مثل اینکه وقتی با یونگی کار داری پیش منی الان داری غر میزنی بعدم تقصیر سولمیتت که اینقدر شیرینه که ادم دلش میخواد...جیمین نذاشت ادامه باشه باشه نمیخواد باز شروع کنی تا صبح از خوشمزگی های عشقت بگی.من با خنده به دعواشون گوش میدادم

که جیمین انگار یهو ی چیزی یادش اومد.گفت:راستی منیجر گفت باهاتون کار داره.بعد صبحونه برین پیشش.منو کوک با نگرانی به هم نگاه کردیم.میدونستیم به خاطر این چند شب قراره توبیخ شیم.ولی نگران بودیم که منیجر چی میخواد بهمون بگه.تو همون حین هوسوک سرش رو از در نیمه باز اتاق کرد تو و رو به جیمین که تو اتاق ما بود گفت.بیا بریم صبحونهه.امروز هتل صبحونه مخصوص سرو میکنه.

جیمین با ذوق به سمت هوسوک رفت که باهم برن پایین برای صبحونه.هوسوک هم با لبخند شیطانی رو به منو کوک گفت شما هم هر وقت کارتون تموم شد بیاین پایین.سعی کنید قبل تموم شده صبحونه برسید و رفت .

The farthest near Where stories live. Discover now