lover

222 40 17
                                    


همونطور که نگاهش روی در ورودی ساختمون ویلاییِ بزرگ رو به روش ثابت مونده بود،نفس عمیقی کشید و زیر لب با خودش گفت:خیلی خب.این چیزی نیست،همش یه جسده...هیچ مشکلی پیش نمیاد،تو فقط باید بری ببینیش و بگی که دلیل مرگش چیه...

و در نهایت بعد از کلی نفس عمیق خودشو راضی کرد که وارد اون خونه بشه.

صدای جیغ و گریه مادر و خواهر پسری که خودکشی کرده بود چهار ستون بدنشو می لرزوند و دلش میخواست همونجا رو زمین بشینه و با دستاش گوش هاش رو بپوشونه تا دیگه اون حرف های دردناک رو نشنوه.

پلک هاشو محکم روی هم فشرد و بعد از باز کردنشون،با قدم های محکم به سمت اتاقی که منبع اون صداهای وحشتناک بود رفت.

با اولین قدمی که تو اون اتاق گذاشت،متوجه شد که تختی که بدن بی جون پسر جوون روشه به رنگ قرمز در اومده و دیدن اون صحنه برای چند لحظه کوتاه کافی بود تا احساس کنه سرش گیج میره و نگاهشو بگیره.

-من نمی تونم...خودت گزارشش رو بنویس.

قبل از اینکه با قدم های سست اتاق رو ترک کنه رو به همکارش گفت و بی توجه به نگاه گیج و متعجبش از اونجا خارج شد.

درسته،اون به عنوان یه دکتر یه عالمه عمل جراحی پشت سر گذاشته بود و دیدن خون باید براش یه چیز عادی محسوب میشد ولی در حال حاضر مشکل اینجا بود که اون خون متعلق به یه بدن مرده بود و هیچ چیزی اونو بیشتر از این وحشت زده نمیکرد.

وقتی به خودش اومد،دوباره جلوی در اون خونه ویلایی وایساده بود.با یاد آوری چیزی گوشیش رو از تو جیب روپوش سفید رنگش درآورد تا به همکارش پیام بده.نمی تونست برای گفتنش برگرده به اون خونه.

-از اونجایی که اونجا خون دیده میشد،باید به پلیس زنگ بزنی.ممکنه فقط یه خودکشی ساده نباشه.

+نگران نباش دکتر شیائو،زنگ زدم.

گوشی رو دوباره تو جیبش گذاشت و با حس کردن پیچش معده اش ناله آرومی کرد:دوباره نه...

اینکه هر بار با دیدن خون یا حس کردن بوش حالش بد میشد و معده اش به هم می پیچید دیگه براش عادی شده بود ولی الان واقعا وقتش نبود.

صبح وقتی بهش گفتن باید برای بررسی یه جسد بیاد اینجا حوصله صبحونه خوردن رو نداشت و این میتونست یه دلیل دیگه برای درد معده اش باشه،که هر لحظه شدید تر میشد.

بعد از تکیه دادن به دیوار پشتش دستشو رو قسمتی که درد داشت گذاشت و شروع کرد به ماساژ دادن ولی خودش خوب میدونست که این کار مشکلشو حل نمی کنه.نه تا زمانی که معده اش پر نشده.

چند دیقه گذشته بود و اون همچنان در تلاش بود که درد معده اش رو کمتر کنه که همون لحظه ماشین پلیسی که یکم پیش متوجهش شده بود جلوی در خونه پارک شد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 11, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

yizhan oneshotsWhere stories live. Discover now