"Part six"

44 6 0
                                    

-این پارت شامل صحنه‌های اسمات هست.. پس اگه جنبش رو ندارید نخونید!! ممنون-



گاهی اوقات مهم نیست چقدر چیزیو بخوای-
یا چقدر دوستش داشته باشی..
چقدر رویات باشه و چقدر ارزوشو داشته باشی..
وقتی اون اشتباه باشه .. باهاش کنار نمیای!
شاید همونقدر که مونبیول به این بوسه نیاز داشت..سولار هم داشت
دوسش داشت و لذت میبرد.از بوسه گرمی که هر لحظه خشن تر میشد یا دست های مونبیول که تمام بدنشو لمس میکرد لذت میبرد.
اما میترسید..و ناراحت بود
این اولین بوسه زندگیش بود که هر لحظه بیشتر هدر میرفت.نمیدونست چیکار کنه..
"اون مونبیوله" هر وقت که دست هاش برای جدا کردن اون دختر از خودش بالا میومد این جمله تو مغزش به صدا در میومد و سولارو منصرف میکرد
ادعا داشت که مونبیولو دوست داره؟خب الان وقتش بود که اینو ثابت کنه.اون بهش نیاز داشت! چی مهم تر از این بود؟؟
"شاید اینکه...این رسما اولینمه"
مغز و قلبش جوری به جون هم افتاده بودن که سولار به این فکر میکرد "با کدوم عضوه دیگه میشه فکر کرد؟؟"
وقتی لب هاشون از هم جدا شد،سولار تازه موقعیت و درک کرد.سولار عملا لخت تو بقل مونبیول ایستاده بود!!و جالب این بود که خودش هم نفهمید مونبیول چطور اون پیرهن و کت و از تنش دراوارد!
صورت سرخ شده سولارو قاب گرفت و لب هاشونو دوباره روی هم گذاشت‌.زبونشو تو دهن سولار چرخوند و لب پایینشو گاز گرفت.با ولع بیشتری به بوسیدن لب هاش ادامه داد و دست هاشو بین موهای نرم سولار فرو کرد.
ناله ارومی کرد و سرشو عقب کشید تا نفس بکشه.اما مونبیول دوباره اونو به طرف خودش کشید و یه بوسه ، خشن تر از قبلی و شروع کرد.
مک محکمی به لب هاش زد و دوباره لبشو گاز گرفت.
دست هاشو بالا اوارد و رو سینه مونبیول گذاشت.سرشو عقب کشید و در حالی که نفس نفس میزد گفت:صبرکن...ما..فکر کنم نباید-
انگشتشو روی لب های سولار گذاشت و زمزمه کرد:هیشش
سرشو تو گردن سولار فرو کرد و همزمان دست هاشو از کمرش پایین کشید.پوست نرمشو مکید و در اخر همونجارو گاز گرفت،جوری که مطمئن باشه جاش میمونه
سرشو پایین تر برد و لب های خیسشو به گودی گردن سولار کشید،دوباره پوستشو مکید و چنگی به باسن نرمش انداخت.
سولار نفس تندی کشید و چشم هاشو بست،سرشو کج کرد تا فضای بیشتری به مونبیول بده.احساس میکرد دل پیچه داره..یه حس عجیب و در عین حال لذت بخش
اونا فقط همو بوسیده بودن ولی سولار با همین هم تحریک شده بود.اما هیچکدوم از اینا خوشحالش نمیکرد
اولین بوسه-
اولین مارک-
سولار برای تجربه کردن هر کدوم از اینا سناریو های مختلفی چیده بود!اینکه چطور با کسی که دوستش داره عشق بازی کنه و ببوستش..و حالا همه ی این تصورات به فنا رفته بود!! اونم به بدترین شکل!
دست از کبود کردن پوست سفید دختر برداشت و نفس تندی تو گردنش کشید،چنگی به کمرش انداخت و اونو روی تخت هول داد.عجول بند های سرهمیشو باز کرد و اونو از پاهاش پایین انداخت.لبه نیم تنشو گرفت و اونوهم دراوارد.
سولار مشغول جنگیدن با دسته ای از موهاش بود که به زنجیره گردنبندش گره خورده بود.
خنده ای کرد و روی سولار خیمه زد،لب هاشو روی لب های سولار گذاشت و دستشو به رون پاش کشید تا جاشو بین پاهای سولار راحت کنه.
دستشو از کمر سولار بالا کشید و قفل لباس زیرشو باز کرد،کمی ازش فاصله گرفت و اونو از تنش بیرون کشید‌.
خجالت زده اب دهنشو قورت داد و دستشو روی چشم های مونبیول گذاشت.در حالی که به ارومی نفس نفس میزد گفت:تو...مستی...نه..من
خندید:نمیخواد خجالت بکشی
دستشو بالا اوارد و روی دست سولار گذاشت
-فقط...بهتره تمومش کنیم
دست سولارو از چشم هاش پایین اوارد و اونو بالای سرش نگه داشت.سرشو تو گردن سولار فرو کرد و کناره گوشش زمزمه کرد:بزار بهت نشون بدم چی بهتره
انگشت هاشو به ارومی ، از سینه سولار پایین کشید.پلک هاشو بهم فشرد و نفسشو حبس کرد..با احساس دست بیول بین پاهاش ناله ارومی کرد
پوزخند زد:من فقط بوسیدمت و تو یجوری هستی انگار که میخوای اورگاسم بشی!هنوزم میخوای تمومش کنم؟
حق با اون بود.سولار احساس میکرد از وقتی که منتظر نتیجه امتحانش بود هم بیشتر استرس داشت!
با دیدن چهره مصمم سولار خنده ای کرد و دستشو بالا اوارد و روی لب های سولار گذاشت.
+سه ثانیه بهت وقت میدم..یا برو..یا بزار ادامه بدم
به ارومی لب زد:داری هر احساس خوبی که بهت دارمو نابود میکنی
+چطور هنوز متوجه نشدی؟ادما بیرون تخت و توی تخت خیلی فرق دارن!
"متوجه نشدم چون این اولین باریه که یکیو تو تخت میبینم..اونم تورو!"
+یک
مضطرب به لب های مونبیول خیره شد.واقعا دوست داشت بلند بشه و بره!مونبیول هیچوقت گزینه خوبی برای اینکار نبوده..اون خودش دوست دختر داره!و الان مسته...اونا باهم صمیمی نیستن و..
سولار میتونست انواع مختلفی از دلایلی که نمیتونه رو این تخت بمونه و بگه!
شاید اگه اولین تجربش نبود میتونست به موندن فکر کنه
+دو
مغزش دستور میداد بلند بشه اما بدنش اینکارو نمیکرد!از طرفی مونبیول جوری سولارو نگه داشته بود که اگه بخواد هم نتونه بلند بشه!!
-ولم کن برم
+سه
هر دو همزمان باهم گفتن.لبخندی زد:ببخشید..ولی تایمت تموم شد
خواست حرفی بزنه اما مونبیول بوسه جدیدی شروع کرد و این اجازه رو بهش نداد.مکی به لب پایینش زد و به بوسیدن لب های سولار ادامه داد.زبونشو روی لب های سولار کشید...انگار که لب هاش طعم رژ لب توت فرنگیشو گرفته بود
دستشو پایین کشید و همزمان با عمیق کردن بوسه فشاره محکمی به سینش داد،ناله سولار بخاطره بوسشون خفه شد.بدون دور کردن صورتش لب هاشونو از هم جدا کرد و اجازه داد سولار نفس بکشه
سینه گرم سولارو تو‌ دستش گرفت و کناره گوشش گفت:خیلی نرمه
و پشت سرش‌ فشاره محکم تری بهش داد.
ناله ارومی کرد،حالا چشم هاش پر از اشک شده بود..دوباره همون احساس دل پیچه ی عجیب و داشت.پلک هاشو روی هم فشرد و تلاش کرد به خودش دلداری بده
"اشکالی نداره..چیه مگه؟همه این چیزارو تجربه میکنن.نمیشه که همیشه همینجوری موند!"
"از جایی که اون مونبیوله...باید خوشحالم باشم"
گازی از گردن کبود شده سولار گرفت و سرشو پایین تر اوارد.سولار تکون ارومی خورد و این باعث خنده مونبیول شد.لب هاشو رو سینه سولار گذاشت و مک ارومی بهش زد.
ناله ای کرد و دست هاشو میون موهای مونبیول فرو کرد،سولار حتی بیشتر از قبل تحریک شده بود.
خودشو کمی از روی سولار بلند کرد و دستشو پایین کشید،اما سولار دستشو رو دست بیول گذاشت و تو جاش نیم خیز شد.با تعجب بهش نگاه کرد
در حالی که به انگشت های باریک مونبیول خیره شده بود با بغض لب زد:فقط...اروم‌‌..باشه؟...من میترسم
خندید.سولار ادامه داد:من...اولین بارمه..
خندشو جمع کرد و سر تکون داد،دستشو پایین اوارد و پاهای سولارو از هم فاصله داد
+مطمئنی؟چون دروغم بگی فایده نداره
سولار لب باز کرد تا جواب بده،اما بیول ناگهانی دو انگشتشو واردش کرد و حرفشو به ناله بلندی تبدیل کرد.
با حرکت دست مونبیول دوباره ناله کرد و سرشو به بالشت فشرد.چیزیو احساس میکرد که تا حالا تجربه نکرده بود،یه چیزی فراتر از گرما.همینطور درد عجیبی که باعث میشد بخواد پشت هم ناله کنه
سوپرایز شده سرشو تو گردن سولار فرو کرد و دستشو با سرعت بیشتری حرکت داد.
ناله ای کرد و چشم هاشو باز کرد.قوصی به کمرش داد ، نگاهش به طرف سینه های مونبیول رفت.تتویی بین سینه هاش داشت که سولار به سختی از زیره سوتینش تشخیص داد یه صلیبه!
"چقدر سکسی.."
کم کم درد جای خودشو به لذت داد...اما اون لذت با احساس انگشت سوم بیول دوباره از بین رفت.
ناله بلندی کرد و چنگی به بازوی مونبیول انداخت.اما مونبیول کناره گوشش زمزمه کرد:هیشش
دستشو به ارومی حرکت داد و نفسشو تو گردن سولار فوت کرد.
-اههههه
نالید و بازوی مونبیولو تو دستش فشرد،لرزی به بدنش نشست و لحظه بعد همراه با ناله بلندی به کام رسید.اولین اورگاسم زندگیش!!!
پلک هاشو بهم فشرد و تلاش کرد تمرکز از دست رفتشو برگردونه.قطره اشکی از چشمش چکید..فکر میکرد قراره تموم بشه اما مونبیول دوباره دستشو حرکت داد..تند تر از قبل
هقی زد و بازوی مونبیولو تو دستش فشرد.لب زد:تمومش..کن
+هیشش..تازه داریم شروع میکنیم
-مونبیول!!
+نچ..اینجوری نه
انگشت چهارمشو هم واردش کرد و ادامه داد:اسممو ناله کن
پلک هاشو از درد بهم فشرد و بازوی مونبیولو بیشتر فشار داد تا یجوری خودشو تخلیه کنه.ناله ای کرد و پاهاشو به ارومی تکون داد تا تمومش کنه اما این باعث شد بیول بخواد دستشو تند تر تکون بده.
-اههههه
ناله ‌کرد..اما این ناله بیشتر شبیه گریه بود!بی اختیار ناله میکرد و گاهی فشاری به بازوی مونبیول میداد تا بهش بفهمونه درد داره و باید تمومش کنه،اما اون در جواب پوزخندی کناره گوشش میزد و ضربه انگشت هاشو داخل سولار بیشتر میکرد.
لب هاشو به گوش سولار چسبوند و گفت:متاسفم...ولی خیلی بدشانسی که اولین تجربت با منه
سولار دوست داشت داد بزنه "خودم فهمیدم!!" ولی بجای اون ، فقط ناله ای از بین لب هاش خارج شد.اب دهنشو قورت داد و به کمرش قوص داد تا شاید وضعیتشو بهتر بکنه.
دسته ای از موهای سیاه رنگ مونبیول روی صورتش ریخت.فقط یه نفس عمیق کافی بود تا با عطر قهوش مست بشه.عطری تلخ...و در عین حال لذت بخش و دوست داشتنی،درست مثل خوده بیول!
با احساس اون درد عجیب و قلقلک ماننده دلش ، قطره های بعدی اشکش هم روی گونه هاش ریخت.تا همین الانم به عنوان اولین رابطش زیادی درد کشیده بود و احساس میکرد بدنش اصلا امادگی اورگاسم دوم و نداره..
اما سولار بیشتر از اون تحریک شده بود که بخواد جلوی خودشو بگیره.اشک دیگه ای روی گونش سر خورد و روی گونه ی مونبیول چکید ، که همچنان صورتشو تو گردن سولار فرو برده بود و نفس های سنگین میکشید
برای سولار..همه چیز مثل یه پارادوکس بود.
سولار برای هر کدوم از این لمس ها ارزو داشت..هنوزم نمیتونست حسشو به مونبیول انکار کنه پس از این احساس لذت میبرد..بدنش که تا الان اینو نشون میداد
از طرفی متنفر بود-
از خودش متنفر بود که همیشه یه جایگزینه..چرا هیچوقت در اولویت کسی نبود؟رسما برای همه ی دوست هاش فقط یه جایگزین بود،جایگزین کسی که اونا نمیتونن تو اون لحظه داشته باشنش..
احساس میکرد از اون دختری که تو گردنش نفس میکشه هم متنفره!
از تک تک لمس هایی که فقط از سره خشمِ شخص دیگه ای بود متنفر بود...سولار اینارو میفهمید پس چرا همچنان اینجا دراز کشیده بود تا مونبیول هر کاری که میخواد انجام بده؟
چنگی به کتف بیول انداخت و دوباره با ناله بلندی به کام رسید.انگار که با یه ماشین تصادف کرده بود..فقط کل بدنش به جای درد مطلق ، از حس های عجیب و غریبی پر شده بود.
هقی زد و بعد از پایین اواردن دست هاش سرشو به بالشت فشرد،قفسه سینش به تندی بالا و پایین میشد و لب هاش از نفس نفس زدن خشک شده بود.
انگشت هاشو از سولار بیرون کشید و خودشو بلند کرد.بین پاهای سولار نشست و نگاه خمارشو رو بدن هوس انگیز و سفید سولار چرخوند.لب هاشو لیسید و نگاهشو اطرافش چرخوند.
با این حال...هنوزم به چیزی که میخواست نرسیده بود."شنیدن صدای سولار وقتی اسمشو ناله میکنه" احساس میکرد بعد از اون خورد شدن به همچین چیزی نیاز داره..تا دوباره به خودش بفهمونه هنوزم هیچی ازش کم نشده!یا هنوزم همون مونبیوله سابقه..
نگاهی به سولار انداخت که صورتشو با دست هاش پوشونده بود و تلاش میکرد پاهاشو بهم نزدیک کنه.اما از جایی که بیول نشسته بود،نمیتونست
تک خنده ای زد و خودشو به طرف میزه کوچیکه کناره تختش کشید تا دستمال برداره و اون مایع سفید و قطره خونی که روی انگشت هاش بود و پاک کنه.
دستش اشتباهی به بطری روی میز خورد و نزدیک بود اونو بندازه!وحشت زده بطری و روی هوا گرفت..وقتی فهمید خالیه خوشحال شد،به اندازه کافی تمییز کردن رو تختیش کاره سختی بود..
و اصلا حوصله تمییز کردن الکل و شیشه خورده از کف اتاقش و نداشت.سولار ناله ارومی کرد و نگاه مونبیولو به طرف خودش چرخوند.
نگاه پوکرشو از سولار به بطری تو دستش انتقال داد و پوزخندی زد
صورتشو پوشونده بود تا مونبیول اشک هاشو نبینه..بی نهایت خجالت میکشید.البته مطمئن بود اگه چشمش به مونبیول بیوفته از همونجا یه لگد میزنه تو صورتش!! مطمئن بود تا الان از خجالت قرمز شده..پلک هاشو روی هم فشرد
با احساس جسم سردی بین پاهاش وحشت زده دست هاشو کنار کشید و چشم هاشو باز کرد.با دیدن صورت مونبیول که تو فاصله چند سانتی با صورت خودش بود شوکه شد،و اونجوری بالاخره به چشم هاش نگاه کرد.
مات بود..چشم های خمارش مات و خالی از هر احساسی بود.
-چیکار میکنی؟
دستشو بالا اوارد و موهای سولارو از صورتش کنار زد
+تو هنوز کاری که من ازت خواستمو انجام ندادی
-کدوم...کار؟
با صدای ارومی لب زد:ناله کردن اسم من!
سولار میخواست بگه "وات د فاک مگه تو کی هستی اخه؟!" اما با وارد شدن اون جسم سرد داخلش ، تقریبا جیغ زد و سرشو روی بالشت برگردوند.
+هیشش چیزی نیست
زمزمه کرد و بطریو به ارومی داخل سولار حرکت داد.
چنگی به کتف مونبیول انداخت و ناله کرد.این حتی دردناک تر از قبل بود..حتی نمیدونست اون وسیله ای که داره باهاش بفاک میره چیه !!
سرشو تو گردن مونبیول فشرد و بین ناله هاش گریه کرد.
باز هم عطر قهوه..به همراه چیزای دیگه ای.سولار هیچوقت فکر نمیکرد مخلوط عطر قهوه ، بوی سیگار و عطره یرد مخلوص با بوی الکل میتونه انقدر تحریک کننده باشه! انگار که تک تک سلول های اون دختر عطره قهوه میداد!
قوصی به کمرش داد و ناخن هاشو تو کتف مونبیول فرو کرد.در حالی که گریه میکرد فریاد کشید:لطفا...تمومش..کن!
بطری و با شدت بیشتری حرکت داد و با خونسردی زمزمه کرد:اول کاری که گفتم
هق زد.سولار دیگه ناله نمیکرد..عملا  گریه میکرد!!
سرشو روی بالشت کوبید و یکی از پاهاشو به ارومی روی تخت بالا کشید.همزمان مشت بی جونی به کتف مونبیول زد و عمیق ناله کرد.
اما مونبیول قسمت بیشتری از بطری و وارد سولار کرد و گفت:شیطونی..نکن
شنیدن صدای بم و دورگه مونبیول ، اونم کناره گوشش کافی بود تا دوباره تو دلش احساس قلقلک بکنه.اما این حس اصلا براش خوب نبود
انگار که پایین تنشو به کل حس نمیکرد و اخرین چیزی که بهش نیاز داشت یه اورگاسم سوم بود!اونم وقتی داشت گریه میکرد
وقتی ضربه های اون جسم داخلش شدت گرفت هق بلندی زد:لطفا..اههه..لطفا تمومش کن...
چنگ دیگه ای به بازوهای مونبیول انداخت و سرشو تو گردن مونبیول فشرد تا صدای گریه هاشو خفه کنه.سولار انقدراهم لوس نبود..ولی اینو نمیتونست تحمل کنه!!
دست دیگشو پشت کمر سولار گذاشت و بدن گرمشو به خودش فشرد
+چی ازت خواستم
-نمیگم
با صدای نامفهومی زمزمه کرد و به گریه کردن با صدای بلند ادامه داد.مطمئن بود جای چنگ هاش تا روز ها بعد روی بازوی های مونبیول میمونه..
درست همونجوری که مونبیول مطمئن بود کبودی هایی که بجا گزاشته تا روز ها بعد میمونه.
عصبی لب هاشو روی هم فشرد و بطریو با شدت بیشتری داخل سولار حرکت داد..
نیمه جیغی زد و با گریه سرشو روی بالشت برگردوند.مشتی به سینه مونبیول کوبید و میون گریه ناله کرد:لطفا.‌‌...تمومش کن..مونبیووول..اههه...تمومش کن عوضییی..
پوزخندش عمیق تر شد
+بلند تر
اشک هاش پشت هم روی گونه هاش میریخت و سولارو خسته تر میکرد.هقی زد و قوصی به کمرش داد..اما درد حتی با اینکار هم ساکت نشد.
سرشو تو گردن سولار فرو کرد و بدون کم کردن حرکت دستش ، لب هاشو به پوست سولار کشید و قسمت های کبود شدشو دوباره مکید
پلک هاشو روی هم فشرد و ناله کرد
-مونبیووول...
پوزخندی زد و پوست سولارو به ارومی گاز گرفت
+افرین
سرشو روی بالشت فشرد و گریه کرد:ازت..خواهش میکنم..اههه...لطفا تمومش کن...مونبیول..لطفااا
ایندفعه..درد وحشتناک تری درون بدنش پیچید و همراه با نیمه جیغی ، برای سومین بار به اورگاسم رسید.دوباره صورتشو با دست هاش پوشوند و برخلاف دفعه قبل با صدای بلندی گریه کرد.
لبخندی از روی رضایت زد و بطری و به ارومی زمین انداخت،نشست و از بین پاهای سولار کنار رفت تا بتونه راحت باشه.چنگی به موهاش انداخت و اونا رو از صورتش کنار زد.با تعجب به رد های قرمز رنگ روی بازو هاش نگاه کرد و خندید
سولار با شنیدن خندش دست هاشو به ارومی پایین اوارد و نگاهش کرد.حالا ‌که مونبیول پشت بهش نشسته بود ، سولار میتونست تتوی حلال ماهی که رو گودی کمرش داشت و ببینه.
بینیشو بالا ‌کشید و پاهاشو جمع کرد،با یاداوری چند لحظه پیش دوباره شروع کرد به گریه کردن.
روی سولار خیمه زد و دست هاشو برای پاک کردن اشک هاش روی صورتش کشید.
+هیششش..چیزی نشده
زمزمه کرد و به گونه های خیسش دست کشید،لبخندی به چشم های سولار زد و سرشو برای بوسیدن لب هاش خم کرد.لب هاشو روی لب های متورم سولار گذاشت و به نرمی بوسیدش،لب پایینشو به ارومی مکید که باعث شد سولار ناله ای کنه.
لبخندی زد و سرشو پایین تر کشید و گونه خیس سولارو بوسید
+چیزی نیست...گریه نکن
سولار با عجز به این فکر کرد که "چرا وقتی موقعیت مناسب بود همون لگدو نزدم تو صورتش؟؟" سرشو چرخوند و به جایی به غیر از چشم های مونبیول نگاه کرد.هنوز هم به ارومی نفس نفس میزد اما دمای بدنش هر لحظه پایین میومد و این خبر خوبی براش بود
"چجوری میگه گریه نکنم؟؟بعد از بلایی که سرم اوارد چجوری میتونه بگه گریه نکنم؟؟؟" با عصبانیت فکر کرد.
خودشو جلو کشید و تلاش کرد پتویی که پایین تخت جمع شده بود و بالا بیاره
+اگه نتونستی تحمل کنی برو و مسکن بخور.تو کابینته
به سختی تو جاش نشست و وحشت زده به مخلوطی از اورگاسم و خونی نگاه کرد که بین پاهاش بود.مونبیول نگاهش کرد و دراز کشید
+چیزی نیست نگران نباش،برای همه اولش اینجوری میشه
-مگه چندبار تجربه داشتی؟
با حرص پرسید.خندید و جواب داد:بیشتر از تو
غرغر کرد:عوضیه منحرف
اب دهنشو قورت داد و پاهاشو از تخت پایین انداخت تا بلند بشه."فاک.."
هیچوقت فکرشو نمیکرد نشستن انقدر دردناک باشه!
+کجا میری؟
-باید...برگردم خونه
+مطمئنی میتونی بری؟میتونی همینجا استراحت کنی.الان دیر وقته
میدونست حق با اونه..پس بیخیال شد،حالا که دیگه تموم شده بود پس خجالت معنی نداشت.به ارومی دراز کشید و پتویی که بیول براش نگه داشته بود و تا گردنش بالا کشید.بینیشو بالا کشید و نگاهشو از چشم های مونبیول که حالا بهش خیره شده بود گرفت.
لب زد:ازت متنفرم
+اما تو گفتی..حس خوبی بهم داری
-اون مال وقتی بود..که فکر میکردم.‌.تو ادمی...نه الان
در جواب فقط خنده کوتاهی کرد.به لطف ماری به این حرف ها عادت کرده بود.دستشو بالا اوارد و اشک هاشو پاک کرد.
مونبیول چرخید و کلافه چشم هاشو مالید
+فکرکنم باید یکار دیگه کنم تا خالی بشم
وحشت زده تو جاش تکون خورد،دیگه چی میتونست باشه؟؟یه چیزه دردناک تر؟؟یا اگه-
با دیدن قطره اشکی که از گونه مونبیول پایین چکید تعجب کرد.خودشو جلو کشید و پرسید:خوبی؟
خندید:...مطمئنی اینو تو باید بپرسی؟
لب هاشو بهم فشرد:فعلا که...به نظر میاد تو بهش نیاز داری
چشم های پر از اشکشو بست و لب های خشک شدشو لیسید.
-ناراحتی؟
به ارومی سر تکون داد
-عصبانی چطور؟
+خیلی...خیلی خیلی..زیاد
دستشو دراز کرد و اشک مونبیولو پاک کرد.
-میخوای گریه کنی؟
+فکر..کنم
-بیا
به ارومی لب زد و مونبیولو تو بقلش کشید،موهای نرمشو نوازش کرد و گفت:خودتو خالی کن..خوب نیست اگه جمع بشه
چشم های متعجبشو بست و سرشو رو سینه سولار جا به جا کرد.دست هاشو دور کمرش انداخت و نفس عمیقی کشید..
لحظه بعد سکوت اتاق با صدای گریه های مونبیول میشکست.یعنی این دختری که تو بقلش گریه میکنه ، همون دختریه که چند دقیقه پیش مدام زیره گوشش پوزخند میزد؟
با ناراحتی صورتشو توهم کشید و روی موهاشو نوازش کرد
"تو چته؟..چی باعث شده اینجوری بشی؟..من کمکت کردم اما فایده ای نداشت..دیگه چیکار باید بکنم؟"
دستشو پایین تر اوارد و به رد ناخن هاش ، رو کتف بیول کشید.خندید
-تو چرا گریه میکنی؟..مگه من تورو بفاک دادم؟

𝖳𝗈𝗎𝖼𝗁 𝗆𝖾 𝗉𝗅𝖾𝖺𝗌𝖾Where stories live. Discover now