"چانی~"
با شنیدن صدای پسر نگاهشو از صفحهی چت با منشیش که روی گوشیش باز بود برداشت و به پسر که پیراهن چان رو پوشیده بود و رسما توش گم شده بود نگاه کرد.
لبخندش کش اومد. آستینای لباس خیلی برای پسر ریز جسه بلند بودن و بلندی پیراهن، رونای لاغر و خوش فرم پسر رو به خوبی نشون میدادن."اینچه کاریه اخه؟"
پسر با شیرینی، طوری که دندونای خرگوشیش دیده شد خندید و با همون کیوتی جواب داد.
"خیلی بزرگ و راحته، میشه پیشم بمونه؟"
و خودشو طوری که انگار عاشق لباسه بغل کرد. دستشو زیر چونه اش برد و همونطور که با شیفتگی بهش خیره بود، یه تای ابروش رو بالا انداخت و پرسید.
"پس من با چی برم خونه؟"
"کلی لباس داری اینجا، به اونم بگو نمیدونم قهوه ریخت رو لباست، عوضش کردی"
پسر با تکون دادن دستاش جهت اینکه انگار داشت توضیح میداد گفت و چان از اصرار پسر کوتاه خندید و با گفتن "از دست تو" تسلیم بودنشو اعلام کرد. روی پاش ضربه ای زد و همین به این معنی بود که باید بره توی بغلش.
پسر کوچیکتر لبخند بزرگی زد و روی رونای ورزیدهی چان نشست و دستاشو دور گردن پسر حلقه کرد.
دست کریس پشت کمرش نشست و باعث شد تا پسر قوصی به کمرش بده."خیلی خواستنی شدی..."
و دستش رو از پایین وارد لباس کرد و تن لخت زیر پیراهنشو لمس کرد و پسر با گرمای دستش اهی کوتاهی کشید و خودشو روی رونش حرکت داد.
لباشو به لبای کوچیک و توپر پسر رسوند و مک ارومی بهشون زد. از این شیطنتای سافت و ملایمشون بشدت خوشش میومد، هرچند که قضیه توی تخت متفاوت بود.
جهت سرشو عوض کرد و بوسه رو به قصدِ هات کردن ماجرا، عمیق کرد و ناله ی پسر توی دهنش خفه شد. پسر کوچیکتر از رقصِ دستای چان روی کمر و رونش واقعا داشت دیوونه میشد و هر لحظه این وضعیت براش سخت تر میشد.
خودشو کمی بالا داد و باعث شد تا چان باسنش رو چنگ بزنه و پشت بندش ضربه ی محکمی روش فرود اومد که باعث شد بوسه رو قطع کنه و بیشرمانه ناله اشو سر بده.
"بیبی میخواد دوباره-"
حرفش با شنیدنِ صدای زنگ گوشیش قطع شد، لبخندش محو شد و ابروهاش توهم رفت. پسر کوچیکترهم که انگار بهش بر خورده بود با حرص از روی پاش بلند شد و کنارش نشست و نشون میداد که قرار نیست ادامه بده.
"هوف" کلافه ای کشید و دست برد و تماس رو بدون اینکه حتی نگاه کنه کیه جواب داد.
"بله؟"
لحنش عصبی بود و این کاملا مشهود بود.
"چان؟"
صدای مینهو بود. چشماشو توی حدقه چرخوند و دوباره اینبار با لحنی که فقط کلافه بود و عصبانیتش کاسته شده بود تکرار کرد.
YOU ARE READING
One Time [Chanho]
Fanfictionمینهو خیلی وقت بود متوجه شده بود که چان ازش فاصله داره... فاصله ای که به اندازه یک آدم بود.