The Hottest Han

332 70 12
                                    


چانگبین قبل از اینکه لقمش رو کامل قورت بده پرسید: «برنامه امشبت چیه هیونگ؟»

مینهو چاپستیکش رو بین انگشتاش جابه‌جا کرد: «برای چی؟»

حتی قبل از پرسیدنش هم میدونست که چانگبین چرا برنامه‌ی شبش رو میخواد و چانگبین هم درست جواب قابل انتظار رو داد: «گفتم اگه برنامه‌ی خاصی نداشته باشی باهم ورزش کنیم."»

مینهو چاپستیکش رو توی بشقابش رها کرد و تکیه داد: « تو الان حال ورزش کردن داری؟! بعد از یک ماه مداوم کنسرت، همین یک ساعت پیش آخرین اجرامونو کردیم! من که حس میکنم از روم تریلی رد شده.»

« دقیقا به خاطر همینه که ورزش می‌کنیم هیونگ! که بعد از یه ماه کنسرت دادن احساس نکنیم از رومون تریلی رد شده!»

مینهو بهش لبخند زد: « میدونستی لازم نیست همش راجع به ورزش سخنرانی کنی و بدون این کارم همه می‌فهمن که تو یه ورزشکار بالقوه ‌ای؟!»

چانگبین نفس حبس شدش رو بیرون داد: « حدس میزنم این ینی قرار نیست باهام بیای ورزش.»

« واو! چانگبینا تو خیلی باهوشی!»

چانگبین که دیگه ناامید شده بود گفت: « معلومه که هستم! امشبم خودم تنها ورزش میکنم؛ توهم حتما میری با دوست‌پسر عزیزت وقت بگذرونی!»

با این حرفش مینهو همون طور که دستاشو پاک می‌کرد از پشت میز بلند شد، براش ابرویی بالا انداخت و گفت: « گفتم که خیلی باهوشی چانگبینا!»

بعد از این حرف مینهو دستی تکون داد و از اتاق چانگبین که صرفا برای عذا خوردن رفته بود بیرون زد.

دو واحد اون طرف تر دوست پسرش احتمالا خوابیده بود و بازهم احتمالا دچار اون افسردگی بعد از کنسرت عجیبش شده بود.

مینهو تقریبا بهش عادت کرده بود؛ به این که جیسونگ کل یک ماه یا یک هفته‌ای که کنسرت داشتن رو براش بخنده و دور و برش سروصدا کنه. اما به محض آخرین کنسرت یهو بره تو خودش و از همیشه ساکت تر شه.

همین الانم توی اجرای پایانی جیسونگ یه عالمه اشک ریخته بود و مینهو با اینکه بین جیغای طرفدارا بغلش کرده بود و اشکاشو پاک کرده بود، اما نتونست جوری که میخواد به دوست‌پسرش دلداری بده‌.

همه‌ی اینا به این معنا نبود که جیسونگ اجرا کردن و کنسرت و طرفدارا رو زیادی دوست داشت؟ چرا! و دقیقا همین باعث می‌شد مینهو یه یه حسودی خیلی کوچیک و نقلی رو گوشه‌ی دلش احساس کنه. اگر قرار بود مینهو توی یک چیز خودخواه باشه، اون جیسونگ و احساسات جیسونگ بود.

آروم دو تا تقه به در زد و بعد از چند ثانیه، جیسونگ همون طور که دور تنش پتو پیچیده بود و موهای روشنش توی صورتش ریخته بود در رو باز کرد.

The Hottest HanWhere stories live. Discover now