راوی:
فکر کردن بهش داشت دیوونش میکرد
روز و شبش شده بود یک کلمه و اون واژه ای نبود جز
«سرقت» ؛ کتاب های زیادی خونده بود که البته بی نتیجه هم نبود۰ همه چیز اونجوری شده بود که میخواست٬
همه ی تلاش هاش ٬ کتاب خواندناش ٬ وقت گذاشتناش ٬ شب بیداری هاش بلاخره داشت جواب میداد۰
اما هنوز یه جای کار ناقص بود
پازل زندگیش ٬ که حالا فقط بر مدار فکر کردن به اون سرقت میگذشت ٬ کامل نبود
و اون خوب میدونست کجای کار ناقصه...!عکس هایی که شاید نزدیک به هزار بار بودند که نگاهشون میکرد رو دوباره با دقت از نظرش گذروند جوری که دفعه ی اولِ که اونهارو میبینه؛
هرچی میگذشت لبخند روی لبش پررنگ تر میشد و این چیزی بود که میخواست؛
« پول»....!بوی پول به دماغش خورده بود اما نه یه قرون دوهزار
بلکه ۴۰۰ میلیون دلار !!!!زیاد بود نه؟ حتی زیاد تر از زیاد!
ادمای بزرگ همیشه توی زندگیشون تصمیم های بزرگی میگیرند ؛ تصمیم هایی که به ذهن هیچ کسی نمیرسه٬
اصلا فرق ادما دقیقا اینجاست٬ توی انتخابها و تصمیم هاشون؛
اون خیلی وقت بود که خودش رو دیگه بچه ی ضعیف و بیمارِ توی بیمارستان نمیدید ٬ اون خودش رو بزرگ میدید تا بزرگ فکر کنه....!همیشه ساده بودن رو ترجیح میداد؛
چون عقیده داشت اینجوری کسی بهش شک نمیکنهو بخاطر همین برای بیرون رفتن فقط و فقط یک دست لباس رومیپوشید؛
شلوار جین مشکیرنگ به همراه تیشرت سفید رنگی که رگه های سیاهی توشون شناور بودند؛اولین عکس رو که جلوی صورتش گرفت هاله ای از ابهامات توی ذهنش خودنمایی کرد اما نه بخاطر نشناختن اون شخص ؛ بخاطر برخوردش وقتی متوجه ی نقشه ی سرقت بشه؛
- هری ادوارد٬
همونطور که به عکس خیره شده بود زمزمه کرد و ادامه داد:
کسی که بزرگترین سرقت سال ۲۰۱۵ رو انجام داد ٬ ویولنی
که ۲۰میلیون دلار قیمت داشت رو دزدید ولی هیچ وقت دستگیر نشد و بعد از چند سال هنوز هم تحت تعقیبه؛
خب هری باید بگم کارت حرف نداشته پسر ولی سرقت ما خیلی خفن تر از دزدین اون ویولنِ!سوییچ ماشین عتیقه ای که داشت رو کف دستش فشار داد و از پشت میزش بلند شد؛
خیلی کار داشت ٬ خیلی بیشتر از خیلی۰
روشن کردن ماشین همیشه زمان نسبتا زیادی ازش میگرفت ولی اون اینو دوست داشت
صرف کردن زمان برای روشن کردن ماشین عتیقه ای که شاید از پدربزرگش بهش ارث رسیده بود ٬ شاید جالب به نظر نرسه ولی برای اون جذاب بود مخصوصا وقتی که دود غلیظش حتی اسمون رو هم به سرفه می انداخت.
میدونست کجا میتونه پیداش کنه؛
خوب میدونست!از بین تمامیِ راه ها٬ راه مستقیم رو انتخاب کرد و پاش رو روی پدال گاز تا اونجایی که میتونست فشار داد
YOU ARE READING
Money heist
Romanceسرقت....! کلمه ای بی معنی که گاهی اوقات زندگیه یه ادم رو از این رو به اون رو میکنه؛ کلمه ی چهار حرفی ای که خطورش به ذهن هرکسی ممکنه اما عملی کردنش نه! کلمه ای که خیلی ها ازش متنفرند اما خیلی هاهم کار هر روز یا بهتره بگم هر ثانیه شونه؛ کلمه ای که به...