Chapter1: Gray
قسمت اول: خاکستری
هیجان داشت، ضربات بیرحمانهی قلبش حتی خواب دیشب هم ازش دریغ کرده بودن ولی با این حال حتی ذرهای احساس خستگی نمیکرد، امروز برای پسر یه روز خاص بود... یه روز مهم که چند سال پیش تنها میتونست توی رویاهاش دنبالش بگرده و حالا بعد از اون همه تلاش بالاخره به حقیقت پیوسته بود.
پیراهن سفید رنگی همراه کت آبی تیرهای به تن کرد و دکمه های مشکی رنگش رو باز گذاشت، شلوار جینش رو با کت جین آبیش ست کرد و بعد از برداشتن کولهش از اتاق خارج شد، و پلههای مارپیچ رو برای رسیدن به پذیرایی نه چندان بزرگ خونه پایین اومد.
-اوه اومدی هیون؟! بیا پسرم برات صبحونه آماده کردم.
با دیدن چهرهی دوست داشتنی مادرش که با لبخند گرم و درخشانی مزین شده بود، متقابلا لبخند زیبایی روی لبهاش نشست و قدم های بلندش رو به سمت زن برداشت، توی یک قدمیش ایستاد و با خم کردن سرش به گونهی مادر مهربونش بوسه زد.
-لازم نبود انقدر زود بلند بشی اوما، خودم میتونستم صبحونهم رو آماده کنم؛ من دیگه بزرگ شدم.
بلافاصله بغضی به گلوی خانم هوانگ نشت، پسر کوچولوش کی انقدر بزرگ شده بود؟! جوری که حالا برای به آغوش گرفتن تک پسرش مجبور بود روی پنجههای پاش قرار بگیره! دستش رو بلند کرد و نرم گونههای مخملی پسر خوشقیافهش رو نوازش کرد.
-چرا کاپ کیک کوچولوی من انقدر زود بزرگ شد؟ این یعنی... منهم دیگه پیر شدم.
لبخند شیرینش رو به صورت فرشتهی مهربون روبه روش پاشید، دست مادرش رو از رو صورتش برداشت و لب های قلوهایش پوست نرم دستش رو لمس کردن و بوسهی عمیقی روش نشوند.
-اوما بزرگ شدن من حتی یک ذره از زیبایی تو کم نکرده! من هنوزم که هنوزه نتونستم زنی به زیبایی تو پیداکنم؛ پس دیگه هیچوقت این حرف رو به زبون نیار.
لبخند پهنی مهمون لبهای باریک زن شد و این بار نرم گونه ی پسر دوست داشتنیش رو کشید.
-آیگو باشه باشه پسرهی چاپلوس؛ نمیخوای برای اولین روز دانشگاه رویاهات دیر برسی که؟ زود باش صبحونهت رو بخور.بدون زدن حرف اضافهای سری به نشونه ی تائید تکون داد و روی صندلی چوبی کنارش جا گرفت؛
کمی توفو روی نون تستش مالید و گاز بزرگی ازش گرفت و بعد از سر کشیدن نوشیدنیش از روی صندلی بلند شد، و کیفش دوباره روی شونه های پهنش قرار گرفت.
-مرسی اوما، من دیگه میرم.-تو که چیزی نخوردی هیون!
تیلههای براقش رو به زن رو به روش دوخت و با دیدن هاله هایی از نگرانی درون نگاهش با لحن دلنشینی جوابش رو داد:
-همین کافیه، بعدا تو دانشگاه یه چیزی میخورم نگران نباش.
YOU ARE READING
𝒜 ℛ𝒶𝒾𝓃𝒷ℴ𝓌 ℐ𝓃 𝒴ℴ𝓊𝓇 ℰ𝓎ℯ𝓈꧂
Fanfiction𝔄 ℜ𝔞𝔦𝔫𝔟𝔬𝔴 ℑ𝔫 𝔜𝔬𝔲𝔯 𝔈𝔶𝔢𝔰 𝔊𝔢𝔫𝔢𝔯:𝔇𝔯𝔞𝔪𝔞, ℜ𝔬𝔪𝔞𝔫𝔠𝔢, 𝔖𝔪𝔲𝔱 ℭ𝔬𝔲𝔭𝔩𝔢: ℌ𝔶𝔲𝔫𝔰𝔲𝔫𝔤 𝔐𝔦𝔫𝔦𝔣𝔦𝔠 روز آپ: دوشنبهها ☮︎︎ این مینیفیکشن، یکهفته درمیان آپ خواهد شد. ༆༄༆༄༆༄༆༄ ✍︎︎خاکستری، دنیای هیونجین تنها تو این کلمه خ...