᯽𝒞𝒽𝒶𝓅𝓉ℯ𝓇6:ℬ𝓁𝓊ℯ& 𝒢𝓇𝓌𝓎᯽

171 28 24
                                    

ششم: آبی و خاکستری

𝐶ℎ𝑎𝑝𝑡𝑒𝑟6: ℬ𝓁𝓊ℯ& 𝒢𝓇𝓌𝓎

به همراه پسر مو بلوند یک راست به طرف میز بزرگ انتهای سالن عمارت که با خوراک های خوش عطری پر شده بود قدم برداشت. گیلاس براقی که جیسونگ به طرفش گرفته بود رو به دست گرفت.

عطر خوش نوشیدنی گرون قیمت بودنش رو فریاد میزد! کمی ازش رو چشید و لبخند بسته‌ای مهمون لب‌های یاقوتی رنگش شد وقتی نگاهش به چشم‌های ذوق زده‌ی پسر افتاد. یعنی انقدر از بودنش خوشحال بود؟! برخلاف خودش.

کنار جیسونگ بودن فقط حجم افکار های مبهمش رو بیشتر میکرد؛ بودن کنار این شاهزاده‌ بیشتر از قبل کالمیای سفیدش رو بی‌تاب میکرد و زهر رو داخل تمام تن ضعیفش پخش میکرد... هیون فقط کنار پسر مو بلوند زیادی ضعیف میشد.

-چرا اینطوری بهم خیره شدی؟ تمومش کن آزاردهنده‌ست.

کلافه رو به جیسونگ لب زد و نگاهش جایی بین جمعیت زن و مرد های داخل سالن گم شد؛ باید قلب لجبازش رو آروم میکرد، باید از شر اون کالمیای کشنده خلاص میشد و برای این کار نباید به چشم‌های پسر خیره میشد، ممکن بود این بار برای همیشه داخل اون اقیانوس روشن غرق بشه!

-نمیتونم؛ تقصیر من نیست که انقدر زیبایی هیون.

از وقتی پا داخل این عمارت گذاشته بود با خودش عهد بسته بود که به چشم‌های دوست داشتنی پسر خیره نشه اما انگار قرار نبود به عهدش وفا کنه! چطور میتونست خودش رو از اون چشم‌ها دریغ کنه؟!

آب دهانش رو به سختی فرو فرستاد برای پیدا کردن راه نجاتی از دست این افسونگر مو طلایی نگاهش به جمعیت چنگ زد، و با نمایان شدن چهره‌ی آشنایی خوشحال بدون توج به جیسونگ به طرف پسر بلند قد حرکت کرد.

چان درحالی که گیلاس سرخش رو بین انگشت‌هاش ماهرانه میچرخوند مشغول صحبت با جمع ناآشنایی از دختران زیبارو بود و مینهو به طوری که نارضایتی‌اش به وضوح روی چهره‌ی جذابش خط انداخته بود با لبخند معذبی کنار پسر ایستاده بود.

-اوه هیونجینا! خوشحالم اینجا میبینمت پسر.

چان با لبخند جذابی و گفت و موهای لختش رو عقب فرستاد. تیشرت گشاد مشکی رنگش که دو دکمه‌ی باز یقه‌اش قفسه‌ی سینه‌ی دونه برفی‌اش رو به رخ میکشید و شلوار چرم جذب سیاه رنگش جذابیت پسر رو دوچندان کرده بود؛ اما مینهو برخلاف پسره کناریش با لباس بسته‌ی سفید رنگی که آستین‌هاش کمی پفی به نظر میرسیدن بی شباهت از الهه‌های یونانی نشده بود!

هیونجین به همراه لبخندی که سعی در نگه داشتنش داشت به دو پسر بزرگ تر ملحق شد؛ هرچند اون نگاه های آزاردهنده و خنده‌های شیطانی دختر های مقابلش اصلا خوشایند نبود، اما به بودن کنار جیسونگ ترجیحش میداد.

𝒜 ℛ𝒶𝒾𝓃𝒷ℴ𝓌 ℐ𝓃 𝒴ℴ𝓊𝓇 ℰ𝓎ℯ𝓈꧂Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin