Old money;

48 13 0
                                    

نگاهش رو به دیوار سفید رنگ مقابلش دوخت..
منقبض شدن عضلات شدن قلبش رو به وضوح حس میکرد گویا که انگار کسی قلبش رو تو مشت زخمیش فشار میده..
دستی لغزید و سرانگشت های یخ زده ای رو بدنش حرکت کرد و دور گردنش پیچید
میتونست قلقلک حاصل از سردی اون دست هارو حس کنه ولی بدنش دربرابر پاسخ به درد ناتوان بود
دست دیگه ای به شونه ش خورد
ولی بدنش همچنان انقد بی حس بود که نمیتونست پاسخی به محرک های خارجی بده
دست گرم به سمت فکر اومد و صورت لوسیان رو به سمت خودش برگردوند‌..
انگشت ها لغزیدند و دست گرمی لب هاش رو از هم فاصله داد....
نمیفهمید..
حس نمی‌کرد.. کدوم دست داره واقعیت رو به تصویر میکشه و کدوم دست حاصل تراوش زخم های ذهنشه..
فقط متوجه میشد..دستی دهنش رو برای بلعیدن دارو باز کرده و دستی دیگه گلوش رو با قلقلک آزار دهنده ای فشار میده..

دست دوم سرش رو به سمت بالا متمایل کرد و مجبورش کرد دارو رو قورت بده..

روحش بین دوتا دست گیر کرده بود..
دستی که آسیب میزد و دستی که درمان می‌کرد..
انگار صاحب این دو دست هردو ی نفره..
زخم میزد و مرهم میزاشت

سوزش سردی تو ساعدش حس کرد و بعد رگ دستش و برای چند ثانیه عضله ی دستش تیر کشید و به مرز فلج شدن رسید..
با بی حس شدن دستش..
احساس کرد بدنش شل شده..و همزمان دست قاتل که دور گردنش پیچیده بود هم لغزید و محو شد..
نگاهش به دیوار سفید رنگ خورد..
سفید مات..
بدنش منقبض شده بود و یخ زد..
قلبش‌ی پتوی گرم کنار شومینه میخواست با شونه هایی که درآغوشش گرفته باشن
سردش بود..
روی تخت مچاله شد و سرش رو زیر ملحفه ی سفید رنگ بیمارستان فرو برد..
بدنش شروع به لرزیدن کرد..
مثله مادری که فرزندش رو بین برف ها رها کرده‌..
-س..سردمه..
با احساس جسم بزرگ و تقریبا گرمی نگاه ترسیده ش رو بیرون آورد
مادام هرا..با صورت لاغر و گندمی رنگش لبخندی به لوسیان زد..
نگاه گیج لوسیان بین اجزای چهره ی مادام چرخید
برای معنی کردن نگاهش باید به کدوم عضو صورتش نگاه میکرد؟؟
لب ها؟
لب های تیره شده بخاطر سیگار که روایتگر رنج قلبی‌این زن بودن چطور میتونستن بخندن
چشم ها؛ نگاه خسته و بی حوصله ؟
بینی؟ طوری نفس می‌کشید که انگار گاهی فراموش می‌کرد نفس کشیدن ی عمل حیاتی برای زنده ماندنه
نگاه لوسیان همونطور گیج و به سرعت تو تک تک اعضای صورت مادام میچرخید و درنهایت نگاه از اون چهره آسیب دیده گرفت...تلاش برای فهم بی فایده بود
اما طبق درس هر روزش..
میدونست لبخند زدن نشونه ی خوبیه!

هرکس که بهش لبخند میزنه به این معناست که دوسش داره
آدما به کسایی که دوست دارن لبخند میزنن..
لبخند زیباترین جلوه ی عشقه
مادام هرا لبخند میزد
اون تنها کسی بود که به لوسیان لبخند میزد
ولی چهره ی کدر و همیشه خسته ی مادام دروغ میگفت.
آدما.. همیشه درحال دروغ گفتن بودن و این لوسیان رو عصبی میکرد
دست مادام دراز شد
..اون دست کجا میخواست بره..؟!
تمام بدن لوسیان برای لحظه منقبض شدن و چشم هاش رو از ترس و استرس فشرد
با نشستن دست سرد مادام روی موهاش به سختی چشم هاشو باز کرد
حس می‌کرد اون دست ها دارن سرش رو قلقلک میدن
چی میشد اگه یهو چنگ مینداختن و موهاش رو میکشیدن.؟ و سرش رو با خشونت به لبه ی تخت می‌کوبیدن..!
چه اتفاقی میوفتاد اگه...اون دست ها سر میخوردن یهو چشم های لوسیان رو با نفرت فشار میدادن تا بالاخره کور بشه....

'Guided~Where stories live. Discover now