از ساعت ده صبح درگیر لباس انتخاب کردن بود،با اینکه کلی لباس امتحان کرده بود ولی هیچکدوم راضیش نمیکرد..بالاخره بعد از چند ساعت تصمیم گرفت چی بپوشه.
تصمیم گرفته بود که ایندفعه رو به جای تیشرتای معمولیش و شلوار ورزشیش،لباس بهتری بپوشه.
بنابراین ی پیراهن سیاه چهارخونه پوشید و آستینش بالا زد، ی شلوار جین هم که کاملا فیت پاهاش بود رو برای پوشیدن،انتخاب کرد.کانورس های مشکیشُ پوشید چون اصلا تحمل پا درد رو نداشت.
کلیداش رو برداشت و برای آخرین بار کیف پولش چک کرد تا چیزی مبادا چیزی جا گزاشته باشه..وقتی که مطمئن شد همه ی کاراشُ انجام داده با عجله سمت ماشینش حرکت کرد و به سمت رستوران،روند.
شماره ی چانیول رو گرفت و بهش خبر داد که رسیده فقط منتظر بود تا زمان دقیقش برسه تا وارد رستوران بشه..چون الان ساعت ۲:۱۵ بعد از ظهر بود اگه الان میرفت تو..حتما سرآشپز دی او با خودش فکر میکرد که اون بیش از حد هیجان زدست تا عشق زندگیشُ ملاقات کنه..
چانیول فورا تماسشُ جواب داد و گفت اول میره دنبال بکهیون بعدش راه میوفته و میاد اونجا...
از اونجایی که آپارتمان دوست پسرش،جایی نزدیک همون خیابون بود،پس اونا هر لحظه ممکن بود برسن...
جونگین کل هفته ی گذشته رو..،از پنجشنبه بیخوابی کشیده بود و با تمام وجودش خسته بود.
به همین دلیل هم صبحونشُ با کافئین شروع کرده بود تا بتونه برای بقیه ی روز بیدار بمونه..و امیدوار بود که امروز همه چی خوب پیش بره..احتمالا سرآشپز دی او،بهش طرز درست کردن یکی از غذاهاشُ یاد میداد که حتی بلد نبود اسمش چیه..
به عنوان طرفدار بزرگ برنامه،اصولا باید با تکنیکای سرآشپز دی او،آشنا میبود،ولی..اون هیچی از آشپزی حالیش نبود..!
چون که اون ی احمق بود که وقتی برنامه شروع میشد بجای توجه کردن به آشپزی،مشغول تحسین کردن صورت زیبا و لبخند دوستداشتنی سرآشپزش میشد.توی وقت باقی مونده اش،قسمتای قبلی برنامه رو نگاه کرد و سعی کرد نکات سرآشپز رو تو ذهنش به یاد بسپاره.
تقریبا آخرای فیلم بود که باصدای تقه ای که به شیشه ماشینش زده شد.باعث شد هول کنه و تقریبا گوشیش از دستش بیوفته ولی خوشبختانه اتفاقی نیوفتاد.
به سمت پنجره چرخید و اونُ پایین داد تا ببینه که کار کی بوده.طبق انتظارش اون چانیول بود به همراه پارتنرش که اولین باری بود که رو در رو با هم ملاقات میکردن.
ساعتش چک کرد.
۲:۵۵ بود..نه خیلی دیر..نه خیلی زود..
خیلی هم به موقع...از ماشین پیاده شد تا از قفل بودن درها مطمئن بشه چون آخرین چیزی که میخواست اتفاق بیوفته..این بود که مورد سرقت قرار بگیره.
YOU ARE READING
chef's kiss(kaisoo_translation)
Random🐻🐧🥐🌭👨🍳🍴 main writer: jonginniesprout translator:lil_sua Finished