"Part Thirty three"

28 3 0
                                    

نفس نفسی زد و ایستاد.از رقصیدن زیاد خسته شده بود!!! نگاهشو به دنبال اب،اب میوه،الکل یا هر کوفت دیگه ای که بشه گلوشو باهاش تازه کرد چرخوند ولی همه ی بطری های روی میز خالی بود!!
+میخوری؟
چرخید و به چان نگاه کرد که بطری ابی به سمتش گرفته بود.لبخندی زد و بطری و برای اب خوردن ازش گرفت.خب..چان واقعا پسره مهربون و جنتلمنی بود! البته ناگفته نمونه سولار نمیدونست توهم زده بود یا واقعا اون وسط دستمالی شده بود!!
بطری و پایین اوارد و به چهره ی جذاب چان نگاه کرد.نفسی زد و لبخند زد.
-ممنون!
+خواهش میکنم!
بطری و روی میز گذاشت و با نگاه دنبال لوسی گشت.خب... اون گوشه ی سالن مشغول لاس زدن با اون پسری بود که تو بار کار میکرد.چان خندید و سولارم بعد از اون خندید.
+نباید روش حساب کنی!
-دقیقا!!
و بعد هر دو دوباره خندیدن.سولار عقب رفت و به دیوار تکیه زد."هوفی" کشید و موهاشو از جلوی صورتش کنار زد.چان با لبخنده محوی بهش خیره شد.
+تا حالا کسی بهت گفته چقدر خوشگلی خانم کیم؟
خجل خندید.
-خب...نه!و میتونی سولار صدام کنییی
کلمه اخرش بخاطره اون حجم زیاد از الکی که خورده بود کش اومد.چان دوباره لبخند زد و به طرفش اومد.نگاهشو رو صورت سولار چرخوند.
+خب..پس من بگم؟؟تو خیلی خوشگلی سولار!!
و سرشو برای بوسیدن لب های سولار خم کرد،چشم های سولار با تماس لب هاشون بسته شد و...مغزش خالی!! وقتی تنش بینشون بیشتر شد دست هاشو به شونه های چان کشید و به دلیلی که خودشم نمیدونست چیه باهاش به ارومی همراهی کرد.
چان،بوسه رو تموم و سرشو تو گردن سولار فرو کرد.سولار لبشو بین دندون گرفت و با احساس سوز‌ش کوچیکی روی پوستش،نفس تندی کشید.
چان سرشو عقب اوارد و دوباره شروع به بوسیدن لب های سولار کرد.سولار دست هاشو رو شونه های چان بالا تر اوارد.نوره چراغ های نئونی به حلقه تو دستش خورد،چشم های سولار گشاد شد.
"فاک...مونبیول!!!" چان و به عقب هول داد و ماتم زده نگاهش کرد.نمیدونست چطوری برای اون...و برای خودش توضیح بده!!! فقط میدونست انقدر مست بود که برای ثانیه ای رابطه و اون چیزی که بهش پایبند بود و فراموش کرده بود!
نباید اینکارو میکرد.. همین یک ساعت پیش بود که داشت برای لوسی از عشقش به بیول صحبت میکرد و حالا چیشد که با یکی بجز بیول،تو بوسه همراهی میکرد؟!!
به لکنت افتاد.
-ببخشید من- من نمیتونم
از چان فاصله گرفت و با عجله ازش دور شد،کت و کیفشو برداشت و بدو بدو از کلاب بیرون رفت.از اضطراب به نفس زدن افتاده بود.جلوی در ایستاد و چند تایی نفس عمیق کشید تا هوای ازاد و استشمام کنه.
چشم هاش پر از اشک شد."چه غلطی کردم خدایا..."
بینیشو بالا کشید و موبایلشو از کیفش بیرون اوارد.با دیدن ساعت چشم هاش از وحشت گشاد شد.قرار بود چند ساعت قبل از نیمه شب برگرده خونه و حالا چندساعت از نیمه شب گذشته بود و سولار تازه جلو دره کلاب ایستاده بود!!!
قفل موبایلو باز کرد و وحشت زده تر از قبل به تعداد تماس های از دست رفتش نگاه کرد.خب..بیول علاوه بر هزاربار تماس گرفتن باهاش،کلی هم مسیج داده بود!
اب دهنشو قورت داد.چجوری باید برمیگشت خونه و چجوری باید با بیول رو به رو میشد؟! چجوری باید اونو قانع میکرد؟ سولار ترسیده بود!!
بیول قرار نبود چیزی از اتفاقی که امشب افتاده بود بفهمه ولی همین الانم میدونست قراره کلی بخاطر این ساعت بیرون بودن و جواب ندادن به تماس هاش دعوا بشه!
سولار فقط مست بود و مشغول شده بود صدای اهنگ کلاب زیاد بود و صدای تماس هاشو نشنید!
وحشت زده تاکسی گرفت و خودشو به خونه رسوند.تو کل مدت که تو راه بود به این فکر میکرد که چه دلیل قانع کننده ای براش بیاره اما میدونست اون دختره بی اعصاب قرار نیست انقدر راحت قانع بشه.
بیول حتی وقتی که حق با سولاره هم عصبی میشه!!
جلوی دره خونه ایستاد و مضطرب به در خیره شد.نفس عمیقی کشید و درو باز کرد.خونه تاریک بود،لب هاشو بهم فشرد و پاورچین پاورچین وارد شد.کفش هاشو دراوارد،تلویی در اثره مست بودن خورد و وارد اتاق شد.
چراغ اتاق روشن بود.بیول روی تخت نشسته بود،هدفون سفیدش روی گوش هاش،و کتاب "سکوت بره ها" دستش بود.اخمی بین ابروهاش نشسته بود و ظاهرا جوری غرق خوندن اون کتاب شده بود که انگار متوجه برگشتن سولار نشده بود.موبایلش و بطری سبز رنگ الکل کنارش بود.
سولار تعجب کرد،همین امروز صبح بود که سولار اون کتاب و بهش داده بود و حالا بیول صفحه های اخر اون کتاب و میخوند!! این نشون میداد ذهنش زیادی درگیر بود
سولار با دیدن جا سیگاری شیشه ایش و ته سیگارای توش تعجب کرد.خب بیول نباید سیگار میکشید!!
جلوتر رفت و دست تکون داد تا مونبیولو متوجه خودش کنه.بیول تو جا پرید و با چشم های گشاد شده نگاهش کرد.تلاش کرد لبخند بزنه.
-سلام!نخوابیدی؟
بیول کتاب و هدفونشو تقریبا روی تخت پرت کرد و بلند شد.عصبی به سولار نگاه کرد.
+چه مرگته سولار چیکار میکنی؟؟!!!
به ارومی خندید.
-دیر اومدم ببخشید..
+سولار نصفه جونم کردی!!!کجا بودی؟؟!!چی میشد اگه یه بار اون گوشی فاکیتو جواب میدادی تا بفهمم سالمی اخه؟!!!سولار میدونی چقدر ترسیدم؟؟قرار بود قبل از ده خونه باشی الان به اون ساعت لعنتی نگاه کن!!!
چشم هاش با هر فریادی که بیول میزد بسته میشد.لب هاشو لیسید و جواب داد:ببخشید بیول...فقط صدای اهنگ زیاد بود و نشنیدم..
به چهره ی عصبی مونبیول خیره شد و ادامه داد:هی بیخیااال یه شب بیرون رفتم!
بیول اخمالو بهش نگاه کرد.جلو اومد و سولارو محکم تو بقلش کشید.
+خیلی نگرانت شدم
بیولو بقل کرد.
-متاسفم
+اشکال نداره...همین که خوبی کافیه
خودشو عقب کشید و نگاهشو رو صورت سولار چرخوند.اخم ریزی بین ابروهاش نشست.
+الکل خوردی؟
دستپاچه جواب داد:یکم..
+خب ا-
ناگهانی سکوت کرد و سولار از اخم غلیظی که بین ابروهاش نشست ترسید،در حدی که بدنش یخ کرد!! بیول غرش ارومی کرد و گردن سولارو گرفت.نیمه جیغی زد:بیول چته؟!!!
خشمگین به کبودی رو گردن سولار نگاه کرد و تلاش کرد به یاد بیاره اینو کی گذاشته.اما این برای بیول نبود!! درواقع چون سولار مشغول به کار بود بیول اصلا رو گردنش مارک یا هر فاک دیگه ای نمیزاشت.
اما الان...
دست هاشو رو دست های بیول که بین موهاش بود گذاشت و غر زد:بیول گردنم درد گرفت!
+این چیه؟
به ارومی پرسید.سولار وحشت کرد،احساس میکرد قلبش الانه که از حلقش بیرون بزنه!!انگار که زیره دوش اب یخ ایستاده بود!!
-چی چیه؟!
سولار میدونست اون چیه! غرش دیگه ای کرد و سولارو محکم به کمده پشت سرش کوبید.سولار وحشت کرد و...نمیتونست حرفی بزنه.عصبانیت بیول چیزی بود که همیشه ازش میترسید!
+چه غلطی کردی سولار؟!!!چه غلطی کردییی؟؟!!!
نفسی زد:چی- چی؟
بازوهای سولارو گرفت و از بین دندون های بهم فشرده شدش غرید:خوب میدونی چیو میگم!!بنال!
+بیول..فقط- فقط اتفاقی بود من نمیخواستم-
+نمیخواستی چیییی؟؟!!!!
چشم هاشو از فریاده بیول بست،این باعث شد اشک هاش روی گونه هاش بریزه و حالا شونه های سولار به ارومی میلرزید.چشم هاشو باز کرد و نگاهشو به چشم های به خون نشسته ی بیول داد
-بیول من- من معذرت میخوام فقط اتفاقی شد من جلوشو گرفتم ادامه ندادم قسم میخورم!!
خنده عصبی کرد.
+از کجا باید باورت کنم؟؟
-تو....به من اعتماد نداری؟
قدمی عقب رفت و غرید:سولار دقیقا چهار ساعت دیر کردی و همین چهار ساعت جواب تلفنامو ندادی!به ساعتت نگاه کن..الان اومدی خونه و معلومه که مستی!!!خیلی مست!!!یه کبودی روی گردنت هست و تو اگه جای من بودی به چی فکر میکردی سولار؟!!
-بیول من-
فریاد زد:بیول چیی؟؟!!!باشه ادامه ندادی ولی تو!!!گذاشتی یه ادم دیگه بجز من تورو ببوسه و حتما انقدری بهت خوش گذشته که اجازه هم دادی برات مارک بزاره؟؟!!!
هق زد:معذرت میخوام بیول...ولی باورکن..فقط اومد طرفم و من تا به خودم اومدم هولش دادم..لطفا باورم کن!
خنده عصبی زد.
+چجوری باورت کنم؟!!
گریه کرد:بیول من عاشقتم..معلومه که هیچوقت بهت خیانت نمیکنم!!لطفا..
به سولار خیره شد.چجوری باید دوست دختره کوچولوشو میبخشید؟خب اون اشتباه کرده بود!بیول نباید علیه سولار جبهه میگرفت وقتی خودش به اون خیانت کرده بود!
اما بیول...واقعا عصبی بود!
+فقط خفه شو
غرید و روی تخت نشست.سرشو بین دست هاش گرفت و تلاش کرد با مالیدن شقیقه هاش اون سر درد فاکی که دوباره شروع شده بود و ساکت کنه‌.
+واقعا فکر نمیکردم انقدر مزخرف باشی سولار...
زیره لب غر زد.سولار هنوزم مسخ شده سره جاش ایستاده بود.لب هاش رو به پایین اویزون شد.
-مزخرف نیستم
بیول سر بلند کرد و نگاهشو به سولار داد.پوزخندی زد و دوباره به حالت اولش برگشت.فقط این دفعه دست هاشو محکم تر به شقیقه هاش فشار داد
+وقتی مقصری تلاش کن معذرت خواهی کنی!مثل ماست نگاهم نکن
مونبیول با صدای گرفته ای غر زد.اخم هاشو توهم کشید و جواب داد:من معذرت خواهی کردم!!حالا- حالا احساس منو درک میکنی بیول؟؟من فقط یه ادم غریبه رو بوسیدم اما تو با دوست دختره قبلیت دقیقا وقتی که من دو طبقه پایین تر نشسته بودم سکس داشتی!!
+اون گذشتس..
-خب..من یک ساعت پیش اینکارو کردم و حالا اینم گذشتس!
بیول سر بلند کرد و ثانیه ای بهش خیره شد.سولار وحشت زده سرشو پایین انداخت.شاید باهاش بحث میکرد و جوابشو میداد اما یک اینچ هم از جاش تکون نمیخورد...سولار از مونبیول و عصبانیتش میترسید!!
+فکر کنم دلم بخواد رو کاناپه بخوابم
سولار لب هاشو لیسید،صدای بیول از خشم زیادی که داشت میلرزید و سولار منتظر ترکیدن انباره باروت ـه جلوش بود!! لبخنده محوی زد،بیول داشت تلاش میکرد بیش از حد سرش داد و بیداد نکنه و این هنوزم جای امید داشت
بیول بلند شد،هدفون و موبایلشو روی میز پرت کرد.موبایل روی میز سر خورد و در اخر با صدای بدی زمین افتاد.چشم های سولار گرد شد اما بیول حتی یک نگاه هم به موبایل بفاک رفتش ننداخت!
سیگار و جاسیگارشو برداشت تا از اتاق بیرون بره.بالشت،پتو و ملافه ها همشون بوی لوسیون نارگیلی سولارو میدادن و بیول ترجیح میداد حالا که عصبیه ازشون دور بمونه
سولار نگاهش کرد،موقع رفتن دستشو کشید و بیولو سره جاش متوقف کرد.بیول سر چرخوند و عصبی نگاهش کرد.
-اونو...نکش
+برات مهمم؟!!
سر تکون داد.
-خیلی زیاد
تک خنده ی عصبی زد:پس ولم کن
-بیول یادت رفته دکترت گفت اگه ادامش بدی میتونه بدتر بشه؟!
+چه اهمیتی داره؟
هق زد:خیلی اهمیت داره!!!
به سولار خیره شد.دست دیگشو بالا اوارد و اشکی که رو گونه ی سولار سر خورده بود و پاک کرد.نفس خسته ای کشید و گفت:برای من نداره
و سرشو جلو برد تا لب هاشو رو لب های سولار بزاره.سولار بخاطره یه واکنش ناخوداگاهی دست هاشو رو سینه ی مونبیول گذاشت و با صورتی جمع شده سرشو عقب کشید.
اخم کرد.اره...اولین بار بعد از این دوسال همچین اتفاقی میوفتاد!! خنده ی عصبی کرد.
+منو پس میزنی؟!!
دستپاچه شد:ن- نه ف-
+خفه شو!!!
فریاد زد و وسایل تو دستشو زمین کوبوند.جا سیگاری شیشه ای شکست و سولار بخاطره صدای جیغ شکستنش لحظه ای گوش هاشو گرفت و تو جا پرید.چشم هاشو باز کرد و وحشت زده به بیول خیره شد.
دندون هاشو روی هم سایید.سولار دست هاشو به حالت تسلیم بالا برد.
-لطفا عصبی نشو!
بازو های سولارو گرفت و اونو به کمد کوبید.سولار جیغ ارومی زد.فریاد زد:چه مرگته سولار؟!!!چه مرگتههه؟؟؟
گریه کرد:هیچی
سولارو دوباره به کمد کوبید و داد زد:به من نگاه کن!
منتظر به سولار خیره شد اما اون سرشو پایین انداخته بود و گریه میکرد.دندون هاشو روی هم فشرد و سولارو دوباره به کمد کوبید.
+به من نگاه کن سولار!!!
هقی زد و با بالا اواردن سرش نگاهشو به چهره ی خشمگین مونبیول داد.بیول غرید:از یکی دیگه خوشت میاد؟؟
چشم هاش گشاد شد.
-نه!!
+از من خسته شدی؟!
-نه بیول نه!
سولارو دوباره به کمد کوبید و فریاد زد:اگه ازم خسته شدی بگو برگردونمت خونتون!!حالا میفهمم چرا مینهو اونجوری باهات رفتار میکرد!!
سولار برای لحظه ای منجمد شد.انگار که صداهای اطراف خفه شده بود و سولار فقط صدای ضربان قلب بالاشو میشنید.انگار که قلبش درد گرفته بود!!
قطره اشک جدیدی از چشمش چکید.کمرش در اثره خوردن به کمد درد گرفته بود و از طرفی بیول بازوهاشو زیادی فشار میداد! مستی از سره سولار پریده بود اما ظاهرا بیول،از سولارم مست تر بود!!
با هر فریادی که میزد نفس هاش همراه با بوی الکل تو صورت سولار پخش میشد.اما سولار به یک چیز فکر میکرد "هرچقدرم عصبانی باشه..نباید اینجوری باهام حرف بزنه"
سرشو به طرفین تکون داد:ولم کن!
اما لب های بیولو بجای جواب گرفت.چشم هاشو بست و با گذاشتن دست هاش رو سینه بیول تلاش کرد اونو از خودش دور کنه.اما بیول مچ دست هاشو گرفت و خشن تر از قبل بوسیدش.
ناله اروم سولار از بین بوسشون خارج شد.سولار اصلا این بوسه رو دوست نداشت! و مطمئن بود بیولم همین حسو بهش داره اما این منطق فاکی اون بود که فکر میکرد میتونه اینجوری خودشو اروم کنه!!
دست های سولارو به کمد چسبوند و لب پایینشو گاز گرفت.سولار تو گلو "اخ" کوچیکی گفت و تقلا کرد دست هاشو از دست های بیول بیرون بکشه.
سرشو پایین اوارد و کناره گوش سولار زمزمه کرد:بهت گفته بودم تو مال منی سولار...نمیتونی عوضش کنی!
-من جسم یا کادو نیستم بیول!بهت گفته بودم!!
غر زد،مونبیول پوزخند زد:هستی...بزار بهت بفهمونم فقط من!!میتونم ازت استفاده کنم
دستشو رو لب های سولار گذاشت و سرشو تو گردنش فرو کرد.عصبی به اون کبودی کوچیک رو گردن سولار نگاه کرد و لب هاشو روی پوستش گذاشت.
دست سولار روی بازوش نشست و گوشه بولیزه کوتاهشو بین مشت گرفت.دستشو روی لب های سولار فشرد تا صدای اعتراضشو نشنوه.پوستشو مکید و گاز گرفت
اینکارو انقدری تکرار کرد تا مطمئن بشه روی اون کبودی رو کلا پوشونده و حالا هیچ اثری از یه غریبه بجا نزاشته!! سرشو عقب اوارد و نگاهشو به گردن کبود سولار داد.رد دندون هاش روی پوست سولار به خوبی مشخص بود و قسمت کوچیکی ازش خون مرده شده بود.
نگاهشو به صورت خیس سولار داد،دستشو روی لب هاش فشرد و گفت:تو اولین بار منو اینجوری شناختی سولار..
قطره اشک های بعدی سولار روی گونش ریخت.سولار عصبانیت و خشم بیولو خیلی خوب میشناخت... از اولین سکسشون که فقط از سره خشم بیول بود گرفته تا چیزایی که خوده مونبیول از رابطه و سکس های عجیب و غریبش با ماری بهش گفته بود.
اون دختر...به معنای واقعی ترسناک بود! اما سولار هیچوقت فکرشو نمیکرد خشم بیولو انقدر نزدیک احساس کنه..
سرشو به طرفین تکون داد.بیول اخم کرد،دستشو از لب های سولار پایین اوارد و غرید:نمیخوای؟؟منو نمیخوای؟!!!
لب زد:نه..
در واقع الان نمیخواستش! سولار هیچوقت عصبانیت بیولو نمیخواست.
دندون هاشو روی هم سایید و اخمشو پررنگ تر کرد.دست های سولارو گرفت.
+چیزی نیست که خودت انتخابش کنی!!!
سولارو کشید و روی تخت هول داد،سولار جیغ زد:بیول ولم کن!!!
دست های سولارو محکم تر از قبل گرفت و روی شکمش نشست.سولار تقلا کرد اما بیول مچ دست های اونو گرفت و دست هاشو بالای سرش به تخت چسبوند.
+از اینکه گذاشتی یکی بجز من بهت دست بزنه پشیمونت میکنم سولار!
گریه کرد و سرشو به تخت کوبوند.
-یه اتفاق بود چرا نمیفهمییی؟؟
دست دیگشو رو گلوی سولار گذاشت و کمی خم شد.
+از اینکه اتفاق افتاده...پشیمون میشی
هق زد:بیول تو فقط مستی ولم کن!!
+بیشتر از این زر بزنی دهنتو میبندم!پس ساکت باش
محکم گفت و خم شد.لب هاشو روی لب های سولار گذاشت و بوسیدش،بیول هیچ نیازی به این بوسه یا لذت بردن ازش و هر فاک دیگه ای نداشت.خودشم نمیدونست چشه.. فقط عصبی بود و میخواست تلافیش کنه!!
لب های سولارو مکید و دوباره گاز گرفت.سولار ناله ای کرد و سرشو تکون داد تا بوسه رو قطع کنه.گریه کرد:معذرت میخوام!!
بدون حرف دستشو پشت کمره سولار برد و زیپ لباسشو باز کرد.به سختی بدون توجه به تقلا های سولار لباسو از تنش تقریبا پاره کرد و دراوارد.
سولار جیغ زد:گفتی اگه من نخوام انجامش نمیدی!!!
+گفتی هیچوقت بهم خیانت نمیکنی!!
عصبی غرید.سولار ناامید بهش خیره شد.میتونست قسم بخوره هیچوقت اونو انقدر عصبی ندیده بود!! بیول انگشت هاشو از سوتین سیاه سولار تا شکمش کشید.چنگی پهلوی سولار انداخت و خودشو جلو کشید.
نگاهشو روی اشک های سولار چرخوند..
+چرا گریه میکنی؟؟چون منو نمیخوای؟!یا شاید دیگه دوست نداری بهت دست بزنم؟!!اصلا دیگه دوستم داری؟!
گریه کرد:بیول تمومش کن!!!
+نمیکنم!!!
فریاد کشید.دستشو رو سوتین سولار گذاشت و فشاره محکمی به سینش داد،سولار ناله ای کرد و دست هاشو تکون داد اما بیول محکم تر مچ های سولارو گرفت و سرشو خم کرد.
لب هاشو به قفسه سینه سولار کشید و روی سینشو گاز گرفت.پوست نرمشو گاز گرفت،جوری که مطمئن باشه جاش حالا حالا ها میمونه! سولار پلک هاشو بهم فشرد.
لباس زیره سولارو از پاهاش پایین کشید و اونو از تنش دراوارد.سولار پاهاشو روی تخت بالا کشید اما بیول دست سولارو ول کرد و رو گلوی سولار گذاشت.
فشاره ارومی به گلوش داد و دست دیگشو به پاهای سولار کشید.
-بیول تم- عاهههه
وقتی بیول سه انگشتشو یهویی واردش کرد ادامه حرفش به ناله بلندی تبدیل شد.قوصی به کمرش داد،بیول فشاره ارومی به گلوی سولار داد و دستشو بدون هیچ مقدمه ای به تندی تکون داد.
سولار ناله ی بلندی کرد،اشک هاش پشت هم روی گونه هاش میریخت و سولارو خسته تر میکرد.ناله دیگه ای کرد،فشاره دست بیول روی گلوش نفس کشیدنشو سخت تر کرده بود.
انگشت چهارمشو هم وارد سولار کرد و ضربه انگشت هاشو از قبل هم بیشتر کرد.خونسرد به صورت جمع شده ی سولار خیره شد.سولار لب هاشو بهم فشار داد تا جلوی ناله کردنشو بگیره و این بیولو بیشتر عصبانی کرد.
غرید:چرا دیگه برام ناله نمیکنی؟!!!برای اون چی؟؟برای اون ناله کردی؟!!خوشش اومد؟!!
اولین جوابی که به ذهنش رسید و گفت:چون دوستت ندارم!!از این رفتارت متنفرم بیوووول!!
غرشی کرد و دستشو کنار کشید.لب زد:اشتباه کردی سولار..اشتباه!
و دست دراز کرد تا بطری روی میزو برداره.چشم های سولار گرد شد،وحشت زده داد زد:نه بیول نه!!
بدون توجه به سولار خم شد.سولار دست هاشو بالا اوارد و یقه لباس بیولو بین مشتش گرفت و هولش داد تا اونو از خودش دور کنه اما خب بیول تکون نمیخورد!!
با وارد شدن اون بطری داخلش،تقریبا جیغ و هق زد.مونبیول بدون توجه به سولار ضربه های بطری و داخل سولار بیشتر کرد و با دست دیگش دست های سولارو گرفت تا اون دیگه به سینش مشت نزنه.
سولار با خستگی تقلا کرد ولی فایده نداشت،پس شروع به گریه کرد.
بیول وقتی دید سولار همچنان نمیخواد ناله کنه،غرغری کرد و بطری و محکم تر داخل سولار حرکت داد.
هق بلندی زد.
-تمومش کننن!!
سولار درد داشت!!جای دندون های بیول روی گردنش میسوخت و از طرفی نمیتونست درده فاکی پایین تنشو نادیده بگیره.اون زیادی زیاد بود!
بیول داشت مرز های سولارو رد میکرد و اصلا نگرانش نبود...انگار از دیدن چهره ی دردناک سولار لذت میبرد!!
دوباره هق زد.بیول قسمت بیشتر از بطری رو وارد سولار کرد و این جیغ سولارو دوباره بلند کرد.حالا سولار با صدای بلندی گریه میکرد و از بیول میخواست تمومش کنه اما اون بی توجه به سولار به کارش ادامه داد.
سولار خسته شده بود،سرشو به چپ چرخوند و هق زد.
-بیول...ولم کن دیگه نمیخوامت!!!
عصبی بطری و زمین انداخت،بطری خونی شکست و خورده شیشه هاش با خورده های جاسیگاری بیول که روی زمین پخش شده بود قاطی شد.
با هر دو دست گلوی سولارو گرفت و فریاد زد:منو نمیخواییی؟!!من بخاطرت این همه کار کردم که اینو بگی؟!اون چی؟!!منو دوست نداری چون کسیو پیدا کردی که با دیکش بیشتر از من بهت لذت میدههه؟!!!
مونبیول دیگه نمیفهمید چی میگه یا چیکار میکنه..فقط فهمید که دستش بلند شده بود و بدون خواست خودش،تو صورت سولار مشت زده بود!!
سولار چشم هاشو بست،حالا گوشه لبش می سوخت،با دست های لرزونش بیولو به عقب هول داد و به سختی تو جاش نشست.بیول با صدای بلندی ادامه داد:اگه میخواستی با یه دیک حال کنی منو از همه چیزم دور نمیکردی و همونجا با مینهو میموندی!!!شاید الان هنوزم اونو دوست داری؟!!با ادم جدید خوابیدی؟!!تو یه هرزه ای سولار چرا زود تر نفهمیدم؟!!!
دستشو بلند کرد و سیلی تو صورت مونبیول زد‌.بیول سرشو خم کرد و بعد با چشم های به خون نشسته ـش به سولار نگاه کرد.
هق زد:ازت متنفرم..!
بیول خیره نگاهش کرد.تلخندی زد:هیچوقت نباید میومدم دنبالت!
از روی تخت بلند شد و بعد از برداشتن هودیش که به در اویزون بود از اتاق بیرون رفت.برای چند ثانیه سولار فقط نفس های سنگین خودش و صدای قدم های محکم بیولو میشنید
بدنش میلرزید و اشک هاش پشت هم و بدون وقفه صورتشو خیس میکرد. صدای محکم کوبیده شدن در اومد.. و بیول دیگه تو خونه نبود
نفس نفس زد و بعد-
صدای گریه های از ته دل سولار تو اتاق پخش میشد..

𝖳𝗈𝗎𝖼𝗁 𝗆𝖾 𝗉𝗅𝖾𝖺𝗌𝖾Where stories live. Discover now