"Part Thirty-five (last part)"

66 4 0
                                    

نفس سنگینی کشید و نگاه مضطربشو به مینهو داد.این خشاب خالی بود!! مینهو ابرویی بالا انداخت و اسلحه و رو سره خودش گذاشت.در حالی که مستقیم به چشم های بیول زل زده بود ماشه رو کشید.
این یکی هم خالی بود..چی میشد اگه پر بود و الان مغزه متلاشی شده ی مینهو جلوش؟؟
+پنج دور دیگه مونده!!
مینهو گفت و سره اسلحه و رو پیشونی مونبیول برگردوند.بیول احساس میکرد الانه که سکته کنه!! اون لحظه ی استرس زا و بعدش شنیدن صدای کشیده شدن ماشه..
این میتونست اخره کارش باشه!!
+با اینکه این بازی رو دوست دارم..ولی نمیخوام بمیری،حداقل الان که نه
گفت و ماشه رو کشید.وقتی اتفاقی نیوفتاد،بیول نفسی که حبس کرده بود و بیرون داد و نفس نفسی زد.مینهو خندید.
+خیلی ترسیدی؟فقط چهار دور مونده
-با اینکارا به چی میرسی مینهو؟!
مکثی کرد و اسلحه رو پایین اوارد.
+لذت!
-شکنجه کردن من برات لذت داره؟!
خندید:خیلیم زیاد!!!
-چرا نمیتونی فقط بیخیال ما بشی و برگردی؟
خنده ای کرد،اسلحه رو روی سره خودش گذاشت و بدون مکث ماشه رو کشید.این یکی هم خالی بود!! جواب داد:چون باید تقاص کاری که کردی و پس بدی!
درمونده جواب داد:چیکار کردم؟؟من فقط میخواستم با کسی که عاشقشم یه زندگی درست کنم!!!این تو بودی که از اول مانع سولار شدی و اذیتش کردی!اگه کسی باید تقاص کارهای فاکیشو پس بده اون تویی نه من!!
با خونسردی به مونبیول نگاه کرد،اسلحه رو به طرف پیشونی مونبیول نشونه گرفت.
+دعا کن این خشاب پر باشه..اگه زنده بمونی خیلی بدتر زجر میکشی
بیول قطره های عرق سردو که پشت کمرش غلت میخوردن احساس میکرد.نفس سنگینی کشید و سرشو پایین انداخت.زمزمه کرد:اگه میخواد تموم بشه..خب بزار بشه
پوزخند زد.
+تو از مرگ نمیترسی؟!
لب باز کرد تا جواب بده اما قبل از اون مینهو ماشه رو کشید.نفس نفسی زد و به ارومی نالید.اون احساسی که موقع کشیده شدن ماشه داشت وحشتناک بود!!
+خوش شانسی
-اینکه اینجا نشستم و توی عوضی رو تحمل میکنم به نظرت خوش شانسیه؟!
+اره!چون میتونستی بجای اینجا،توی قبرت باشی!پس خوش شانسی
اسلحه و روی سره خودش برگردوند و بدون ترس ماشه رو کشید.خب بیول امیدوار بود تیر ایندفعه به مینهو بخوره اما متاسفانه نخورد!! وقتی سردی اسلحه و روی پیشونیش احساس کرد،نفسش حبس شد‌.
این اخرین دور بود..
مطمئن بود تیر تو اینه!!مطمئن بود اگه مینهو ماشه رو بکشه برای همیشه تموم میشه..از ترس بدنش به لرز افتاد.ناله ارومی کرد،چشم هاش پر از اشک شده بود.نمیخواست تموم بشه!!
+توعم میدونی..که اگه ماشه رو بکشم چی میشه،اره؟
مینهو با لبخند پرسید.لب هاشو بهم فشرد.
بیول هنوزم سولارو میخواست!! بیول زندگی بیشتری و با سولار میخواست.. بیول میخواست رونارو پیش خودشون بیاره.. بیول برای سولار کادو خریده بود و میخواست خوشحالش کنه.. بیول میخواست ماه بعد دومین سالگرده نامزدیشونو جشن بگیره..
برای تموم شدن زیادی زود بود!! نمیخواست! پلک هاشو بهم فشرد،باید چیکار میکرد؟چجوری از این وضعیت خلاص میشد اخه؟!
+بیول!!!!
با شنیدن صدای سولار سر چرخوند و به اون دختره هراسون نگاه کرد که به تازگی وارد ساختمون شده بود.مینهو خندید:ببین کی اینجاست!
وقتی اسلحه از روی پیشونیش پایین اومد نفس راحتی کشید و به ارومی هق زد.این یعنی فعلا از مردن خبری نبود!! نفس نفس زد.صورتش از عرق خیس شده بود،دونه های عرق روی زخم های صورتش می چکید و اونارو به سوزش میاوارد.
سولار بی توجه به مینهو به طرف بیول دویید و جلوش زانو زد.با دست هاش صورت زخمی و خونی بیولو قاب گرفت و وحشت زده نگاهش کرد.
+حالت- حالت خوبه؟
برای بیول...دیدن چشم های خیس سولار،و لب هاش که از ناراحتی رو به پایین اویزون شده بود بدترین بود! با بی حالی غرید:برای چی اومدی اینجا؟!!بهت گفتم بمون خونه!!
به ارومی هق زد و دست هاشو نوازشگرانه به چتری های بیول،که حالا از عرق خیس و بهم چسبیده شده بود کشید.
+من که نمیتونم تورو ول کنم..یادته چی گفتی؟ما از پسش برمیایم."ما"!!
+حرفاتون تموم شد؟!
سولار نگاه نگرانشو روی دست های بیول چرخوند.از جاش بلند شد و وحشت زده نگاهش کرد.
+برای چی اینکارو کردی؟!
مینهو خندون شونه ای بالا انداخت و گفت:دوست دارم اینجوری ببینمش
بیول دندون هاشو روی هم سایید،اما بی جون تر از این حرفا بود که بخواد باهاش بحث کنه.سرشو به پشتی صندلی تکیه داد و نفس نفس زد.حالت تهوع بدی داشت...
سولار نگاهش کرد،به طرف مینهو چرخید و با صدایی لرزون گفت:حالش بده!لطفا...بزار بره مینهو تو با من کار داری!!من اینجا میمونم ولی لطفا بزار بره..
فریاد زد:خفه شو!!
سولار و مینهو متعجب نگاهش کرد.رو به سولار ادامه داد:خفه شو و چیزی ازش نخواه!من خوبم
+حس خوبی داره وقتی فکر میکنی قهرمانی؟!ها؟؟فکر میکنی با یه فداکاری احمقانه تبدیل به قهرمان میشی و همه عاشقت میشن؟!خب..یه چیزی هست که نمیدونی مونبیول
جلو رفت و خم شد،تو صورت بیول زمزمه کرد:قهرمان ها همیشه میمیرن
-و ادم بده ی داستان یه حبس ابد احمقانه گیرش میاد!
+چی میخوای مینهو؟!!چرا- چرا فقط بیخیال نمیشی؟با اینکارا میخوای به چی برسی میخوای چیکار کنی؟؟
سولار درمونده پرسید.
خندید،با انگشت به پیشونی بیول زد و ازش فاصله گرفت.در حالی که به ارومی قدم برمیداشت و با اسلحه ـش ور میرفت،گفت:من چیزای زیادی داشتم.پول،ثروت،محبوبیت،خانواده و شرکت!و حتی قیافه ی خوب!نه؟؟
خنده ای کرد و به طرف سولار قدم برداشت.اخم کرد و ادامه داد:همه چیز بهت دادم!یه مراسم با شکوه..یه حلقه ی الماس یه شرکت بزرگ یه عمارت!!بهت پول و سرمایه بیشتری دادم!هر چیزی که خواستی حتی عشق و بهت دادم!!
شونه های سولارو گرفت و فریاد زد:پس چرا اونو انتخاب کردی؟!!هااا؟؟!!
گریه کرد:چون دوستش داشتم مینهو...!!
سولارو کمی به عقب هول داد و به راه رفتن ادامه داد‌.با عصبانیت غرید:تو اونو انتخاب کردی!!من هرکاری کردم که تو با من بمونی اما تو اون عوضی رو انتخاب کردی و منو سرکار گذاشتی!!!اون یه ازدواج بدون عروس بود...میدونی چقدر تحقیر شدم؟!!چقدر خجالت کشیدم و چقدر غرورمو از دست دادم؟!!
+مینهو من بهت گفته بودم تنها دلیلی که میخواستم باهات ازدواج کنم این بود که با جون بیول منو تهدید کردی!!من ازت متنفرم!!شاید ا‌گه انقدر دنبال نگه داشتن من نبودی الان یکی و پیدا میکردی که احساستون دو طرفه باشه!!الان اومدی اینجا که چی بشه دیدن گریه من یا اینجوری اذیت کردن بیول چه سودی برات داره؟!!!
چشم هاشو باز کرد و نگاه گیجشو به سولار داد که سره مینهو فریاد میزد‌.اب دهنشو قورت داد و "هوفی" کشید.لرزیدن سولارو میدید..همینطور ترس و توی چشم هاش..
اما انگار نه انگار که ترسیده..فقط با مینهو بحث میکرد و حتی از عربده های مینهو هم کم نمیاوارد!لبخند زد "تو عشق شجاع منی سولار"
تک سرفه ای زد و به جلو خم شد.به مینهو نگاه کرد که بازوهای سولارو گرفته بود و سرش داد میزد.
-دستتو بکش!!
محکم گفت.مینهو و سولار ساکت شدن و نگاهش کرد.مینهو پوزخندی زد و سولارو به عقب هول داد.غر زد:این واقعا مسخرست!
سولار نگاهش کرد،دست هاش روی قلبش مشت شده بود و نگرانی اخمی بین ابروهاش اوارده بود.
+هدفت چیه مینهو؟!ما..برای چی اینجاییم؟!
دست هاشو بهم کوبید و خنده کنان گفت:اهاااان بالاخره رسیدیم بجای جذابشششش!!!
قدم برداشت و به طرف مونبیول رفت.صدای بارون بیشتر از قبل شنیده میشد و گاهی،رعد و برق ساختمون و روشن میکرد.
پشت بیول ایستاد و دست هاشو به پشتی صندلی تکیه زد.با بی میلی جواب داد:دو تا راه دارید! سولار عزیزم...تو این حق و داری که خودت انتخاب کنی!
نگاه وحشت زده ی سولار و بیول بهم گره خورد.اب دهنشو قورت داد و پرسید:چ- چی؟!
دست هاشو رو شونه های مونبیول گذاشت و خندید.
+میتونی لباس هاتو دربیاری و بهم اجازه بدی هرکاری که میخوام بکنم!اینجوری میتونیم به مونبیول نشون بدیم زجر کشیدن چجوریه!!نظرت چیه سولار؟
فشاری به شونه های بیول داد و ادامه داد:اون نگاه میکنه و هر لحظه ارزو میکنه که ای کاش توی رولت بازی کردن مرده بود و نمیدید که من چطور باهات بازی میکنم!مگه نه؟حالا بجنب و لباس هاتو دربیار
چشم های سولار گشاد شد.در حالی که برای باز کردن دست هاش تقلا میکرد خشمگین فریاد زد:جرئت داری بهش دست بزن مینهو!!!اگه بهش دست بزنی قسم میخورم تیکه تیکه ـت میکنم بعد با تیکه هات برای خودم سوپ میپزم!!!
خندید:ناراحت میشی؟!
با صدایی که خش دار شده بود غرید:نزدیکش نمیشی مینهو..نمیزارم بهش دست بزنی مگه اینکه از روی جنازه ی من رد بشی!!!
لبخند زد و تو صورت بیول خم شد.زمزمه کرد:میشم!نگران نباش
نگاهی به سولار انداخت که وحشت زده نگاهش میکرد.قطره های اشکش درست مثل مروارید روی گونه‌ هاش میریخت.
تک خنده ای کرد.
+پس مجبوریم راه دوم و انتخاب کنیم!
خم شد و اسلحه ی روی زمین و برداشت.اونو تو بقل سولار پرت کرد و سولار با دستپاچگی اونو گرفت.اسلحه خودشو دست گرفت و اونو محکم رو پیشونی مونبیول کوبید.بیول غرش ارومی کرد،ارزو داشت که دست هاش باز میشد و بعد قسم میخورد که اونو میکشت!!
مینهو خندید و اسلحه رو به طرف سولار نشونه گرفت.
+یا من به تو شلیک میکنم-
به اسلحه ی تو دست سولار اشاره کرد و ادامه داد:یا تو به مونبیول!!
سولار مسخ شده به مونبیول نگاه کرد و هق زد:نه نمیتونم!!
+پس من به تو شلیک میکنم!!مطمئنم مونبیول دوست داره مرگ معشوقش رو جلوی چشم هاش ببینه!!
دندون هاشو روی هم فشرد.اون عوضی رسما اونارو بازیچه ی خودش کرده بود!!کاش دوسال پیش سوکجین جلوشو نمیگرفت و بیول همون موقع دهن مینهو رو سرویس میکرد!!
سولار گریه کرد:لطفا اینکارو باهام نکن
-سولار بزن!!چشم هاتو ببند و شلیک کن نگران نباش!!
هق زد:نمیتونممم
مینهو،محکم و قاطعانه فریاد زد:اگه نزنی من تو رو میزنم سولار!!
غرشی کرد:سولار منو بزن!!
نگاه درموندشو بین مینهو و مونبیول چرخوند.اخه چجوری میتونست بیولو بزنه؟!!محض رضای خدا اگه تیرش خطا میرفت و سولار جدی جدی قاتل عشقش میشد چی؟!
قلبش درد میکرد.دوست داشت از این موقعیت خلاص بشه..برگرده خونه و تو بقل بیول بخوابه!شایدم بیولو برای یه شب گرم و لذت بخش تحریک کنه!!
بشینن و با همدیگه سریال مورد علاقه ی بیولو ببین.. مثل همیشه بیول برای سولار پنکیک درست کنه و سولارم با بوسیدن بیول ازش تشکر کنه!!
لعنتی سولار هنوزم دلتنگ اغوش بیول بود!!
گریه کرد:من نمیتونممم
بیول هراسون به اسلحه ی مینهو نگاه کرد و به سولار گفت:بزن عزیزم.منو بزن!!من هفت تا جون دارم مگه نه؟!بعدش برمیگردیم خونه و فیلم میبینیم!!باشه؟؟بهم اعتماد کن سولار
بیول یجوری حرف میزد انگار بحث اعتماد به سلیقه ی لباس مونبیوله!اگه دست سولار میلرزید چی..اگه بجای دست و پاش تیر مستقیم بهش میخورد چی؟!
فاک ولی بیول اصلا امادگی اینو نداشت!!بالاخره یه راهی باید پیدا میشد..مگه نه؟ اما چه راهی؟!انگشت مینهو رو میدید که روی ماشه تکون میخورد.
لحظات طاقت فرسایی بود..قلب بیول رسما از دور خارج شده بود و دوست داشت بخاطره حجم زیاده استرسی که بهش وارد شده بود جیغ بزنه.
مینهو تاکید کرد:سولار اگه اونو نزنی من تو رو میزنم و بعد از تو مونبیولو میزنم!!
به سولار نگاه کرد و غرید:فقط چشم هاتو ببند و بزن!!
و تلاش کرد با ابروهاش نشون بده منظوره بیول "مینهو رو بزن" عه‌‌‌...سولار نگاهشو چرخوند.نه نمیتونست!!!اسلحه رو پایین گرفت و هق زد:نمیتونمممم
بیول نفس نفس میزد.مینهو فریاد کشید:بزنش!!!
و بعد... با تنین صدای شلیک گلوله چشم هاشو بست.انگار صدای ضربان قلب تندش تنها چیزی بود که میشنید.صدای رعد و برق،بلند تر از قبل بلند شد.
پلک هاشو بهم فشرد و منتظر درد شد..اما خبری نبود!! صدای دیگه ای اومد.حالا صدای نفس نفس های بیول بود که بلند شده بود.نمیدونست چه خبره،وحشت کرده بود و میترسید که چشم هاشو باز کنه.
اگه چیزی و میدید که نمیخواست چی؟!
+من...نمیخواستم اینجوری بشه!شما خودتون مقصرش بودید
مینهو گفت و از بیول فاصله گرفت.اب دهنشو قورت داد و پلک هاشو باز کرد.هیچ تیری به بیول نخورده بود و این یعنی سولار بهش شلیک نکرده بود!!
پس کی...به کی...شلیک کرد؟
قلبش توی گلوش نبض میزد.وحشت زده به سولاری نگاه کرد که روی زمین افتاده بود.چشم هاش بسته و...سینش خونی بود.چشم هاش گشاد شد.
-نه نه نه نه نه
تقلا کرد تا دست هاشو باز کنه.اشک تو چشم هاش جمع شد و لحظه بعد...بیول گریه میکرد.هق زد و دست هاشو محکم تر کشید تا اون طناب لعنتی رو باز کنه.
مچ دست هاش به سوزش افتاد اما بیول بدون توجه به اون فقط بیشتر تقلا کرد.رو به مینهو،ملتمسانه فریاد زد:دستامو باز کن خواهش میکنم دستامو باز کن مینهو باید برم پیشش!!
اما مینهو خالی از هر احساسی نگاهش کرد.گریه کرد:التماست میکنم دستامو باز کنننن!!خواهش میکنم مینهوووو دستامو باز کنننن!!!سولار- سولار باید برم پیشش مینهو التماست میکنم!
و دوباره دست هاشو کشید.حالا از تقلای زیاد دور دست هاش خونی شده بود اما بیول بیخیالش نمیشد.مسخ شده به سولار زل زد و گریه کرد.
-قسم میخورم کاری نمیکنم مینهو!!لطفا دستامو باز کن بزار کمکش کنم مینهو التماست میکنم دستامو باز کنننن!!!!
قدمی به طرف بیول برداشت،بدون حرف خم شد و گره طنابی که دست های بیولو باهاش بسته بود باز کرد.به مینهو خیره شد و با باز شدن دست هاش،مستقیم به طرف سولار دویید.
اون لحظه...فقط دوست داشت ناپدید بشه!قلبش درد گرفته بود و بیشتر از قبل حالت تهوع داشت.چشم هاش از اشک میسوخت و گلوش بخاطره داد و فریاد هاش میسوخت.
سولارو تو بقلش گرفت و وحشت زده نالید:سولار- سولار بلند شو!!
دست هاشو با احتیاط رو زخم سولار گذاشت و تلاش کرد با دست های لرزونش جلوی خونریزی سولارو بگیره.
گریه کرد:سولار بلندشو چشم هاتو باز کن عزیزم من پیشتم!
سولار با چشم های نیمه باز نگاهش کرد.
+متاسفم
-نه نه نه من متاسفم
اشک هاش پشت هم صورتشو خیس میکردن و بعد رو گونه های سولار میریختن.سولار دستشو بالا اوارد و یقه لباس بیولو بین مشت گرفت.
+نباید...باهات دعوا میکردم...ببخشید
-هیشش باشه باشه اشکال نداره!
سولار هق زد:متا..سفم
بیول رد خون و گوشه لب های سولار دید.انگشت خونیشو رو لب های سولار گذاشت و با صدایی که بخاطر بغض میلرزید جواب داد:هیشش اینو نگو!رفتیم خونه با یه بطری معذرت خواهیتو میپذریم.باشه؟
سولار به ارومی خندید.لبخندی زد و دستشو بیشتر رو زخم سولار فشار داد.صورت سولار جمع شد.
بیول برق اشک و تو چشم های سولار میدید.هق زد:تو چیزیت نمیشه!برمیگردیم خونه..باشه؟...با همدیگه..تو- تو منو تنها نمیزاری...مگه نه سولار؟؟
سولار سرفه ای زد که باعث شد خون،گوشه لب هاش سرازیر بشه.گریه کنان سرشو به طرفین تکون داد و سولارو به خودش فشرد.
-چرا فقط منو نزدییی؟؟
سولار دست لرزونشو به گونه بیول کشید،حالا انگشت های خونی سولار رو گونه ی بیول رد انداخته بودن.لبخندی زد که باعث شد دندون های خونیش مشخص بشه.
با صدای ارومی گفت:خیلی...دوستت دارم..بیول
گریه کرد:اینو نگووو!!!
+ازت...ممنونم
-اینو نگو سولار اینو نگووو!!!تو چیزیت نمیشه!!باشه؟!!من مراقبتم تو هیچوقت منو تنها نمیزاری مگه نه؟!!
سولار پلک هاشو برای لحظه ای بست،قطره ای اشک روی گونش سر خورد.بیول دستشو روی زخم سولار فشرد،میتونست اروم شدن ضربان قلب سولارو بفهمه.
+تو-
-هیش!انرژیتو نگه دار!!
+بیول-
جیغ زد:سولار حرف نزن!!!یجوری رفتار نکن انگار این اخرشه!!تو- تو قرار نیست منو ول کنی من نمیتونم بدون تو زندگی کنم سولار التماست میکنم اینکارو باهام نکن!!
سولار لبخنده بی جونی تحویلش داد.
+واقعا...دوستت..دارم
سرشو پایین انداخت هق زد:منم دوستت دارممم خیلی زیاد انقدری که نمیتونی فکرشو بکنی!!
سولار دستشو به گردن بیول کشید و لرزون گفت:پس...میشه...اخرین بوسه رو هم...بهم بدی..؟
هق زد.میدونست ولی نمیخواست قبول کنه! به صورت بی رمق سولار نگاه کرد.دستشو به گونه سولار کشید و سرشو خم کرد.به ارومی لب هاشو رو لب های سولار گذاشت و لب های خشکشو به ارومی بوسید.
بینیشو بالا کشید و روی لب های سولار زمزمه کرد:تو...همه چیزه منی سولار..لطفا...ترکم نکن
+متاسفم
سولار با صدای تحلیل رفته ای جوابشو داد و.... با افتادن دست سولار از شونش،چشم هاش گشاد شدن..
چقدر همه چیز اشنا بود.. بیول تجربه کرده بود.. این احساس..این درد.. همشون برای بیول اشنا بود! انگار که یه زخم قدیمی درحال باز شدن بود!!
"دجاوو"
-نه نه نه سولار!!!سولار بلند شو!!!سولاررر!!!
در حالی که گونه های سرد سولارو با دست های خونیش قاب گرفته بود جیغ کشید.جیغ هاش کم کم بلند تر شد و حالا.. بیول با صدای بلندی گریه میکرد.
دست هاشو رو سینه سولار فشرد و گریه کرد:تو حق نداری همینجوری ولم کنی وقتی من هنوز عاشقتممم!!سولاررر!!چرا فقط منو نزدیی؟!!سولاااار من نمیتونمم!!اخه چجوری دلت میاد منو تنها بزاری سولااار؟!!!
صورتش خیس اشک بود.بدن بی جون سولارو تو بقلش فشرد و با صدای بلندی گریه کرد.
گاهی بین گریه هاش اسم سولارو جیغ میزد و ازش میخواست تمومش کنه.. چی میشد اگه همه ی اینا یه شوخی مسخره بود؟! چی میشد اگه نامزده زیباش الان با یه لبخنده گنده شونه هاشو میگرفت و با فریاده "سوپرااااایز گول خوردییی!!!" خوشحالش میکرد؟!
اما همشون خیالی بیشتر نبود..
چون بیول هنوزم بدن بی جون و سرد سولارو بقل گرفته بود و گریه میکرد.دوست داشت محو بشه.. یجوری به یه روشی همه چیز به عقب برگرده
این... اصلا عادلانه نبود!! چرا اونا؟! سولار چیکار کرده بود که باید همچین اتفاقی براش میوفتاد؟! مگه رابطه ی قشنگ اون دوتا به کسی صدمه زده بود که همه میخواستن خرابش کنن؟!
کدوم قسمت از دنیا بهم میریخت اگه اون دوتا به زندگی باهمدیگه ادامه میدادن؟!
با افتادن موبایل سولار از جیب پالتوی نخودی رنگش،دست از جیغ زدن کشید و با چشم های خیسش به موبایل نگاه کرد.صفحه موبایل روشن بود!
دست لرزونشو جلو برد و موبایلو برداشت.سولار با پلیس تماس گرفته بود!اونم قبل از اینکه وارد اینجا بشه.. به ارومی خندید و این خنده باعث ریختن اشک های بیشتری روی گونه هاش شد.
-تو...خیلی باهوش و شجاعی سولار..
نگاهشو چرخوند اما...مینهو اونجا نبود!! چشم هاش گرد شد و بدنش یخ زد.نگاه هراسونشو چرخوند اما اون دوتا تنها بودن!! هر دو اسلحه روی زمین افتاده بودن اما خبری از مینهو نبود.
جیغ کشید:لعنتیییی!!!
دستشو به موهای سولار کشید و سرشو روی سینه ی خونی سولار گذاشت.گریه کرد:متاسفم عزیزم...متاسفم

𝖳𝗈𝗎𝖼𝗁 𝗆𝖾 𝗉𝗅𝖾𝖺𝗌𝖾Where stories live. Discover now