Part1

19 2 1
                                    

-جانی متوجه هستی که چه کاری انجام دادی؟
بی توجه به حرف های جهیون موهاش رو بالا داد و کلافه از روی مبل بلند شد تا به این بحث خاتمه بده
-جانی گوشت با منه؟
+میرم با پدر حرف بزنم
-یعنی میخوای بهش بگی تو اوج معروفیتت با یه دختر خوابیدی و الان پدر بچه شی؟
جهیون با نگرانی ایی که توی چشماش مشخص بود به جانی چشم دوخت و از روی مبل بلند شد تا مانع رفتنش بشه و شونه هاش رو گرفت تا حواسش رو به خودش جلب کنه
-هرکاری انجام بدی من پشتتم ولی میدونی که پدر تحملش رو نداره چون این به ضرر شرکت تموم میشه و همچنین آینده تو.
جانی کاملا به حرف های جهیون باور داشت و میدونست اون داره راست میگه اما از صمیم قلب دوست داشت باور کنه که پدرش با موضوع بدنیا اومدنه بچه کنار میاد.
+نمیدونم چیکار کنم جه.. تهیون رو دوست دارم و نمیخوام از دستش بدم، میدونم ممکنه فکر کنی شاید این یه حسیه که ممکنه برای دوره نوجونی باشه اما مطمعنم که میخوام با اون ادامه بدم.. فکر کن من پدر بشم.. تو میدونی من ادمی نیستم که از مسئولیتم شونه خالی کنم.
جهیون راضی از چیزایی که شنیده لبخندی زد و با افتخار بهش نگاه کرد، هیونگش با قبول کردن مسئولیت کارش باعث اطمینانش شد که میتونه مرد و پدر خوبی باشه اما اینده چی میشه؟
-هیونگ.. بهترین کار رو انجام میدی ولی پدر چی میشه..
جانی با یاداوری مسئله بزرگ که در مورد پدرش بود خسته روی مبل نشست و با کلافگی سرش رو بین دستاش گرفت
+بهتره بیشتر به این موضوع فکر کنم
جهیون بعد از شنیدن این حرف با ناراحتی نگاهی به جانی انداخت و قدمی به عقب برداشت
-بهتره من برم اتاقم درس بخونم..
با نشنیدن حرفی از سمت جانی سمت در خروجی رفت و اون رو با افکار بهم ریختش تنها گذاشت تا کمی بتونه در ارامش افکارش رو روی هم جمع کنه.

با شنیدن صدای در، کتابش رو بست و صندلی  رو چرخی داد
+جهیون؟
-بیا داخل هیونگ
جانی نگاهی به انتهای راه رو کرد تا مطمعن بشه کسی اون اطراف نیست و وارد اتاق شد و در اتاق رو بست، بدون مقدمه رفت سر اصل مطلب تا نظر جهیون رو درباره تصمیمش بدونه
+من فهمیدم چیکار کنم که پدر مارو قبول کنه
جهیون روی تخت نشست و با دست اشاره به صندلی کنارش کرد تا بشینه و جانی بدون تلف کردن زمان روی صندلی نشست و خودش رو جلو کشید.
+میتونم به بهونه دانشگاه همراه تهیون به شیکاگو برم و از طرفی پدر میدونه من عاشق اونجام فکر نکنم مخالفت کنه چون من اونجا به دنیا اومدم
-پس بچه چی میشه؟
+من اونجا کار مدلینگ رو ادامه میدم و وقتی بچمون به دنیا اومد برمیگردیم، اینطور پدر بجز قبول کردن خانواده جدید من چاره ایی نداره و
خبرش هم باعث رسوایی شرکت نمیشه به همه میگیم مایل بودیم اول ازدواج کنیم و با تولد بچمون این خبر رو رسانه ایی کنیم.
جهیون با دقت به برنامه جانی گوش داد بنظرش اونقدری که اون فکر میکنه اسون نیست و این کار خیلی سختیه. و شناختی که از پدرشون داشت اون روزی که این خانواده رو قبول کنه کمی دور تر از چندین ساله ایندست.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 29, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

CloudWhere stories live. Discover now