فصل آخر

2.9K 621 238
                                    

جونگکوک غرید: «دهنت سرویسه.»

سوکجین در حالی که دریبل میزد و به جونگکوک نزدیک میشد جواب داد: «اوه، آره؟ سعیت رو بکن ببینم چیکار می‌کنی توله...»

جونگکوک به سمت توپ حمله کرد. سوکجین وانمود کرد به یک سمت میره بعد چرخید و به سمت دیگه رفت‌. وقتی جونگکوک رو دور میزد میخندید. باور نمی‌کرد حقه‌اش گرفته باشه. با قدم‌های بلند‌تری به سمت حلقه دوید و...

یک نفر زد زیر پاش و با سوکجین با کمر روی زمین افتاد. نفسش برید. درست وقتی موفق شد بشینه که جونگکوک توپ رو گرفت و به سرعت به سمت دیگه‌ی زمین دوید.

سوکجین داد زد: «چی!» جونگکوک به شکل غیرقابل باوری تو این بازی خوب بود، موفق شد همه‌ی گرگ‌های دیگه رو دور بزنه و سریع به گل برسه. کل تیمش با خوشحالی بالا پایین می‌پریدن.

_ داور! دیدی چی شد؟ اون من رو تهدید کرد و انداختم روی زمین! این کار مجاز نیست!

نامجون در حالی که لبخند به لب داشت جلو اومد و دستش رو دراز کرد. گفت: «مجاز هست. قوانین حیاط پشتی، یادته؟ در ضمن خودت هم همین چند هفته پیش همچین کاری با ته-سوب نکردی؟»

سوکجین پوفی کرد، دست نامجون رو نادیده گرفت و خودش بلند شد. وقتی لباس‌هاش می تکوند سعی کرد هرچی از غرور و منزلتش مونده دوباره جمع کنه.

«این افتراست.» سوکجین زمزمه کرد: «پس خوابیدن با داور چه فایده‌ای داره وقتی طرف تیم کیم سوکجین رو نگیره؟»

نامجون دستش رو گرفت و امگا رو به سمت خودش کشید. گفت: «تو داری از من، استاد اخلاقیات، میخوای به اصول اخلاقی خودم به عنوان رهبر گله خیانت کنم؟ اصلا من رو نمیشناسی.» نامجون دستش رو تو موهای سوکجین کشید و امگا بیشتر به سمتش خم شد. هنوز هم درست به اندازه اولین باری که ماه‌ها پیش احساساتش رو اعتراف کرده بود، شیفته‌ی این مرد بود. تا وقتی متوجه شد نامجون در واقع داره چمن‌هارو از تو موهاش در میاره.

سوکجین با بداخلاقی عقب کشید و به دست نامجون سیلی زد. آلفا خندید.

سوکجین چرخید، در حالی که دور میشد گفت: «خائن.»

نامجون پشت سرش بلند گفت: «هنوز سر تا پات پر چمنه!»

سوکجین آلفا رو نادیده گرفت. به سمت جایی رفت که جیمین و تهیونگ زیرانداز پیک‌نیکشون رو پهن کرده بودن. جیمین سرش رو روی شکم تهیونگ گذاشته، چشم‌هاش رو تنگ کرده بود و به یه چیزی تو موبایلش نگاه میکرد.

سوکجین روی زانوهاش نشست و گفت: «به منم جا بدین.»

«جا نیست.» جیمین بدون اینکه حتی سرش رو بلند کنه گفت: «تهیونگ کاملا استفاده شد... آی!»

سوکجین که حالا سرش روی شکم جیمین گذاشته بود، به پسر نوجوون لبخند زد. جیمین از بالا بهش اخم کرد. چشم‌هاش رو چرخوند و درحالی که دوباره به صفحه گوشیش نگاه میکرد گفت: «خیلی بچه‌ای.»

Stuck in the Seams Where stories live. Discover now