🌕 قبل از مرگ پادشاه 🌙

144 20 3
                                    

( Part 1 )

_حتما لازمه که شخصا به کره سفر کنید؟
-ایتاچی...پسرم...نگران نباش...بعد از رفتنم...کاسان ، ساسکه و حکومت و به تو میسپارم.
-اگه ی تله بود و اتفاقی برام افتاد ، تو جایگزین من میشی.
_اما پدر...من میتونم به جای شما برم...لطفا اجازه بدید من برم...
از قدیم تا الان کره با ژاپن توی جنگ بود...
به خیال خودشون میخواستن جز چین ، ژاپن هم زیر سلطه ی خودشون نگه دارن.
برای این کار فقط کافی بود تا دوسان و بکشونن توی پایتختشون و بکشنش.
درمورد اینکه اون دوتا پسر بزرگ داره میدونست ، ولی خب ، با استفاده از شایعه پخش کردن ،
فک میکنن ما دوتا به ی سری دلیل از ژاپن فرار کردیم.
فوکاگو لبخندی به چهره ی نگران پسر فداکارش زد...
-نه پسرم...نیازی نیست خودتو فدا کنی...تو دارایی ارزشمند منی...
-فقط به هیچ احمقی رو نده که بخواد بر علیهت دشمن جمع کنه ، از خیانت هر کسی مطلع شدی...
-سرشو بزن.
-همینجوریش سلطنت دشمن داره ،
-البته از دست اون مردم احمق هیچ‌کاری برنمیاد
ایتاچی سکوت کرد...
هیچی به ذهنش نمیرسید که بخواد بگه...
بیشترشون سوال بودن...
برعکس فوکاگو ، ایتاچی به کاسان رفته بود ، مهربون ، دلسوز ، فداکار ، خونسرد ...
لبخندی که همیشه روی لبش بود ،
لبخند روی لبای دیگران می اورد...
هر کسی جز ساسکه...
جز ساسکه ای که از فوکاگو ام فوکاگو تر بود.
در حدی که خود فوکاگو پیش ساسکه کم میاره.
اخمو ، جدی ، خشن ، باهوش ، قدرت طلب ، قوی ، تشنه ی جنگ ،
برعکس ایتاچی،،،
پوزخند ساسکه ...
ساسکه قابلیت اینو داشت که با ی پوزخند ، خونِ تو تنت و خشک کنه
مثل برج زهرمار بود
اگه دخترا عاشقشن بودن ، قطعاا به خاطر قیافش بود
بعضی دخترا هم که انگار سادیسمی ان:/
دیوونه ی اخلاق ساسکه ان و براشون جذابه
بگذریم ،،،
ی سری برده ی جدید از یوکوهاما برای کارکردن اومدن.
البته‌ دزدیده شدن
بهتره ی نگاهی بهشون بندازم
شاید واقعا خورشید و ماه بهم رسیدن و از یکی خوشم اومد
رفتم داخل و بهشون ی نگاه انداختم
فقط پنج تا برده؟؟
فاکینگ پنج تا؟؟؟
حتما خاصن.
اون یارویی که اینا رو اورده بود و کشید از اون‌ اتاق کوفتی بیرون
+بقیشون سر راه به گله گوسفندا ملحق شدن؟
( گایز به نظرم اول اخر وانشات و بخونید که معنی این کلمه هارو نوشتم تا متوجه منظور مخاطب بشید😁)
-اوجی سان¹ اینا ی سری برده ی خیلی خیلی خیلی خاصن ،
-اینا فرزندان خاندان های سر شناس و مشهورن که برای خدمت به خاندان سلطنتی انتخاب و فرستاده شدن
ساسکه نگاهی بهشون انداخت
چهار تا دختر و ی پسر عبوس.
اون پسر عبوس ی جورایی شبیه ساسکه بود.
ساسکه اروم رو به اون مرد گفت
+همشونو جز اون پسر ببر پیش نی سان.
-نمیخوام دخالت کنم اما سرورم ، قبل از هر چیزی باید سوزوکونین² ایتاچی رو در جريان بزارم
ساسکه از اينکه همه ایتاچی رو سوزوکونین صدا میکنن جوش میاورد
مشت محکمی به اون مرتیکه ی سرکش هدیه داد ،
+حرف ، حرف اوچیها ساسکه ست.
دلش میخواست اون عروسک زشت و تیکه پاره کنه
جوجه اوچیهای عوضی
حساب این کارتو پس میدی
ازش به سوزوکونین ایتاچی شکایت میکنم
کاش به جای ایندرا ، تو میمردی...
ساسکه بعد از پاک کردن خون روی انگشتاش با لباس اون مرد ، رفت داخل تا بهتر ببینتشون
چهار تا دختر که از نگاه ساسکه ، جنده بودن از سر و روشون میبارید
هه‌
سرشناس.
فرزندان خاندان های سرشناس اینان؟؟؟
از جنده های توی قصر بدترن که؟...
با اومدن ساسکه به داخل اتاق ، هر چهارتا دختر مشغول مرتب کردن سر و روشون شدن تا بلکه به چشم ساسکه بیان
زهی رویای باطل.
ساسکه با جدیت و خشم زیادی فریاد زد و بهشون دستور داد گمشن برن بیرون.
همه با ترس و استرس ، با قدمای لرزون از اتاق رفتن بیرون
همونطور که انتظار میرفت.
همون پسر لجباز سر جاش وایساده بود.
+فک کنم گفتم برید بیرون.
_و منم نرفتم.
ساسکه بعد از چند ثانیه مکث ، چشاشو ریز کرد و صورتشو نزدیک تر صورت اون پسر کرد
+میدونی من کیم؟
_ی اوچیها.
+که ی اوچیها...هممم...پس میگی مهم نیست من کیم.
_گفتم که ، تو چه خدمتکار باشی چه بالاتر از پادشاه.
_چیز خاصی عوض نمیشه.
_تو ی اوچیهایی.
+یعنی اگه اوجی باشمم ، مهم اینه که من ی اوچیهام .
_خوبه که میفهمی.
_از ریختت و اداهات داد میزنه ی اوچیهای فوتسو³ یا سوزوکونینِ اوچیها نیستی ،
یکم فکر کرد
اووو...
_پس اوجی کوچولوی اوچیها تویی ...
+تو واقعا دیوونه ای.
_دقیقا.
+ازت خوشم اومد ، ولی برای تنبیه تا هفته ی بعد قراره تو همین جا باشی ، بدون اب و غذا
_اریگاتو.
قشنگ رو مغز ساسکه رژه میرفت
ولی ساسکه دقیقا همینشو دوست داشت
+از کدوم قبیله؟...
_خوشحالم که ی به جای اینکه ی اوچیها باشم ، ی نامیکازه ام.
اوه شت.
پس جواهر و اخرین تیکه ی باقی مونده از خاندان نامیکازه اینه...
بهتر...
خوشم اومد ،
خاصه.
ساسکه با پوزخندی که از کوچیک تا بزرگ اوچیها رو میترسوند ، از نامیکازه کوچولو بدون هیچ حرفی خداحافظی کرد( درواقع اون پوزخند جای خداحافظی بود*)
برای اون پسر چیز خیلی خاصی نبود
ی پوزخند از ی اوچیهای مغرور
کنار پنجره نشست و به نور ماه خیره شد
یین...
کجاست پس؟ چرا پیداش نمیکنم ؟...
شاید واقعا باید جاهای بیشتریو بگردم
ولی من هیچ جارو نگشتم.
اگه نتونم پیداش کنم؟

____________________________

<..صبحِ همون شب..>
وقتش رسیده ...
نزدیکای صبح بود که فوکاگو از سلطنت عزیزش بالاخره دل کند
حس ششمش بهش میگفت این اخرین دیدارشه.
جُو⁴ میکوتو ، سوزوکونین ایتاچی و اوجی ساسکه هم بودن
به نوبت برای ⁵اُو فوکاگو ارزوی سلامتی کردن و بالاخره راهیِ پایتخت کره شدن...
درحال حاضر ایتاچی دیگه سوزوکونین نبود ، اُو بود .
این موضوع مغز ساسکه رو داغ میکرد
نی سان شد اُو
پففف....
بهتره برم و با یچی خودمو سرگرم کنم.
چه چیزی بهتر از شراب.
یکم خوشگذرونی به جایی بر نمیخوره.

__________

¹ :اوجی به معنای شاهزاده ست.
² : سوزوکونین به معنای وارث.
³ : فوتسو یعنی معمولی ، اینجا منظور نامیکازه از معمولی ، این بود که ممکنه ساسکه از اون دسته اوچیهایی باشه که اهمیت خاصی توی قلمرو ندارن و بیشتر مثل ی وسیله برای دادن جزئیاتن.
⁴ :جُو معنی ملکه رو میده.
⁵ : اُو هم میشه پادشاه.

هممم....امیدوارم خوشتون بیاد کاواییا")



🌬🌕 ..همسر شاهزاده اوچیها..⚡️🌙Where stories live. Discover now